صفحه اول

کدام جنبش کارگري؟ اعتراضات کارگري ـ مصاف ها و چشم انداز آن

اين متن پياده و تنظيم شده مصاحبه تلويزيون پرتو با کورش مدرسي است که در تاريخ سيزدهم آبان ١٣٨٤، چهارم نوامبر سال ٢٠٠٥ پخش شده است.

مصطفي اسدپور: اعتراضات کارگري از نظر وسعت و دامنه، ديگر به يکي از مشخصه هاي اصلي جامعه ايران تبديل شده است. در ارزيابي از آن، آنچه بيشتر شنيده ميشود اينست که اين اعتراضات هنوز پراکنده و دفاعي هستند و نسخه هاي قابل پيشبيني مبني بر ايجاد تشکلهاي مستقل و شعارهاي سراسري در مقابل آن قرار داده ميشود. اجازه بدهيد از تصوير کلي تر و ارزيابي عمومي شما در اين زمينه آغاز کنيم.

کورش مدرسي: گسترش فلاکت يک خطر جدي است. اين بحثي است که قبلا ما داشتيم و واقعيتي است که امروز همه دارند از نزديک تجربه ميکنند. تحت حاکميت اين رژيم همواره وضعيت طبقه کارگر بد بوده است، و اين وضعيت بمراتب بدتر خواهد شد. گذشته از اقداماتي نظير تزريق موقت مقداري پول نفت، دادن بعضي طلبهاي عقب افتاده و آرام کردن اين و آن بخش کارگران، اما حتي در کوتاه مدت چشم اندازي براي بهبود وضعيت زندگي کارگران و بطور کلي مردم زحمتکش وجود ندارد. نه تنها چشم انداز بيرون آمدن از اين وضعيت نيست بلکه گسترش فلاکت يک واقعيت جمهوري اسلامي است. بيکاري، گراني، سطح پائين معيشت و در نهايت گرسنگي اجزاي آن را شکل ميدهند. اين شتري است که جلوي در خانه همه کارگران و مردم زحمتکشي که از قبل کار خود زندگي ميکنند خوابيده است. سوال اينست که چه بايد کرد؟

جواب اين سوال را در عرصه مبارزه اقتصادي طبقه کارگر و بويژه از طريق کارهايي که کارگران اين يا آن کارخانه از دستشان ساخته است نميتوان پيدا کرد. پاسخ به اين چه بايد کرد در عرصه سياست و در به ميدان کشيدن نيروي تعيين کننده طبقه کارگر است. نقطه ضعف توده طبقه کارگر هم درست در همينهاست. نه مبارزه خود را در چارچوب مبارزه سياسي جاري در جامعه ميبيند و نه نيروي تعيين کننده طبقه خود را به ميدان جنگ با بورژوازي ميکشد. نيرويش را براي اين مصاف مرگ و زندگي به ميدان نميآورد.

اين وضعيت از يک طرف محصول پراکندگي دروني طبقه است و از طرف ديگر توسط يک جنبش و يک سنت دامن زده ميشود. متاسفانه کمونيستها هم که قرار است "آگاهي را به درون طبقه ببرند" خود بيش از همه در دام اين سنت گرفتارند.

ببينيد، وقتي ميگويند جنبش کارگري پراکنده است و ميپرسند جنبش کارگري چه بايد بکند؟ بايد پرسيد دقيقا جنبش کارگري کدام است؟ آيا منظور تنها مبارزه اقتصادي طبقه کارگر است؟ اين جنبش، مبارزه و افق امکانات و برد محدودي دارد ولي اگر کل جنبش کارگري، به عنوان جنبش اجتماعي و مبارزاتي يک طبقه مورد نظر است که تحزب و مبارزه سياسي و اجتماعي طبقه کارگر را هم در آن بايد گذاشت، آن وقت اين جنبش و اين افق امکانات و برد ديگري دارد.

در سنت جاري، چه در طبقه کارگر و چه در جريانات چپ، وقتي از جنبش کارگري بحث به ميان ميآيد، مراد مبارزه و اعتراض اقتصادي طبقه کارگر است. بطور عادي وقتي از جنبش کارگري حرف ميزنيم منظورمان مبارزه طبقه کارگر براي دستمزد، ساعت کار و در واقعي مبارزه براي بهبود شرايط فروش نيروي کار است. اين مبارزه يک بخش از واقعيت وجودي طبقه کارگر است. اما در عين حال اين مبارزه محدود و پراکنده است که در آن هنوز وجود مناسبات سرمايه داري مفروض است. به اوضاع طبقه کارگر در اروپا نگاه کنيد. اينجا که درست کردن اتحاديه آزاد است و سنديکا و اتحاديه ها همه وجود دارند. اما اينها هم از دفاع موثري از طبقه کارگر عاجزند. فقط اختناق نيست که ما را به اين وضع کشانده است.

اگر دقت کنيم متوجه ميشويم که اين تعريف از جنبش کارگري، و اين تصور، ميراث دوران پيدايش طبقه کارگر مدرن است. دوراني که هنوز طبقه کارگر و جنبش کارگري وجود خود و سرمايه دار را قانون طبيعي جامعه ميدانست. در نتيجه خود را، مطابق منطق روزمره زندگي کارگر، اساسا در عرصه روياروئي اقتصادي با بورژوازي، براي بهبود شرايط فروش نيروي کار، روبرو ميديد. در اين بينش طبقه کارگر يک صنف است. مثل ساير اصناف. يک صنف مثلا نخود يا پارچه ميفروشد و يک صنف، کارگر، نيروي کارش را. در اين سيستم طبقه کارگر هم درست مثل بقال و کشاورز براي فروش بهتر جنسش (يعني نيروي کار) با خريدار (يعني سرمايه دار يا دلال و واسطه) در کشمکش و مبارزه است.

