صفحه اول

از حزب کمونيست کارگرى تا حزب کمونيست کارگرى – حکمتيست

خلاصه سخنرانى در کنفرانس اول کادرها
سپتامبر ٢٠٠٤

رفقا!

رفيق رحمان در مورد جنبه هاى مختلف کشمکش هاى درونى حزب کمونيست کارگرى ايران و بويژه دوره آخر که منجر به جدائى شد صحبت کرد. بعنوان معرف دوم اين بحث مايلم نکاتى را مورد تاکيد قرار دهم.

اينجا وارد جزئيات نميشوم. طى چند ماه گذشته مکررا در مورد جنبه هاى مختلف بحران درونى حزب کمونيست کارگرى ايران صحبت کرده ايم. من اينجا سعى ميکنم از زاويه اى بازتر تصويرى از آنچه گذشت و مختصات حزب کمونيست کارگريى - حکمتيست را مورد تاکيد قرار دهم.

١ - دو جمعبندى

جدائى ما از حزب کمونيست کارگرى را ميشود از زواياى مختلفى مورد بررسى قرار داد. از اين پروسه يک جمعبندى محدود و يک جمعبندى وسيع ميشود کرد و از هر کدام نتايجى براى حرکت آينده گرفت. اين دو جمعبندى آلترناتيو هم نيستند بيشتر مکمل هم هستند. هرکدام ميتواند ما را به نتيجه گيرى هائى برساند که مفيد هستند.

در جمعبندى محدود تاکيد روى سياست ها، سنن، اصول و مبانى مدون و مصوب تشکيلاتى است که در طى مدت دوسال گذشته زير پا گذاشته شد. طبعا ما امروز ميتوانيم دوباره بر اين سياست ها، اصول يا سنن تاکيد کنيم و قطعنامه ها و مقررات جديدى وضع کنيم که زير پا گذاشتن آنها مشکل تر باشد يا تشکيلات را نسبت به حفظ آنها هوشيارتر کند.

اين زير پاگذاشتن ها از پرنسيب هاى تشکيلاتى تا مواضع سياسى را در بر ميگيرد. مثلا، در پلنوم دهم کميته مرکزى ما مجموعه اى قرار در مورد اصول و مبانى تشکيلاتى را به تصويب رسانديم. اين قرارها که بنام قرارهاى پلنوم دهم مشهور شد پيشنهادى منصور حکمت و من به پلنوم بود. در يکى از اين قرارها ميگويد مکالمات و مباحثات در جلسات رسمى کميته ها محرمانه است. کسى حق ندارد سر خود اينها را درز دهد. رفقا مخالف ما نه تنها به اين پابند نبودند کمپين "افشا کن، افشا کن" راه انداختند، تومار جمع کردند. يا اين اصل بديهى را در نظر بگيريد که کسى نميتواند هيچ کس، از جمله اعضاى حزب، را در مورد عقايدش مورد باز خواست قرار دهيد. يا کسى نميتواند با يک پلاتفرم راى اعتماد بگيريد بعد نظرش را عوض کند، زير پلاتفرم خودش و ارگانى که او را انتخاب کرده است بزند. يا اراگانهاى تشکيلاتى را دور بزند. کسى که خود را کانديد پستى ميکند ميتواند در مورد سياست هايش مورد سوال قرار گيرد. اين فرد طبعا حق دارد جواب بدهد يا ندهد. لابد اگر درست جواب ندهد انتخاب نميشود. به همين سادگى است. اما نميتوان سراغ شخصى که خودش داوطلبانه خود را در اين موقعيت قرار نداده است رفت، پرسشنامه گرداند و فشار آورد که "موضع بگير!"، جواب اين سوالات عقيدتى را بده و غيره. نه در حزب و نه در بيرون از حزب اين کار مجاز نيست. يا نبايد کمپين شخصى عليه افراد راه انداخت، تحريف کرد، در راديو تلويزيون شروع به تهييج پوچ و کثيف عليه اشخاص نمود.يا در بعد سياسى نبايد بحث حزب و قدرت سياسى، سناريو سياه و سفيد و غيره را کنار گذاشت.

سياست ها، موازين و سنت هائى نظير اينها که در طى دو سال گذشته آگاهانه از جانب بخشى از رهبرى حزب زير پا گذاشته شد بايد جمع بندى شوند و اين جمعبندى ها بايد در قالب قطعنامه ها، قرارها و مقررات جديد تثبيت شوند. اين يک سطح از جمعبندى است که بايد انجام گيرد اما به نظر من کافى نيست.

