صفحه اول

از سخنرانی در کنفرانس سازمان جوانان حکمتیست

با تشکر از دعوتی که از من شد تا در این کنفرانس شرکت کنم.

می خواستم از جانب رهبری حزب به سازمان جوانان حکمتیست تبریک بگویم. این سازمان یکی از کانون هائی است که پرچم تغییر رادیکال جامعه و پرچم انقلاب سوسیالیستی را نگاه داشته است که بعد به آن بر میگردم.

اما قبل از وارد شدن به موضوع باید این توضیح را بدهم که عناوین جوانان حکمتیست، جوانان کمونیست و کمونیست کارگری از نظر من یک معنی را میرسانند و بجای هم مورد استفاده قرار میدهم. ما برای متمایز کردن خودمان از سیستم رایجی که امروز به آن کمونیست کارگری یا کمونیست میگویند از عنوان حکمتیست استفاده میکنیم. منظورمان از حکمتیست همان کمونیست کارگری ای است که منصور حکمت می گفت. و منظور او هم همان کمونیست ای بود که مارکس می گفت. در نتیجه منظور از حکمتیست همان کمونیست مارکس و لنین و کمونیست کارگری حکمت است که امروز متاسفانه حزب کمونیست کارگری آن را تماما کنار گذاشته است.

همانطور که بهرام مدرسی گفت حزب ما از نظر تاریخ زمانی حدود ١٠ ماه پیش تشکیل شد اما امروز یک واقعیت موجود فکری، سیاسی، سازمانی و بخصوص اجتماعی است. یکی از نقاطی که این موجودیت محسوس است کانون های فکری و مبارزاتی چپ و کمونیستی در دانشگاه های ایران است. و این به همت سازمان جوانان حکمتیست ممکن شده است. به همت کار همه رفقا، چه در خارج و چه بخصوص در داخل کشور. این رفقای خوب ما تلاش کردند که تمایز خط مارکس، لنین و حکمت را از آنچه که چپ سنتی به آن کمونیسم و کمونیسم کارگری میگوید نشان دهند و امکان دخالت آگاهانه این خط، یعنی کمونیسم، را در جامعه تضمین بکنند. باید قدر این تلاش را دانست.

در زمینه فعالیت ما در میان جوانان اینجا مایلم به یکی دو موضوع اشاره کنم. بحث تفصیلی را باید برای مناسبت دیگری گذاشت.

***

بسیاری اوقات وقتی از جوانان صحبت میشود تنها دانشگاه مد نظر است. اما این تعریف یا این تصور از نظر واقعی درست نیست و از نظر سیاسی بار خاصی دارد که به آن خواهیم رسید.

در قدم اول جوانان را باید در متن کل جامعه در نظر گرفت. جوان در محلات شهرها و در روستا ها زندگی میکند و اتفاقا نقش مهمی در حیات سیاسی و اجتماعی محیط زندگی خود دارد. در محلات، منظور محلات مسکونی است. بخصوص در محلات غیر "سطح بالا" تر، جوانان (بچه های محل) یک پدیده داده آن محیط هستند. جمعی هستند که با هم رابطه ای کمابیش محکم و ثابتی دارند. باهم فوتبال یا ورزش های دیگر بازی می کنند، گپ میزنند، بیرون میروند، غالبا در مدارس مشترکی درس میخوانند، تفریح میکنند و باهم میگردند و فضائی را در محل میسازند. جوانان محل موجودیت اجتماعی دارند.

نکته دومی که باید به آن توجه کرد این است که وقتی از جوانان در ابعاد کل جامعه حرف میزنیم باید متوجه بود که بخش عظیمی از جوانان کار میکنند. در جوامعی مانند ایران بخش مهمی از جامعه از سنین پائین مجبورند در کارخانه ها، در کارگاه ها، در کارهای ساختمانی، در کوره ها، در تعمیرگاه ها، در ماشین شوری ها، و غیره و یا به صورت کار کنند. این بخشی از جوانها هستند که اتفاقا کمتر "رؤیت" میشوند و کمتر کسی برایشان "نسخه سیاسی یا اجتماعی می پیچد".

غالبا وقتی درباره مساله جوانان صحبت میشود توجه به مسائل یک قشر کوچک و مرفه جوانان محدود میشود که گویا فقط مسئله اش آزادی های فردی مانند اجازه نوشیدن مشروب ، آزادی جنسی و امکان دسترسی به موزیک و فرهنگ پیشرفته غربی است. اینها مسائل مشترک همه جوانان است اما مسئله این است که بخش اعظم جوانان، حتی اگر اینها هم آزاد بشد، امکان مادی دسترسی به اکثر این مواهب را ندارند.