اين بينش گرچه ابتدائي است اما نفس زندگي روزمره طبقه کارگر آن را بطور دائم بازتوليد ميکند. کارگر از وقتي که چشم به دنياي کارگري باز ميکند در دفاع از زندگي و معيشتش با سرمايه دار درگير است. منفعت بورژوازي و تعرض دائم آن به معيشت طبقه کارگر و نياز دائمي طبقه کارگر به ايجاد يک سنگر دفاعي در عرصه مبارزه اقتصادي، اين محدودنگري را بازتوليد ميکند.

اما مهمتر اينکه اين تعريف محدود از جنبش کارگري توسط يک سنت مبارزاتي در طبقه کارگر ايدآليزه و تئوريزه ميشود و اين جنبش سنديکاليستي است. جنبش سنديکاليستي، تنها جنبش درست کردن سنديکا و اتحاديه براي دفاع از معيشت کارگر نيست. اين هم هست، اما، بعلاوه جنبش محبوس کردن دامنه مبارزه کارگر عليه سرمايه دار هم هست.

وقتي جنبشي تمام هم خود را بر اين مبنا قرار ميدهد که جنبش کارگري را تنها مبارزه اقتصادي تعريف کند، وقتي جنبشي نه تنها رابطه زندگي و مبارزه روزمره طبقه کارگر را با مبارزه سياسي و با مالکيت خصوصي بورژوائي نشان نميدهد که هيچ، کارگر را به اصناف و بخشهاي مختلف تقسيم ميکند و براي هر صنف و رشته اي يک اتحاديه درست ميکند، دارد مبارزه طبقه کارگر را در چارچوب نظام سرمايه داري محبوس ميکند. معلوم است که در مقابل بورژوازي هر نوع سازمان و تشکلي را که ميتوان بايد بوجود آورد؛ اينها سنگرهاي دفاع از زندگي روزمره کارگر هستند. اما کارگر بايد بداند که چکار ميکند و کجا ميرود. اين تعريف جنبش کارگري مساوي مبارزه اقتصادي طبقه کارگر، اين طبقه را از حضور در ميدانهاي اصلي مبارزه در جامعه، يعني مبارزه سياسي باز ميدارد و اين طبقه را از به ميدان آوردن نيروي تعيين کننده اش در تقابل با بورژوازي محروم ميکند. مهم نيست که من و شما در تجريد چه قدر در وصف سوسياليسم حرف بزنيم و به آن قسم بخوريم. مهم اين است که مبارزه امروز و هر روزه طبقه و جامعه را چگونه به اين تلاش براي تحقق سوسياليسم گره ميزنيم و اين گره در عرصه سياسي و اجتماعي زده ميشود.

اين تصور از جنبش کارگري را سنديکاليسم به داده عمومي جامعه تبديل کرده است. اين تمايز در جوامعي که جنبش سنديکاليستي رشد کرده و سابقه پابرجائي دارد روشن تر است. مثلا در بريتانيا وقتي از جنبش کارگري ( labour movement) صحبت کنيد همه ميدانند که داريد اساسا از مبارزه اقتصادي طبقه کارگر و از جنبش اتحاديه اي حرف ميزنيد و نه مثلا از حزب کمونيست بريتانيا. وقتي هم پاي سياست به ميان کشيده شود تازه هنوز پاي تحزب سياسي همين سنت سنديکاليستي يعني حزب کارگر به ميان ميآيد. با جدائي کمونيسم از طبقه کارگر، بويژه بعد از شکست انقلاب روسيه، با دست بالا پيدا کردن بينش چپ راديکال غيراجتماعي، سوسيال دمکرات و کمونيسم روسي و چيني و غيره اين تعريف سنديکاليستي به داده کمونيستها هم تبديل شد.

کارگر چاره اي ندارد جز اينکه از زندگي روزمره خود و خانواده اش در مقابل تعرض دائم بورژوازي دفاع کند و دست به اين مبارزه بزند. طبقه کارگر بايد از معيشت خود دفاع کند و براي اين کار ناچار است تشکلهاي مختلف، از قبيل سنديکا، اتحاديه، مجامع عمومي و غيره را ايجاد کند. درست به همين دليل هم سرمايه داري و دولت سرمايه داري ميکوشد مانع از اين امر شود. در نتيجه سازماندهي مبارزه اقتصادي طبقه کارگر يک جزء اساسي جنبش کارگري است و براي ما کمونيستها هم يک پايه اساسي هويتمان است. اين دفاع از زندگي روزمره انسانهاست. بعلاوه مبارزه اقتصادي مدرسه و مجرايي است که طبقه کارگر قدرت خود را تجربه ميکند، ياد ميگيرد که بايد متحد شود. کارگر زندگي کارگري را بر متن اين صفبندي اوليه تجربه ميکند. اما همين است. اي کاش طبقه کارگر به اين "مدرسه" احتياج نداشت. کاش طبقه کارگر مستقيما ميدانست که يک طبقه است و بايد براي کل جامعه نسخه بپيچد و سرنوشتش در ميدان سياست تعيين ميشود. آنوقت اختناق بورژوازي بسيار کم برد و کوتاه مدت بود. اما اين عدم بلوغ طبقاتي که خود را به صورت پراکندگي و ضعف در مبارزه روزمره نشان ميدهد، کل هويت اين خط "جنبش کارگري مساوي مبارزه اقتصادي" است.

تعريف "جنبش کارگري مساوي مبارزه اقتصادي" به اين نتيجه گيري منجر ميشود که گويا کارگر ميتواند تنها در قالب يک مبارزه اقتصادي از اين وضع نجات پيدا کند. جستجو براي راه حل به يک بعد از مبارزه کارگر محدود ميشود. مبارزه سياسي ديگر شامل جنبش کارگري نميشود! در ادامه همين "بدفهمي" است که خيلي از کارگران تحزب کمونيستي و آنچه در دنياي سياست و جامعه در حال اتفاق است را جزء جنبش کارگري يا مسائل آن نميبينند. براي خيليها، مبارزه اقتصادي کارگري و نمايندگي شدن کارگر در اين عرصه تمام مساله است. در اين سنت، البته در شکل عقبمانده و تکامل نيافته جهان سومي آن، رهبر کارگري تنها رهبر اعتراض اقتصادي طبقه کارگر، آنهم در سطح محلي معني ميشود، نيروي کارگر نيروئي است که به اين اعتبار بيرون کشيده ميشود. اين افق ابزار جدا نگاهداشتن کارگر از کمونيسم و کمونيسم از کارگر است.