از زاويه اى باز تر، فکر ميکنم جدائى ما از حزب کمونيست کارگرى ايران شروع يک گسست تاريخى تر است. اين گسستى است که کمونيسم کارگرى چه در ايران و چه در عراق بايد انجام دهد و مربوط به بعد از از دست دادن منصور حکمت نيست. ما نميخواستيم اين گسست به اين شکل، يعنى با جدائى، همراه شود. همه تلاشمان را کرديم که اين اتفاق نيفتاد. اما جدائى به ما تحميل شد.

بايد از خودمان مثل هر انسان فکور ديگرى بپرسيم چه شد؟ چه اتفاقى در حزب کمونيست کارگرى ايران افتاد؟ تاريخ اين کشمکش به چه زمانى برميگردد و چه چيز را نمايندگى ميکند؟ اين جمعبندى ما را به نتايج ديگرى ميرساند.

٢ - جامعه، حزب و شخصيت ها

تاريخ عاميانه و غير اجتماعى چپ سنتى و تاريخ نگارى بورژوائى اتفاقات را حول عروج و افول آدم ها، انگيزه هاى شخصى، تغيير نظرات و يا ارتداد افراد توضيح ميدهد. اين تاريخ بنا به ماهيتش گسسته است. با عروج يا افول هر کس فصل تازه اى در اين تاريخ باز و يا بسته ميشود. به همين اعتبار اين تاريخ اختيارى است. چون انگيزه شناسى و شخصى کردن تاريخ بيش از علم به اجتهاد احتياج دارد.

يکى از احکام اوليه مارکسيسم اين است که تاريخ پديده پيوسته اى است. اين تز مارکس است که منصور حکمت در بحث جمعبندى از تجربه انقلاب روسيه آن را از زير آوار تحريفات بيرون کشيد. مثلا در مورد عروج استالين در شوروى، ما در مقابل سيستم تحليلى چپ راديکال، گفتيم که اگر خط استالين در روسيه پيروز ميشود و حرکت سوسياليستى شکست ميخورد، از اين وسط پديده نوظهور"استالينيسم"، بعنوان يک سيستم اجتماعى پيدا نميشود. اين اتفاق را بايد در متن جدال و کشمکش تاريخى در جامعه و در سوسيال دمکراسى روسيه ميان دو افق و دو سنت اجتماعى ناسيوناليسم مدرنيست و عظمت طلب روس از يک طرف و افق و سنت سوسياليستى از طرف ديگر توضيح داد. وقتى جريان سوسياليستى شکست ميخورد ناسيوناليسم روس سر کار مى آيد. در نتيجه علت بوجود آمدن استالين، لطمات روانى در کودکى و جوانى استالين يا شخصيت خشن و محدود نگر او نيست. شکست انقلاب در روسيه را نميتواند به ظهور استالين نسبت داد که گويا در مقطعى راست شده يا به عقايد سابقش پشت کرده است. در بحث تجربه شوروى گفتيم اين توضيح سطحى و دلبخواهى تاريخ است. نميتوان تجربه شوروى را به ظهور رويزيونيسم و تجديد نظر طلبى استالين يا خروشچف، يعنى اتفاقاتى در عرصه انديشه انسانها نسبت بدهيد. در اين صورت تنها ابزار دخلت شما به کشف "مرتد" قبل از "ارتداد" و يا افشاى او "بعد از عمل" تقليل پيدا ميکند. اين ميشود پروسه انقلاب ايدئولوژيک دائمى چپ. در دنياى سياست و در دنياى مادى بيرون بايد توضيح دهيد که چرا اين افراد بوجود مى آيند و چرا عروج ميکنند؟ در مقطع ظهورشان کجاى تاريخ ويژه آن پديده قرار ميگيرند؟ و چگونه ميشود در دنياى مادى به اينها احتياجى نباشد که عروج کنند؟

جامعه عرصه جدال نظرات نيست، جنبش ها و افق هاى اجتماعى هستند که در مقابل هم قرار ميگيرند و در پروسه مقابله باهم نظرات چيزى شبيه پرچم است. بايد توضيح داد چرا خروشچف لازم ميشود چرا استالين مورد نياز است؟ چرا تروتسکى شکست ميخورد؟ يا بطور کلى تر چرا بعضى از احزاب رشد ميکنند و بعضى نميکنند؟ چرا سنت ما هر بار "از صفر" شروع ميکند اما به فاصله کوتاهى از بقيه بزرگتر ميشود؟

مارکسيسم ميگويد که تاريخ و جامعه قوانين و روند هائى دارند. اگر به آن روندها چفت شويد رشد ميکنيد. مثلا فردى مثل خمينى به يک افق يا سنت و يک تاريخ معين چفت ميشود وبا زدن پرت و پلا ترين حرف ها سوار بر حرکت جامعه ميشود. مردم زيادى او را بعنوان رهبر خودشان قبول ميکنند و انجمن مهندسين مسلمان عکسش را در ماه ميبيند.

٣ - ديناميسم تاريخى حزب کمونيست کارگرى

سوال اين است که بر سر حزب کمونيست کارگرى چه آمد؟ روشن است که حزب کمونيست کارگرى ايران يک تاريخ دارد و اين تاريخ در ديناميسم زندگى روز مره آن، در پيش روى و عقب نشينى آن، در کشمکش درونى که ديناميسم آن را ترسيم ميکند و بعلاوه در اسناد و در جلسات خود را نشان ميدهد.

از نظر رفقاى مخالف ما ناگهان از دوسال قبل آن تاريخ تعطيل ميشود، يک تاريخ ديگر باز ميشود و آدم "راستى" پيدا ميشود و بيشتر تشکيلات را با خود ميبرد! سوال اين است چه اتفاقى افتاد؟ اين "راست" چگونه بوجود آمد؟ ادامه کدام تاريخ است؟ چرا تاريخ قبلى تعطيل شد؟

پلنوم ١٤ کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى، آخرين پلنومى که منصور حکمت در آن شرکت دارد، شاهد يک جدال تند است. يک لحظه مهم از جدال درونى اين حزب است که رد آنرا در همه پلنوم ها و جلسات رهبرى حزب در زمان منصور حکمت ميبينيد. پلنوم ١٤ آخرين عکس از اين جدال با حضور منصور حکمت است. آن جدال چه شد؟ آن دعوا به کجا رسيد؟ چرا آن پرونده بسته شد و يک پرونده ديگر باز شد؟ با رفتن منصور حکمت کل احکام او در مورد اين حزب و رهبرى آن از ميان رفت؟ آن فصل در تاريخ بسته شد و فصل تازه اى باز شد؟

رفقائى که دنيا را با "پيدايش" يک آدم "راست" يا چرخيدن يک آدم به "راست" توضيح ميدهند دارند دنياى خودشان را توجيه ميکنند. در افتتاحيه اين کنفرانس گفتم که اگر اين آدم زير ماشين برود کل "تئورى" رفقا براى اينکه چرا اين جمعيت چند صد نفره از کادرهاى کمونيسم کارگرى امروز اينجا جمع شده اند دود ميشود و به هوا ميرود.

تبيين رسمى حزب کمونيست کارگرى از اتفاقات درون اين حزب، صرف نظر از اسناد و جعلياتى که به کورش مدرسى نسبت ميدهد، از بيخ نميتواند واقعيت داشته باشد. کمونيسم کارگرى تاريخى دارد و در يک پروسه انکشاف و تغيير دائم بوده و هست. از روزى که اين حزب شکل گرفت، در درون آن کشمکش و تعارضى را در خود حمل ميکرد. روال تاريخى شکل گيرى کمونيسم کارگرى و حزب کمونيست کارگرى را در فرصت ديگرى بايد مفصل مرور کنيم، اما اينجا به يک جنبه اشاره ميکنم.

کتاب "تفاوتهاى ما"، نوشته منصور حکمت در سال ١٩٨٩، قبل از هرچيز بيان تفاوتهاى ما با مارکسيسم انقلابى، راديکال ترين و مارکسيستى ترين بخش چپ سنتى، است که بستر عمومى رشد خود کمونيسم کارگرى بود. اين چپ، مارکسيسم انقلابى، ايدئولويک و عقيدتى و ضد رويزيونيست بود که در دهه ٨٠ به بن بست رسيده بود. آن زمان ما به آن نام سانتر را داده بوديم.

رويزيونيسم شکست خورده بود، شوروى در حال فروپاشى بود و کل چپ ضد رويزيونيستى هم معنايش را از دست داده بود. انقلابى هم در کار نبود که اين راديکاليسم بتواند خود را با آن تعريف کند. در نتيجه اين چپ نه حرفى براى گفتن داشت و نه جدالى براى کردن. سياستش انتظار بود. به عکس چرخش به راست بخشى از مارکسيست هاى که ظاهرا کلى ايده جديد در مورد مارکسيسم و جامعه و سياست داشتند اين چپ پاسيو بود. در جدال ميان کمونيسم کارگرى و جريانات بورژوائى موقعيت سانتر داشت يا اين موقعيت به آن تحميل شده بود.