در نتيجه آن بخش از خود جنبش که معطوف به مبارزه سياسي است يا مورد توجه قرار نميگيرد و يا در زندگي روزمره طبقه کارگر حضور ندارد. مبارزه سياسي و تحزب سياسي، بخصوص تحزب کمونيستي، از ليست فاکتورهاي تعيين کننده در سرانجام مبارزه روزانه طبقه کارگر غيب ميزند.

جنبش کارگري در سنت کمونيسم مارکس، در تمايز از همه انواع کمونيسمها و سوسياليسمهاي ديگر، يک جنبش اجتماعي است که سر اجتماعي و سياسي دارد. و اين يکپارچگي در تحليل نهائي يا امري مربوط به آينده نيست. در هر لحظه و هر مقطع مبارزه کارگري صادق است. مانيفست کمونيست دارد همين را اعلام ميکند. اگر تعريف ما از کارگر يک طبقه با جنبش، افق، سنت و ارزشهاي اين طبقه باشد، ديگر وقتي از جنبش کارگري حرف ميزنيد از کل اين جنبش و تاثيرات جنبه ها و بخشهاي مختلف آن بر هم بايد صحبت کنيد.

به اين بحث بايد در جاي ديگري مفصل تر پرداخت. اما اشاره به آن لازم بود چون وقتي در مورد راه حل ميپرسيد. پاسخ من اين است که با مبارزه اقتصادي آنهم هر کارخانه و بخش کارگري براي خودش، نميشود امروز دفاع موفقي از معيشت طبقه کارگر کرد.

جامعه دستخوش يک بحران سياسي و خطر گسترش فلاکت اقتصادي است. بورژوازي در کار دست بدست کردن قدرت سياسي در جامعه و رقم زدن زندگي چندين نسل مردم است. بعلاوه امروز خطري به همان اندازه فلاکت اقتصادي در کمين طبقه کارگر و همه مردم ايران نشسته است. خطر از هم پاشاندن شيرازه جامعه توسط دارودسته هاي قومي، مذهبي و گانگسترهاي سياسي در پروسه سرنگوني جمهوري اسلامي يا بعد از آن است. ميپرسيد طبقه کارگر چه بايد بکند، پاسخ من اينست که طبقه کارگر بايد فکري بحال اين وضع بکند. اين سناريو اگر شانس تحقق پيدا بکند، از دستمزد که هيچ از خود ما، از کودکانمان و از خانواده مان هم خبري نخواهد ماند.

در اين متن ديگر دامنه عمل مبارزه اقتصادي پراکنده در يک اقتصاد ورشکسته به جاي دوري نميرسد. امروز روزي است که کارگر بايد بعنوان يک طبقه، و نه يک صنف، خود و جامعه را نگاه کند، از ديد کمونيسم مارکس و کمونيسم طبقه کارگر جامعه را نگاه کند. و در اين ابعاد وارد ميدان مبارزه شود. بايد در کار سرنگون کردن قدرت بورژوازي و سر کار آوردن حکومت خود باشد. راه حل ديگري وجود ندارد. هر درجه تلاش در اين زمينه مستقيما در افزايش سريع و بلاواسطه قابليت طبقه کارگر در مبارزه اقتصادي هم منعکس ميشود.

چرا دانشجو سياست و اهميت آزادي سياسي را ميفهمد اما ظاهرا کارگر نه؟ آيا کارگر عقل ندارد که از همين سر سراغ بهبود وضعيت خود و جامعه برود؟ يا شايد آزادي سياسي و اين مقولات به کارگر مربوط نيست؟ آيا مساله زن به طبقه کارگر مربوط نيست؟ چرا؟ مگر نصف اين طبقه را زنان تشکيل نميدهند؟ واقعيت اين است که يک سنت عقبمانده است که دارد همين را به کارگر تحويل ميدهد. در اين شرايط ما هم مجبوريم که از مبارزه اقتصادي براي توسعه تخم اتحاد استفاده کنيم و به قول لنين کارگر را در تجربه روزمره زندگي خود به اهميت تشکل و مبارزه سياسي برسانيم. اما اين يک فضيلت نيست. يک نقطه ضعف است.

ايکاش ميشد مستقيما رو به کارگر از اوضاع حاد سياسي، مقاصد امريکا، بمب اتمي رژيم، تحرکات جريانات قومپرست حول فدراليسم، خطر عراقيزه شدن و و و شروع کرد و هرگونه تحرک را از همين سر گرفت. و همينجا گفت که تنها راه نجات معاشمان هم همين راه است. اوضاع را بايد دريافت. ايکاش طبقه کارگر به مدرسه مبارزه اقتصادي براي درک ضرورت متحد شدن نيازي نميداشت. ايکاش طبقه کارگر ميتوانست بدور از نفوذ عقايد جرياناتي که جنبش کارگر را در مبارزات اقتصادي به زنجير ميکشند، به ميدان بيايد. ايکاش طبقه کارگر به دوروبر خود نگاه ميکرد و سرراست سراغ رژيم ميرفت و براي سرنگون کردن آن به ميدان ميآمد.