اين چپ بى خط در تشکيلات کردستان، در جستجوى راهى براى حفط خود به دنبال خاتمه جنگ ايران و عراق، به بسيج ايدئولوژيک متوسل شد و در مقابله با تغييراتى که کمونيسم کارگرى خواستار آن بود دست به انبان مفاهيم و تحريکات ناسيوناليسم کرد برد. چپ سنتى در کردستان براى مقاومت در مقابل کمونيسم کارگرى به سنگر ناسيوناليسم کرد ميرود. اما بعدا، با جنگ اول آمريکا با عراق و رويدادهاى کردستان عراق و عروج ناسيوناليسم کرد در سال ٩٢، ناسيوناليسم کرد روى پاى خودش در مقابل کمونيسم کارگرى به صحنه آمد.

کمونيسم کارگرى به جدال با ناسيوناليسم کرد کشانده شد و آنرا شکست داد. همانوقت گفتيم اين جدالى نبود که ما دنبال آن بوديم. کمونيسم کارگرى براى جنگ با عقب ماندگى ناسيوناليسم کرد به ميدان نيامده بود. منصور حکمت نوشت: شايد باور نکنيد اما اين جنگ به زيان ما بود. چون جدال ما با پيشرو ترين جريانات چپى بود که به بن بست رسيده بودند. کمونيسم کارگرى قبل از هرچيز نقد مارکسيسم انقلابى، بعنوان بستر اوليه فکرى خودش بود. جدال ما با چپى بود که سوسيال دمکرات شده بود. جدال ما با تاچريسم، ريگانيسم، پست مدرنيسم و پى آمدهاى فکرى و اجتماعى فروريختن بلوک شرق بود. اينها مصافهاى اصلى ما بود.

اما تاريخ منتظر نميماند. فرصت اينکه که جنگتان را در شرايط مطلوب انجام دهيد را نميدهد. کمونيسم کارگرى بحثى در مقابل ناسيوناليسم کرد نبود اما جدائى ما از حزب کمونيست ايران در متن مبارزه عليه ناسيوناليسم کرد اتفاق افتاد. حزب کمونيست کارگرى ايران در متن جدال عليه ناسيوناليسم کرد متولد شد و در اين جدال بخشى از همان چپ راديکال خود را در کنار کمونيسم کارگرى يافت.

حزب کمونيست کارگرى از همان ابتدا دو افق يا دو حرکت را در خود داشت که در کشمکش دائم، گاه آشکار و گاه نهان بودند. کشمکشى که تاريخ اين حزب را از همان روز اول رقم زدند. بخش مهمى از جريان سانتر، کمونيسم راديکال سنتى و اساسا ايدئولوژيک، درمقابل تعرض راست و ناسيوناليسم، کمونيسم کارگرى را پرچمى مارکسيستى و چپ و انقلابى و شرافتمند براى بقا بعنوان کمونيست در دنياى بعد ا فروريختن بلوک شرق يافت وهمراه خطى که منصور حکمت نمايندگى ميکرد زير پرچم عمومى کمونيسم کارگرى اين حزب را بوجود آورد.

کسانى که بحث من در مورد جمعبندى از تاريخ انقلاب روسيه را شنيده اند ميدانند که معتقدم بلشويسم با لنينيسم تفاوت دارد. همان وقت هم معتقد بودم که کمونيسم کارگرى با حکمتيسم همان تفاوت را دارد. کمونيسم کارگرى پرچم مشترک دو جريان بود که هر دو به لحاظ نظرى خود را مارکسيست، طرفدار انقلاب سوسياليستى و برابرى انسان ميدانستند. اما يکى بعنوان يک جريان اجتماعى و سياسى دخالت گر و تغيير دهنده و ديگرى بعنوان همان مارکسيسم انقلابى راديکال و ايدئولوژيکى که منصور حکمت در "تفاوتهاى ما" مفصل آناتومى آن را توضيح ميدهد.

جريان اول جريانى است که ما آنرا حکمتيسم ميخوانيم و جريان دوم چپ سنتى راديکال و فرقه اى است که در دنياى مارکسيسم انقلابى اوائل دهه ٨٠ باقى مانده است. بحث من اينجا ارجاع به هيچ فردى نيست. مارکسيسم انقلابى بستر عمومى و داده همه بود واگر کسى کاملا متمايز بود آن کس منصور حکمت بود که ميدانست کجا ميخواهد برود و با مقاومت دائم بدنه حزب روبرو بود. اين مقاومت در آن زمان فاقد قابليت جلو گذاشتن يک پرچم آلترناتيو بود. خود را بشکل مقاومت منفى نشان ميداد. براى بسيارى کمونيسم کارگرى سرپناه آبرومند مارکسيستى، سوسياليستى و مدرن ضد جمهورى اسلامى بود که ميشد به آن پيوست، مقالات سياسى و تئوريک نوشت و آکسيون و مبارزه کرد. ميشد در آن ترويج کرد، عليه ناسيوناليسم و دمکراسى بحث کرد يا تحليل هاى تئوريک چپ و مارکسيستى کرد. کشمکش ميان اين دو افق در حزب کمونيست کارگرى تا وقتى که اوضاع سياسى در ايران به جنبش و جوش در نمى به تقابل آشکار کشيده نشد.

وقتى که جامعه ايران به تحرک در آمد، اعتراضات بالا گرفت، دو خرداد پا به ميدان گذاشت معلوم شد جامعه وارد يک دوره تلاطم عميق اجتماعى شده است، حزب در مقابل اين سوال قرار گرفت که آيا کمونيسم کارگرى ميتواند در صحنه سياست ايران بعنوان يک حزب سياسى وارد ميدان ميشود؟ آيا براى شنا در قسمت گود استخر آماده است؟ آيا آماده است که سرنوشت جامعه را تعيين کند؟ و يا به بعنوان يک جمع روشنگر، مبلغ و مروج باقى ميماند؟

اين سوال در مقابل کمونيسم کارگرى قرار گرفت. کمونيسم کارگرى محتاج تئورى هائى شد که چنين تغيير نقش و چنين گذارى را توضيح دهد و براى بخش اعظم بدنه حزب کمونيست کارگرى ايران اين گذار را قابل انجام کند. ديگر بحث بر سر ناسيوناليسم يا ليبراليسم کافى نبود، بحث "حزب و جامعه" به ميان آمد که عنوان آن به اندازه کافى گويا است. از جانب منصور حکمت بحث "حزب و شخصيت ها"، "حزب و جامعه"، ضرورت مقابله با فدراليسم، "حزب و قدرت سياسى"، "سناريو سياه و سفيد"، "حزب سازمانده و حزب مروج و مبلغ"، و بالاخره بحث "حزب سياسى"، بعنوان چتر عمومى کل اين گذار مطرح گرديد. حزب کمونيست کارگرى ميبايست نقش تاريخى خود را بازى کند و براى اين کار لازم بود به يک حزب سياسى تمام عيار تبديل شود و اين گذار براى کمونيسم کارگرى آخرى گذار از چپ سنتى بود.

براى چپ سنتى کمونيسم موضع و علم است. کمونيسم اساسا ابزار روشنگرى و تنوير افکار است. نيروى تغيير دهنده "بيرون" از اوست، يعنى توده "آگاه" شده در پروسه تبليغ و ترويج است. براى اين چپ حزب ابزار، تغيير و قدرت نيست، تسمه نقاله اى است که "ايده" را به "توده" ميرساند. در بهترين حالت مهندسين مشاور در متشکل کردن مردم يا طبقه کارگر است. در نتيجه در دنياى واقعى در ترسيم رابطه حزب با جامعه و با قدرت سياسى هميشه منفعل است و در حاشيه جريانات اصلى جامعه باقى ميماند. مارکسيسم براى بستر عمومى حزب، يعنى کمونيسم کارگرى، تئورى است، تبليغ است، ترويج است، روشنگرى، آژيتاسيون و آکسيون است. ابزار دخالت در جامعه به عنوان يک نيروى مادى نيست.

بى دليل نيست که سيستم چپ سنتى در داخل و بيرون حزب بحث هاى "حزب و جامعه"، "حزب و قدرت سياسى"، "سناريو سياه و سفيد"، "جنبش سلبى جنبش اثباتى"، ضرورت تجديد آرايش و مدرنيزه کردن حزب و غيره را از همان اول نفهميد و با آن مشکل داشت. چپ اساسا متوجه معنى گسستى که کمونيسم کارگرى بايد انجام ميداد، نبود و هنوز نيست.

اين کشمکش بويژه از کنگره دوم حزب کمونيست کارگرى در تمام لحظات اين حزب قابل مشاهده است. در جلسات رهبرى حزب، يعنى پلنوم ها، جلسات دفتر سياسى و هيات دبيران و غيره تا پلنوم ١٤، آخرين پلنومى که منصور حکمت در آن شرکت دارد. در همه اين جلسات منصور حکمت بشدت به عدم اشتهاى حزب براى اين گسست معترض است.