گفتم مبارزه اقتصادي اجبار روز است. اما اين مبارزه را ميتوان در چارچوب جنبش سنديکاليستي انجام داد و ميتوان آن را در سنت کمونيستي انجام داد. ماحصل اين دو تماما متفاوت است. مثل آزاديهاي سياسي. مردم براي آزادي سياسي مبارزه ميکنند اما ميتوانند اين مبارزه را در چارچوب دو خرداد انجام دهند يا در چارچوب جنبش کمونيستي. دو خرداد وجود جمهوري اسلامي را مفروض ميگيرد. سنديکاليسم هم وجود سرمايه داري را مفروض ميگيرد. وقتي دو خردادي از مبارزه سياسي حرف ميزند مرادش مبارزه دو خرداديها است و وقتي از زنداني سياسي حرف ميزند منظورش زندانيان همان جنبش يعني دو خرداديهاست. در افق سنديکاليستي هم همين است. وقتي از جنبش کارگري حرف ميزنند منظورشان مبارزه اقتصادي طبقه کارگر است و وقتي از رهبران کارگري حرف ميزنيد منظور رهبران اعتراض اقتصادي طبقه کارگر است و بس. اگر در هر اتحاديه يا گروه چپي را بزنيد با اين تعاريف روبرو ميشويد.

به هر حال نکته من اين است که در محدوده مبارزه اقتصادي نميشود جلوي اين وضعيت ايستاد. بايد جنبش کارگري در معني طبقاتي و اجتماعي آن را نگاه کنيد تا راه برونرفت را بيابيد. طبقه کارگر مجبور است مبارزه اقتصادي کند، مجبور است سنديکا و شورا درست کند. اما کارگري که فکر ميکند فقط از کانال مبارزه اقتصادي و اتحاديه اش، بخصوص در اين شرايط، ميتواند از خود و معيشتش دفاع کند، دارد اشتباه ميکند.

ما بايد ميان سنديکا و سنديکاليسم تفاوت بگذاريم. سنديکاليسم به معناي ممانعت کارگران از دخالت بعنوان يک طبقه، در سياست است. سنديکا يکي از جاهائي است که کارگر در آن از زندگي خود دفاع ميکند. اما سنديکاليسم دنيايش همين است، مبارزه اقتصادي کارگر را جنبش کارگري خطاب ميکند، و در نتيجه در مبارزه روزمره، طبقه کارگر را از ديدن ابزارهاي پيروزي خود و دست بردن به اين ابزارها باز ميدارد.

اين افق و سنت، جنبش و اعتراض کارگر را از من و شمائي که پرچم آزادي بشريت و پرچم رهايي طبقه کارگر و پرچم انقلاب سوسياليستي را بلند کرده ايم، جدا نگهميدارد. تلاش ميکند در غياب جنبشي به اين عظمت پيروزي کارگر و "جنبش کارگري" را تعريف کند.

من در پاسخ سوال باز هم ميگويم: رفقاي کارگر، ما راه چاره ديگري نداريم جز اينکه متحد شويم و جمهوري اسلامي را بياندازيم! اگر کارگران نساجي فکر ميکنند با نيروي خود و در مبارزه براي اضافه دستمزد شانس پيروزي دارند سخت در اشتباهند. يک دليل ساده اش اين است که نساجي ها بطور کلي دارند ورشکست ميشوند و از دور خارج ميشوند. حتي براي دفاع از معيشت بايد به جنبش کارگران (همه کارگران چه شاغل و چه بيکار)عليه بيکاري با خواست بيمه بيکاري همگاني پيوست و براي اين کار کل نيروي طبقه مان و بخصوص بخشهاي کليدي را بيرون کشيد. البته که بايد عليه اخراج مبارزه کرد. اما اگر اين مبارزه را در متن جنبش کارگري به معني کمونيستي آن نگاه نکنيم کلاه همگي ما را باد با خود برده است! همه يک جا با هم بدبخت خواهند شد!

از من ميپرسيد راه چاره کدام است، پاسخ من اينست که بايد براي انداختن جمهوري اسلامي متشکل شد. به کارگر هم بايد همين را گفت. کارگر که کودک و کودن و بيچاره نيست که بر محنتش اشک ريخت و در وصفش انشا نوشت. اين کار انتلکهاي رمانتيک بورژوائي است. واضح است که کارگر از بدبختي خود نگران است. توصيف بدي و مشقات گرسنگي براي انسان گرسنه نشان از شکم سير دارد.

طبقه کارگر را جمهوري اسلامي نيست که شکست ميدهد. بيرون نيامدن نيروي تعيين کننده اين طبقه در جنگ است که باعث اين شکست است. ببينيد، جنبش ما در يک جنگ با بورژوازي درگير است. در کارخانه درگير است، در سطح عمومي جامعه درگير است و بويژه در سياست درگير است. لشکر ما، لشکر طبقه کارگر در اين جنگ شرکت نميکند. مثل اين است که در يک جنگ بعلت غيبت رانندگان تانک نيروي زرهي شما شرکت نکند و بخواهيد تنها با تپانچه در مقابل يک ارتش تا دندان مسلح از خود دفاع کنيد. شکست ميخوريد. دلسوزي براي شکست خوردگان دردي را دوا نميکند. مثل روضه خواني ميشود. ميان ما تفرقه انداخته اند و بخش تعيين کننده طبقه ما را از ميدان بيرون نگاه داشته اند و دارند بخش ضعيف تر طبقه را ميکوبند. کارگر بيکار، کارگر نساجيها و بخشهاي ديگري از صنايع را هدف قرار داده اند با اين پشتگرمي که کارگر نفت و برق و گاز و حمل و نقل و غيره وارد اين دعوا نميشوند، اين را مبارزه بلاواسطه خود نميدانند و دستشان را به کلاهشان ميگيرند. رانندگان نيروي زرهي لشکر طبقه کارگر را در خانه نگاه ميدارند.

کارگر نساجي بايد برگردد به کارگران نفت بگويد خجلت آور است. جامعه را دارد آب ميبرد و شما دست به کلاه خود گرفته ايد! کارگران ديگر را رها کرده ايد که تنها با اخراج دست و پنجه نرم کنند؟ آيا ميدانيد که اعتصاب شما ميتواند سرنگوني رژيم را بهمراه داشته باشد؟ حرف اصلي اينجاست.

بحث من الزاما بر سر مبارزه طبقه کارگر براي مطالبات سياسي نيست. بحث بر سر چارچوبي است که ما مبارزه اقتصادي و جنبش کارگري را در آن معني ميکنيم. اتحاديه را بايد ساخت. براي دستمزد بايد اعتراض کرد. اما کسي که فقط از اين سر ميخواهد طبقه کارگر را بسيج کند، شيپور را از سر گشادش فوت ميکند.

فکر ميکنم بايد تصوير بزرگ جامعه سرمايه داري را جلوي طبقه کارگر گذاشت و تاکيد کرد اتحاديه و شورا و سنديکا و نهاد و انجمن هر چه که ممکن است را بايد بسازيم. اما بايد متوجه باشيم که اينها را ميسازيم که بعنوان يک طبقه و براي انقلاب سوسياليستي متشکل و قوي شويم، اينها را ميسازيم تا جمهوري اسلامي را بيندازيم و انداختن جمهوري اسلامي را تبديل به سکوي پرشي کنيم که کل جامعه را از سرمايه داري و کار مزدي نجات دهيم. آزادي و برابري همه آدمها را از پستي بردگي مزدي تضمين کنيم.

فکر ميکنم خيلي با صراحت با طبقه کارگر بايد روبرو شد. امروزه متاسفانه طبقه کارگر اساسا امر تشکل و مبارزه خود را در چارچوب افق سنديکاليستي ميبيند و چپ هم، اکثرا از سر خيرخواهي و دلسوزي براي انسانهاي "بيچاره"، اين را باد ميزند. طبقه کارگر متوجه نيست که بيکاري فقط معضل کارگران بيکار نيست، بلکه معضل کل کارگران است. بيکاري هر تک کارگر در هر بخش، نشان از شتري دارد که فردا در مقابل خانه همه کارگران ديگر از جمله نفت و برق و ايران خودرو هم خواهد خوابيد.

چاره اي بجز متحد شدن و همبستگي طبقاتي و جنبشي نيست. اگر به همت کارگران پيشرو چنين نگاهي به فهم عمومي طبقه کارگر تبديل شود، بنظر من کار جمهوري اسلامي به سرعت ساخته است. از اين رژيم کاري ساخته نخواهد بود. نه برق خواهد داشت، نه آب، نه تفنگشان شليک ميکند و نه آخوندشان ميتواند صداي خود را بجايي برساند. طبقه کارگر ميتواند کل نيروي سرکوب بورژوازي را فلج کند.

طبقه کارگر در مقابل مخاطراتي که در کمينش نشسته است، اگر جمهوري اسلامي را با اين افق کمونيستي نيندازد آنوقت به احتمال زياد بايد بقول شما "سرش را بگذارد و بميرد". سرنوشت بهتري در انتظار اين مردم نخواهد بود. با چرخيدن به دور جنبش کارگري، به معني سنديکاليستي آن، نميتوان جواب جمهوري اسلامي را داد.

از من ميپرسيد بايد اولا در محلهاي کار هرگونه تشکل و اتحادي را که ميشود ايجاد کرد. مجمع عمومي، اتحاديه، سنديکا، شورا، انجمن صنفي و هر آنچه ممکن است را ساخت. تشکلها و رهبران کارگري در همه عرصه هاي اين جنبش را با هم مرتبط کرد. با ما حکمتيستها تماس بگيريد. ثانيا برويم درِ کارخانه ها و پالايشگاهها و کارگاههاي بخشهاي کليدي کارگري از نفت و برق و صنايع بزرگ را به صدا در آوريم. ارتشمان را از خواب بيدار کنيم و بيرون بکشيم از آنها بپرسيم چرا غايبند؟ بگوييم که اين غيبت خجلت آور است.

انقلاب ٥٧ را بخاطر بياوريم که چگونه همين بلا را به سر کارگر و کل جامعه آوردند. مردم رژيم شاه را انداختند کسان ديگر حاصل آنرا نصيب خود کردند. همين سناريو در حال تکرار است. آن موقع بر تن اعتراض مردم لباس مذهبي پوشاندند، و اکنون در حال تدارک لباس قومي براي ما و اعتراض ما هستند. نبايد بگذاريم. اين درد اصلي ماست. اين جواب گرسنگي را هم با خود دارد.

مصطفي اسدپور: کارگران ايران پراکنده اند، ضربه خورده هستند. در چنين شرايطي کارگر بدون تشکل، کارگر گرسنه، کارگري که زهر جمهوري اسلامي را در سراسر پيکر خود حس ميکند، چنين کارگري چاره اي ندارد که در حرکت خود بدان سمتي که شما به آن اشاره داشتيد، از قدمهاي ابتدايي مبارزه و تشکليابي سود ببرد. اين کارگر بايد اين راه را برود و از جمله از رهبران کارگري منسجم و پخته بهره مند شود تا آنوقت بتواند دست به تعرضات گستره تر بزند. آيا اينطور نيست؟

کورش مدرسي: من معتقد به اين سيکل ظاهرا محتوم رشد تدريجي، خطي و بطئي نيستم که گويا طبقه کارگر بايد به تدريج اين مسير را طي کند.

ببينيد، در جمهوري اسلامي و در نظام سرمايه داري اعتصاب کارگران بخشهاي کليدي، اتفاقي سياسي است حتي زمانيکه خواست اقتصادي را دنبال ميکنند. اگر کارگر نفت امروز براي دستمزد اعتصاب کند، اگر راننده شرکت واحد و يا کارگر ايران خودرو براي افزايش دستمزد و يا خواستهاي مشابه اعتصاب کنند اينها اتفاقات سياسي هستند. بحث من اين نيست که براي مطالبات اقتصادي نبايد مبارزه کرد. طبقه کارگر نه به شيوه دانشجويان و نه با پلاتفرم انجمنهاي فرهنگي و سياسي وارد گود ميشود. طبقه کارگر با مبارزه اقتصادي وارد گود ميشود. بحث من اين است کسي که مبارزه اقتصادي کارگري را اقتصادي تعريف ميکند و در نتيجه "جنبش کارگري" را به اين مبارزه محدود مينمايد دارد تصوير غلطي به کارگر و جامعه ميدهد. نکته من اينست که طبقه کارگر بايد جنبشش را در ابعاد وسيع سياسي و اجتماعي ببيند. جنبش کارگري از جنس جنبش برابري زن و مرد يا جنبش دانشجوئي نيست. جنبش کارگري يک جنبش اجتماعي و کمونيستي است که براي همه اينها افق خود را دارد.