در پلنوم ١٤ منصور حکمت به صراحت اعلام ميکند که اين حزب روى خط من نيست. ميگويد اين حزب هنوز به چپ سنتى نزديک تر است. اين حزب نميخواهد به يک حزب سياسى گذار کند.

سوال اين است که اين جدال چه شد؟ به کجا کشيد؟ همراه منصور حکمت اين جدال هم از ميان رفت؟ آيا خود آن کشمکش منطق و ريشه اى در جامعه و سنت ما داشت و يا مربوط به يک فرد بود؟ وقتى آن فرد رفت آن کشمکش هم ميرود؟ متاسفانه رفقاى مخالف ما هم از کشمکش ديروز و هم از کشمکش امروز چنين تصورى را دارند. آن کشمکش را مربوط به منصور حکمت ميدانند که خودشان هيچ جاى آن قرار ندارند و کشمکش امروز را مربوط به کورش مدرسى ميدانند که خود قهرمان آن هستند. هر دو حکم غلط است. دنيا اين سنت دنياى قهرمانان و ضد قهرمانان است و نه روندهاى واقعى. ناغافل دوسال قبل شخصيت "خبيثى" در حزب ظهور ميکند و در نتيجه حميد تقوائى با سب سفيد از راه ميرسد و پرنسس کمونيسم کارگرى را نجات ميدهد و البته کل اين فيلم بعد از دو سال ساخته ميشود! اين دنياى واقعى نيست. دنياى کوچک قهرمانان و ضد قهرمانان قلابى است. با اين ديد حتى متوجه اهميت نقش منصور حکمت هم نميتوان بود.

تاريخ را اين گونه نميشود توضيح داد. گفتيم تاريخ پيوسته است و بحث ما اين است که جدالى که امروز داريم ادامه همان جدال پلنوم ١٤ است. اگر به نوار مباحثات پلنوم ١٤ گوش دهيد متوجه ميشويد که در آنجا هم همين حرف را ميزنم که امروز اينجا ميزنم. در همان پلنوم در مقابل على جوادى و حميد تقوائى گفتم که ايرج آذرين و رضا مقدم رفتند اما خط و متد آنها نقد نشد و هنوز در حزب هست. جنبه دو خردادى شدن آنها و قرار گرفتن شان در مقابل تمايل راديکال حزب مانع شد که متد و شيوه تحليل شان مورد توجه قرار گيرد و نقد شود. تلاش کردم توضيح دهم که مشکل اختلاف درافقها است نه در عقايد و دليل مقاومت حزب در مقابل بحث "حزب و قدرت سياسى" يا "حزب و جامعه" همين است و از همان جنس مخالفت ايرج آذرين و رضا مقدم است. شرط پر کردن فاصله اى که منصور حکمت از آن حرف ميزند تشخيص اين مهم است. امروز و در دوسال گذشته هم حرف همين بوده است.

در سخنرانى حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت در پلنوم ١٦ اشاره شد که حزب کمونيست کارگرى نميتواند سرجايش به ايستد. حزب ما در ميان يک راه و در يک موقعيت ناپايدار است و اگر به ايستد ميپاشد. بايد اين گذار يا گسست را تمام کنيم. همه با هم از اين معبر بگذريم. اين آلترناتيو بود. در دو سال براى آن کمپين، تلاش و مبارزه کرديم. کمونيسم کارگرى ميبايست اين گذار را انجام ميداد. اما متاسفانه، آنچه که ميبايست از آن عبور ميشد به هزار و يک دليل شخصى، سياسى و تاريخى و غيره پرچمى پيدا کرد. با رفتن منصور حکمت چپ سنتى در مقابل حکمتيسم توانست پرچم بلند کند. مقاومتى که در مقابل ما شکل گرفت مقاومت همين چپ بود. در اين پروسه ده دوازده ساله نه حميد تقوائى، نه آذر ماجدى، نه اصغر کريمى و نه من يا رحمان حسين زاده عقايدمان را تغيير نداده ايم. همه داريم همان حرفهائى را ميزنيم که ده سال گذشته مى زده ايم. من معتقد نيستم که هيچيک از رفقاى طرف مقابل ما در هيچ بخشى از عقايدشان تجديد نظر کرده اند. همان حرفى را ميزنند که در پلنوم ١٤ ميزدند و به همين دليل همان ارزيابى را از هر کدام از آنها دارم که همان وقت داشتم. اينکه در متن سياسى جديد در مقابل ما ايستاده اند و معنى کارشان در دنياى واقعى تغيير کرده است امر ديگريست. اين واقعيت تغييرى در ارزيابى ما از مضمون نظرات آنها و اختلاف ما با آنها نميدهد. در همان پلنوم ١٤ من هم با اين رفقا اختلاف داشتم که نوار آن امروز در دسترس است.