سوالِ شما اگر يک سوال "تخصصي" از يک کمونيست باشد، قابل فهم است. به شما ميگويم ببينيد جنبشهاي ديگر سر طبقه کارگر را خورده اند و ما بايد در مبارزه اقتصادي از اين سر هم شرکت کنيم. بايد تلاش کنيم که طبقه کارگر را متوجه ضعفهايش کنيم. ميخواهم بگويم شما يک عقبماندگي در طبقه را بعنوان داده طبيعي مطرح ميکنيد. اگر مخاطب من و شما خود طبقه باشد بايد آنوقت صميمانه راه حل را تا آخرش بگوئيم. مشکل سوال شما در اين نهفته است که معلوم نيست با خودمان حرف ميزنيم يا با کارگري که مشغول مبارزه براي معيشتش است. اگر با کارگر حرف ميزنيم بايد خيلي ساده و سرراست توضيح داد که چرا پراکنده است؟ نيرويش کجاست؟ و چگونه ميتواند اين نيرو را به ميدان بکشد؟

بحثم اينست که زمانيکه کارگر بخواهد و اراده کند هيچ نيرويي نميتواند جلودار مجمع عمومي کارگران مثال پالايشگاه باشد. چنين قدرتي وجود خارجي ندارد. تنها مانع اينست که خود کارگران دست به چنين کاري نميزنند. من از شما ميپذيرم که به من بگوييد کارگران پراکنده اند و رهبر ندارند و به همين دليل براي تشکليابي بايد از مبارزه اقتصادي شروع کرد و غيره. اما رو به کارگر حرف اصلي اين است که اين پا و آن پا کردن کارگر را بعنوان دليل اصلي متشکل نشدنشان مورد تاکيد قرار دهيم. حرف آخر را همان اول بايد گفت. راه دفاع از معيشت اينست که کارگر نيروي طبقه اش را به ميدان دفاع از خود و معيشت و زندگي اش بکشاند.

به فاکتورهايي مثل سرکوب و تاثيرات آن واقفم، اما معتقدم وضعيت فعلي کارگران ناشي از محافظه کاري و عدم درک ضرورت ظاهر شدن به عنوان يک صف واحد نهفته است. براي بيرون رفتن از اين سيکل شکست و ضعف ما احتياج به تغيير تعريفمان از جنبش کارگري داريم. به عقيده من بخشا فرصت طلبي در ميان طبقه کارگر نفوذ دارد. کارگران نفت رسما فرصت طلبي ميکنند، ميترسند، دستشان را به کلاه خود گرفته اند و برايشان مهم نيست که چه بر سر کارگر ايران خودرو مي آيد. کارگر ايران خودرو هم به همين ترتيب به سرنوشت کارگر نساجي سنندج بيتفاوتي بخرج ميدهد. به همه اين بخشها بايد گفت که در حمله به کارگر هيچ کس راه نجات جداگانه ندارد.

کارگر نساجي را اول ميزنند بعد نوبت کارخانه ايران خودرو بعد هم نفتيها ميرسد. تازه اين وسط تکليف قدرت سياسي را هم تعيين ميکنند، جامعه را ميپاشانند و براي چندين نسل آينده ما تعيين تکليف ميکنند. همانطور که در انقلاب ٥٧ کردند. ميگويم اين راه عاقلانه اي نيست که بايستيم همگي مان جدا جدا را بزنند و بعد تازه قدم به قدم راه بيفتيم و اتحاديه درست کنيم. اگر مجبور شويم لابد بايد اين مسير را طي کنيم اما اين اجبار علامت ضعف ما و خود طبقه است.

واقعيت اين است که طبقه کارگر همين الان هم رهبر دارد. منتها اين رهبران دائما برايش موعظه ميکنند که جنبش کارگري همان مبارزه اقتصادي است. من و شما را جزو جنبش کارگري نميگيرند، طبقه کارگر را به عنوان يک طبقه به ميدان نميآورند. وقتي ميگويند "جنبش کارگري" منظورشان مبارزه اقتصادي در يک کارخانه يا صنعت است. به عنوان يک صنف ميان کارگران بخشهاي مختلف همان قدر اتحاد روزانه ضروري است که ميان دهقان و دکان دار. به عنوان يک طبقه اتحاد روزانه در هر مبارزه روزانه ميان کل اين طبقه حياتي ميشود. بايد ديدِ صنفي از کارگر را کنار گذاشت تا امکان پيروزي را ديد.

امروز مبارزه سياسي مهمترين عرصه مبارزات کارگري است. بدون اينکه کارگر بلافاصله دست به سياست ببرد اقتصاديات را هم نميشود حل کرد. حتي براي متشکل شدن هم بايد جهت سياسي را در پيش بگيرد. اين حقيقتي است که بايد مستقيم چشم به چشم کارگر دوخت و گفت. بايد همت کرد و سريعا متحد شد. اينکه "خـُـرد خـُـرد جلو برويم و کم کم اتحاديه و غيره ميسازيم" چهل نسل ديگر از طبقه ما را در اسارت همين وضعيت نگه خواهد داشت.

تا آن موقع هم سرنوشت بغداد را بر سر تهران درآورده اند. دارند تدارک اين سناريو را ميبينند. آيا فدراليستها را نميبينيد؟ ميپرسم چرا رهبران کارگري در "جنبش کارگري" در مقابله با فدراليسم حرفي نميزنند؟ آيا گرسنگي بدتر از فدراليسم است؟ آيا نميبينند که با پرچم فدراليسم دارند کل جامعه، تا چه برسد دستمزد کارگرش، را به نابودي ميکشانند؟ کسي که اين واقعيت را در مقابل کارگر نميگيرد، بنظر من دارد خاک بچشم او ميپاشد. عده ديگري هم هستند که مشغول دوستي خاله خرسه براي اين طبقه هستند. هر دو غلط است.

در نتيجه بايد به کارگر گفت که چشمان خود را باز کند، دست از عافيت جوئي بردارد، طبقه کارگر يک طبقه واحد است، اين جامعه تنها از يک طريق ميتواند از سناريوي سياهي که دارند برايش تدارک ميبينند نجات يابد و آن اينست که طبقه کارگر جلوي جامعه بيفتد و ريشه سرمايه داري را از بنياد درآورد.

خصوصيت امروز ما در فرصتي است که در اين راه در اختيار ماست. قدرت سياسي در جامعه امروز در حال دست بدست شدن است. اگر در اين فرصت به استقبال اين چالش نرويم آنوقت بايد تا پنجاه سال ديگر براي دستمزد و حق زن و حق کودک و امثالهم مشغول مبارزه باشيم! امروز از طرف بورژوازي آخوندها سر کلاسها ظاهر ميشوند، فردا نمايندگان سياسي – عقيدتي آنها با لباس کردي، و يا با کلاه هخامنشي و شمشير و يراق سراغ بچه هاي ما ميايند. بايد در مقابل اين جريانات از همين امروز ايستاد. با پرچم انسانيت خود در مقابل انواع هويتهاي ملي تراشيده شده براي شهروندان جامعه بايستيم. بايستيم و نگذاريم جامعه از هم بپاشد و براي اينکار بايد متشکل شد. اين آن جنبش کارگري است که ميتواند راه برون رفت از فلاکت کنوني را جلو بگذارد.

مصطفي اسدپور: معناي عملي حرفهاي شما براي کارگران چيست؟ استنتاجي که از حرفهاي شما ميتواند باشد اينست که شما کارگران را به مصافي خطرناک در مقابل جمهوري اسلامي دعوت ميکنيد که هنوز آمادگي آنرا ندارد. آيا چنين استنتاجي موجه نيست؟ پاسخ شما چيست؟

کورش مدرسي: اين من نيستم که کارگر را به يک مصاف خطرناک ميبرم، اين جامعه است که او را در مقابل چنين مصافي قرار داده است. منظور شما از "مصاف خطرناک" چيست؟ من دارم ميگويم که فردا ممکن است بمب اتم روي سرمان خالي کنند؛ کدام مصاف خطرناک؟ از اين خطرناک تر وجود ندارد. بايد کاري کرد.

ميپرسيد چه بايد کرد؟ پاسخ من اينست که بايد متشکل شد. و بايد رهبر کارگري بداند که اولا جنبش طبقه کارگر شامل مبارزه اقتصادي و مبارزه سياسي و اجتماعي او است. بداند که مبارزه اقتصادي اش را ميکند نه تنها براي اينکه از معيشت خود دفاع کند، بخصوص براي اينکه بتواند وارد دنياي سياستش کند. تا بتواند تعيين تکليف جامعه را صورت دهد.

تا وقتي که رهبر کارگري واقف نگشته که بايد رهبر جامعه (رهبر مبارزه مردم، و نه فقط طبقه خودش)، براي آزادي و برابري شود، من و شما و طبقه کارگر، هيچکدام به جاي درستي نميرسيم.

ميپرسيد چه بايد کرد؟ سوال من اين است که چند رهبر کارگري خود را رهبر جامعه ميبينند؟ چرا رهبران کارگري آزادي سياسي و خلاصي فرهنگي، جدائي مذهب از دولت را مسئله خود نميدانند؟ چرا هيچکدام در مورد فدراليسم چيزي نميگويند؟ چرا هيچکس در مورد حقوق زن چيزي نميگويد؟ چرا اساسا در مورد حقوق کودکان ساکت هستند؟ چرا کارگر نفت، کارگر ايران خود رو را تنها ميگذارد؟ چرا کارگر ايران خودرو، کارگر شاهو و کارگر شاهو، کارگران بيکار و فصلي را تنها ميگذارند؟ نميدانند بايد از هم دفاع کنند؟ اگر اين تصور را داريد کارگر را کودن فرض ميکنيد. هر بخش دستش را به کلاهش گرفته و سرش را زير برف کرده فکر ميکند ميگذرد. اين کل هنر بورژوازي است که به طبقه کارگر انداخته است که از ماشين سرکوب آن قوي تر عمل ميکند.

جواب من در مورد اين وضعيت اين است که رهبران کارگري هم درست مثل خود کارگران در افق سنديکاليستي و عافيت جوئي و فرصت طلبي ماهوي اين افق گير کرده اند. سياست را کار بورژوازي ميدانند. مسئله کارگري را تنها ساعت کار و دستمزد و غيره ميدانند. براي کارگر انواع هويت صنفي درست کرده اند: بيکار، جوش کار، برق کار، پيماني، فصلي، کوره، ساختماني، نفت، ايران خودرو، نساجي و ....

معلوم است که با تبليغ با ترويج و با شرکت در مبارزه اعتراضي کارگران بايد اين درک و اين عقبماندگي را زد. بايد اين رهبران کارگري را قانع کرد که به مثابه رهبر جامعه ظاهر شوند، و برايشان رويدادها و کشمکشهاي سياسي جامعه مهم باشد، طبقه را به ميدان بکشند و به شيوه متناسب در اوضاع دخالت کنند.