به رفقا گفتيم که چرا تا بحث در مورد شنا ميشود يادتان مى آيد که مايوتان را همراه نياورده ايد. تا قرار ميشود حزب جلو بيفتد و کارى بکند يادتان مى آيد که اى داو بيداد شورا نداريم نميشود جائى رفت. اصلا جائى را نميشناسيد که برويد. شورا بهانه هيچکارى نکردن است. قافيه پردازى در مورد انقلاب بهانه استنکاف از عمل انقلابى است.

٤ - چه حزبى را بايد ساخت؟

بحث اين است که جمعبندى که ما و تاريخى که در مقابل ميگذاريم بايد معطوف به کل اين جمعبدى باشد. ما حتما در مورد حزب و قدرت سياسى، حزب سياسى و يا اصول و موازين تشکيلاتى و بى پرنسيبى رفقائى که از آنها جدا شديم مصوبه و بحث داشته و خواهيم داشت. اما اين کافى نيست بايد حرکت را در متن تاريخ گذاشت آنوقت ما بايد از بسيارى از مقاومت ها و سنت هائى که امروز ما هم با خودمان داريم و زير نورافکن قرار نگرفته است گسست کنيم. بايد به مقطع پلنوم ١٤ برگرديم و کارى را بکنيم که منصور حکمت ميخواست اين حزب انجام دهد. بايد حزبى را بسازيم که از همين اول بدون تخفيف در همه ابعاد آن حزبى باشد که منصور حکمت در آن پلنوم، در کنگره دوم و سوم مقابل ما قرار داد. کافى نيست از اقليت مهجور حزب کمونيست کارگرى جدا شويم بايد از تغييرى که منصور حکمت در مقابل کل حزب در زمان خودش قرار داد در حزب بدهيم. از همين اول کار هم بايد روى اين ريل باشيم.

اگر نبينيم که اين گسست، گسستى از يک تاريخ مشترک است که همه در آن شريک هسيم متوجه ابعاد آن نخواهيم شد و در بهترين حالت حزب زمان پلنوم ١٤ را باز سازى ميکنيم که اصلا کافى نيست. به نظر من حزب کمونيست کارگرى ايران – حکمتيست بايد آگاهانه اين گسست را در تمام ابعاد انجام دهد. در چنين صورتى تئورى و سازمان تشکيلات خارج کشور ما با آنچه در حزب کمونيست کارگرى بود فرق خواهد کرد. سازمان ما در همه جا بايد همان سازمان و همان تئورى سازمانى باشد که منصور حکمت در مقابل کمونيسم کارگرى قرار داد. اين در مورد تشکيلات کردستان، تشکيلات داخل، جوانان کمونيست، تشکل هاى توده اى در خارج و داخل صادق. همه چيز ما فرق ميکند. بايد آموزش مارکسيسم جزو اولويت ما باشد. نبايد ديگر حزبى با محافل آدم هاى قديمى "از مابهتران" که هواى هم را دارند، دلخور ميشوند ودلخوريشان را از کانال هاى محفلى پخش ميکنند باشيم. فعاليت محفلى و آشپزخانه اى بايد در اين حزب بايد تعطيل شود.

اين حزب بايد جمع هاى بسته را بشکند. اين حزب بايد آنقدر باز باشد که هر جوانى که به اين حزب ميپيوندد راحت باشد هرکدام از ما را رسما نقد کند و بگويد اشتباه ميکنيد. اين يعنى جا بازکردن براى همه، خودى و بيگانه نکردن، يعنى به مبانى حزب سياسى، حزب تعدد نظر و وحدت عمل واقعا پابند بودن و امتحان ايدئولوژيک و محفلى از کسى نکردن. هنوز در ميان ما خودى و غيره خودى هست. هيچکس نبايد در مقابل خود محافل و جمع هاى بسته اى را بيابد. فيلتر ايدئولوژيک، فيلتر سابقه نبايد در ميان ما جائى داشته باشد.

گسست کردن از مظاهرى از سنت گذشته که رفقاى ما در حزب کمونيست کارگرى ايران در مقابل ما زير پا گذاشتند ساده ترين کار است. سخت ترين کار شکستن سنت ها و حائل هائى است که جزو سنت قديمى مشترک اين جريان است و جز منصور حکمت کسى هنوز آنرا زير نورافکن قرار نداده است.