در مورد شکل جمع شدن و تشکل بحث زياد ميشود و در سوال شما هم بود. بنظر من بهترين شکل جمع شدن کارگر مجمع عمومي است، ساده ترين شکل جمع شدن کارگر است. اما هر تشکلي که ميشود را بايد ساخت. برويم مجمع عمومي بسازيم. برويم اتحاديه بسازيم. برويم انجمن و تشکل درست کنيم. کارگر را دور هم جمع کنيم ولي در اساس بايد بدانيم که به چه مشغوليم. بنظر من مرحله بندي اي که گويا ابتدا مرحله مبارزه اقتصادي است و بعدا مبارزه کارگري انشالله سياسي ميشود، در اين ميان جا ندارد. از همان اول بايد حرف آخر را با کارگر زد. از همان اول بگوييم که فاجعه پشت درب خانه همگي مان به کمين نشسته است. بگوييم که اين ما کارگران هستيم که ميتوانيم جامعه و نسلهاي آينده را نجات دهيم، مساله زن و تبعيضات و نابسامانيها را حل کنيم. اگر رهبر کارگري به کار خود در کاليبري نگاه کند که رهبران اجتماعي نگاه ميکنند، يا همانطور نگاه کند که کمونيستهاي حکمتيست نگاه ميکنند، يعني اينکه کار خود را نجات فوري کل جامعه بداند؛ در آن صورت هشتاد در صد مساله حل شده است. چنين رهبري با همين توقع ميرود کارگران را جمع ميکند.

همه ميدانند که فقر هست و همه ميدانند و ميفهمند که فقر بد است، پراکندگي بد است. همه دنيا در عين حال ميدانند که کارگر "بدبخت" است و در جمهوري اسلامي کارگر از همه "بدبخت تر" است. دنيا ميداند و کارگر بيش از همه دنيا به اين واقعيات واقف است. نه از سر اشک ريختن و دل سوزاندن بر فقر و نگونبختي، بلکه از سر چاره جويي براي اين وضعيت بايد سراغ کارگر رفت. انشا نويسي در مورد بدبختيهاي طبقه کارگر کار روشنفکران رمانتيک و خيرخواه بورژوازي است. بايد پرسيد چرا روزي که کارگران مکانيک سنندج را اخراج ميکردند، کارگران شاهو ساکت ماندند، اگر اين را بفهميم آنوقت گله مندي امروز کارگران شاهو براي تنها ماندن اعتراضاتشان زياد موجه نيست. چرا مردم سنندج بايد به دفاع از کارگران شاهو برخيزند؟ مگر کارگران اين کارخانه چند بار در دفاع از حق زنان و کودکان و غيره پا پيش گذاشته اند؟ اين فقط يک نمونه است.

فردا در اخراج کارگران نفت، آيا توقع بجايي است که انتظار داشته باشند بخشهاي ديگر طبقه به دفاع از آنها به ميدان بيايد؟ مگر اين کارگران و رهبرانشان در دفاع از آزاديها و عليه سرکوب دانشگاه اقدامي، در هر سطحي، انجام دادند؟ حتي غرولند کردند؟ تنها از سر ايدئولوژيک نميشود جامعه را به دفاع از کارگر و کارگر را به دفاع از جامعه کشاند. منفعت هر دو بايد اين را ايجاب کند.

مصطفي اسدپور: بعنوان سوال آخر، شما را ميخواستم به يک جلسه فرضي از رهبران کارگري دعوت کنيم. فکر کنيد، فقط بعنوان يک نمونه، کارگران معادن البرز غربي جلوي تمام مراکز دولتي رژيم را گرفته اند، اما فقط کارگران را سر ميدوانند. در جلسه بعدي چاره جويي رهبران اين کارگران حرف شما چه ميتواند باشد؟

کورش مدرسي: بحث من اين خواهد بود که بجاي دفتر اداره کار و جلوي مجلس، برويم جلوي پالايشگاهها جمع شويم. برويم برادران و خواهران کارگرمان را به جمع خود اضافه کنيم. ببينيد، کارخانه ورشکسته است، ديگر دولت و کارفرما مشکلي ندارند که کارگران اعتصاب کنند و سر کار حاضر نشوند! قدرت طبقه ما در صرف اجتماعش در خيابان نيست. قدرت ما اساسا در اين نهفته است که ميتواند چرخ توليد را بخواباند. برويم سراغ اهرمهاي قدرتمان، برويم سراغ کارگران نفت و برق و آب و صنايع کليدي. بگوييم "پدرمان را درآورده اند". دست از کار بکشيد و فکري بکنيم.

اين نيرويي است که با آن ميشود گلوي رژيم را چسبيد و آن را عقب زد. در مقابل سرمايه داري ورشکسته و اين دولت اعتصاب مراکز کوچک کارگري مثمر ثمر نميتوانند باشند. قدرت طقبه کارگر بدوا در کارخانه است. اگر پشت اعتراض خياباني قدرت توقف توليد نباشد قدرت کارگر از قدرت دانشجو کمتر ميشود. دانشجو هر روز ممکن است بتواند تظاهرات کند، کارگر که نميتواند اين کار را بکند. حرف من اينست که تنها راه در مقابل کارگر البرز غربي اين است که برود نيروي طبقه اش را به ميدان بکشد. ارتش زرهي اش را به اين جنگ بياورد. نيروي تعيين کننده طبقه ما نيروي بخشهاي کليدي در جامعه است. بايد کارگران ديگر و مردم را به ميدان آورد.

مشکل طبقه ما در مقابل جمهوري اسلامي، و براي به زمين کوبيدن اين رژيم، خود کارگران و پراکندگي آنهاست. فرمول معجزه آسايي وجود ندارد. بايد صفوف کل طبقه، در صنايع کليدي به ميدان بيايند. صفوف اين طبقه فقط شامل کارگران اخراجي و بيکار و خانواده هايشان نيست. بايد متوجه شد که بيکاري متوجه کل طبقه کارگر است و نه فقط بيکاران. قدرت اصلي سرمايه داري در اين است که در ذهن کارگران و رهبرانش آنچنان رسوخ کرده که خود اينها هم حرف غلط را بخورد کارگران ميدهند. مشکل در اينجا نهفته است.