اين حزب بايد يک حزب مدرن باشد. يکى از جدالهاى اصلى منصور حکمت بر سر مدرنيسم سازمانى و روشهاى کار ما بود. حزب با سنت و افق گذشته نميتواند مدرن شود. مشکل دوست داشتن يا نداشتن نيست. حزبى که عضوش حق عضويتش را سر وقت نميدهد ليدرش هم هيچ قانونى را بنده نيست. هر روز صبح يک فتوا صادر ميکند که اين يا آن ارگان را دور ميزند. در حزب ما از بالا تا پائين بايد دورزدن ممنوع باشد.

يک نمونه ديگر محصور بودن به جمع هاى کوچک فرقه اى در خارج و رها کردن مردم است. بخش اعظم مردم در داخل و خارج کشور زير پوشش راست سلطنت طلب هستند. امکانات و تبليغات حزب کمونيست کارگرى هم فعلا اساسا روى ما متمرکز است و اگر هم نباشد کسل کننده و منفعل است.

مساله ما اين نيست که از اين کنفرانس بيرون برويم و اعلام کنيم که ما معتقد به "حزب و قدرت سياسى" يا معتقد به ايجاد يک حزب سياسى تمام عيار هستيم. اين ها داده هاى ماست. ما چون به اينها معتقديم اينجا جمع شده ايم. اين جمعبندى براى امروز ديگر قديمى و کهنه است. بايد جلو تر رفت بايد کل گسست را ديد و حزب حکمتيست را از همان اول بر اين مبنا بسازيم. بايد به آن چيزى خيره شويم که در مقابل ماست نه در پشت سر ما. بايد ابعاد گسست از سنت چپ سنتى را در همه جوانب ببينيم.

بايد حزبى بسايم، بشدت اکتيو، حزبى که به مردم دسترسى دارد، حزبى بسازيم که مدرن است. حزبى بسازيم که ميخواهد و ميتواند مردم را در ابعاد توده اى به خود ملحق کند. اگر بخواهيم ضربه اى که خورديم را جبران کنيم و اگر بخواهيم خودمان را به سرعت به مقطع کنگره سوم برسانيم، آنوقت بايد از همان اول حزبى بسازيم که آدم جديد به آن جلب ميشود و در آن جذب ميشود. محيط باز و سنت باز سياسى يک حزب اجتماعى امروزى را دارد و مجمع الجزاير محافل "آدم هاى مهم" نيست. هر کس که پيوسته است ظرف مدت کوتاهى ميتواند مارکسيسم، کمونيسم کارگرى و تاريخ حزب را اگر نميداند بياموزد و ياد بگيرد که چگونه يک کميته و يک تشکيلات را ميتواند اداره کند. براى رسيدن به اين مقصود حزب بايد ساده و مدرن باشد. تقسيم کار و روشهاى کار آن استاندارد و در مدت کوتاهى قابل ياد گيرى باشد. اين از جمله کارى بود که در آن حزب قبلى هيچ وقت نتوانستيم عملى کنيم.

نبايد حزبى بود که تنها در مورد قدرت حرف ميزند. بايد مردم را بهم ببافد، قدرت خودش و قدرت حرکت سوسياليستى را روى زمين سفت افزايش دهد. بايد حزبى بسازيم که بتواند بدون اغراق و خود فريبى قولى که منصور حکمت ازجانب ما داد را عملى کنيم واقعا اگر کودتا شود ما شهرهاى کردستان را از جمهورى اسلامى پاک کنيم. اين قولى است که منصور حکمت داد. اين شعار نبود و نيست اگر نتوانيم چنين کارى را انجام دهيم پاسخگوى وظايفى که در مقابل ما قرار دارد نخواهيم بود. حزبى بايد باشيم که جوانان کمونيست، دانشجويان کمونيست و کارگران کمونيست را بعنوان رهبران مردم متحد ميکند و به ميدان مى آورد. اينها مصافهائى است که در مقابل ماست. حزب پرچم نه به جمهورى اسلامى، حزب رهبر جنبش سلبى، حزبى با همان صورت مساله که منصور حکمت در پلنوم ١٤ در مقابل ما قرار داد و در بحث "حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت" به آنها اشاره کرديم. بايد اين الگو را در مقابل خود قرار دهيم. بايد با اين متر خودمان را اندازه بگيريم.

رفقا

حزب کمونيست کارگرى بايد از دل اين جمعبندى يک حزب سياسى، مدرن، توده اى، اکتيو، اجتماعى، مارکسيست، معطوف به قدرت، و مدرن بيرون بيايد که مثل يک گلوله آتش بجان جامعه مى افتد.