کسی که جوان را تنها در قالب بخش مرفه تر جامعه میبیند و مسائل جوانان را تنها در این قالب میتواند به تصور در آورد دارد تصویر و سیاست اش را از تصویر و سیاست داده جامعه که متعلق به بورژوازی است میگیرد. همانطور که در سیاست و فرهنگ بورژوازی وقتی میگویند آدم این یا آن حق را ندارد، منظور شان از آدم، آدم بورژوا است و مسائل آدم غیر بورژوا و بخصوص کارگر پشت صحنه است، وقتی هم از مسائل جوانان حرف میزنند به مسائل بخش مرفه جوانان، یا لااقل آنها که دستشان به دهنشان میرسد، محدود میمانند.

جوانان دریچه ای رو به جامعه و نمونه همه جامعه هستند. اگر از نظر سنی و بعنوان عنصر فعال اجتماعی و سیاسی جوان را بین ١٢ تا ٣٠ سال تعریف کنیم، امروز جوان از کارگر تا سرمایه دار را در بر میگیرد و منافعی به همین اندازه متضاد را هم نمایندگی میکنند. جوان خود طبقه خاصی مثل کارگر ، دهقان، یا سرمایه دار نیست. جوان، تا آنجا که در فضای اجتماعی و سیاسی فعال است، بخشی از طبقات اصلی جامعه است و یک "مقطع" از جامعه است که همه بخشهای جامعه را نشان میدهد. در نتیجه جوانان به لحاظ تمایلات سیاسی و اجتماعی هم همین سطح مقطع جامعه را نمایندگی میکنند. همانطور هر جوانی وطن پرست و اسلامی نیست، رادیکال و سوسیالیست هم نیست. جوانها عمیقا ً تحت تأثیر جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه قرار می گیرند.

تفاوت جوانان به بقیه بخش های جامعه این است که در جوامع اختناق زده ای نظیر ایران بخش اصلی کانون های فکری پیشرو در میان جوانان است و از طرف دیگر تحرک میلیتانت (فعالیت پر تحرک و پر انرژی) پایه اش را در میان جوانان میگذارد. و بالاخره به دلیل موقعیت سنی، جوانان قابلیت تحرک و جابجائی سیاسی بیشتری در میام جنبش های اجتماعی و سیاسی را دارند و میتوانند به سادگی بیشتری از مرزهای جنبش ها طبقاتی عبور کنند. جوانان می توانند به سمت ناسیونالیسم، سوسیالیسم، اسلام سیاسی و غیره بچرخند و در واقع نوعی آیینه در مقابل جامعه هستند.

جای دیگری توضیح داده ام که چرا در کشورهای که اختناق زده، جوانان "مخالف سیستم" مجبور میشوند تا هنگامی که بخش های اصلی جامعه به حرکت در نیامده اند به لحاظ سیاسی و فکری جلو جامعه بیفتند. به هر صورت اشاره من به این است که در جامعه هر خبری که هست در میان جوانان هم همان خبر است. گیرم که به شکل خاص و میلیتانت آن.

این نکات ما را می رساند به اینکه اگر جوان کمونیست، جوان حکمتیست نماینده یک جنبش معین و خاصی در جامعه است. به این عنوان کارمان این است که جوانان را به سمت جنبش خودمان جذب کنیم زیر پرچم جنبش خودمان آنها را جمع کنیم و رهبری تحرک اجتماعی و سیاسی آنها را بدست بگیریم. کاری که بقیه جریانات اجتماعی، مانند ناسیونالیست ها یا اسلامی ها هم میکنند. آنها هم همین تلاش را دارند. سعی می کنند جوانها را به سمت افکار خودشان، فرهنگ خودشان. از خشایار شاه و آریو بَــرزَن شروع می کنند تا رستم و سهراب و بالاخره می رسانند اش به اینکه "چو ایران نباشد تن من مباد". دنیای خاصی را برایشان تصویر می کنند و افق معینی را در مقابل شان قرار میدهند. و کار ما به عنوان کمونیست به عنوان حکمتیست این است که ما هم دنیایی خاص دیگری را برایشان تصویر کنیم.

جنبش ها و سیاست بورژوائی تنها جنبش یا سیاستی درباره مالکیت بورژوائی نیست و مکتب یا فلسفه آنها فقط مسائل خاص طبقه خودشان را در بر نمیگیرد بلکه راهی در مقابل کل جامعه قرار میدهند و افق و تصویری که همه مسائل و موضوعات جامعه بدست میدهد که در آن آرزو و افق همه انسانها، یا اکثریت آنها، را به آرزو و افق بورژوائی و از دریچه این جنبشها جلب میکند. این آرزو و این افق در قصه ها و داستانها، در قصه هایی که مادرها و پدرها برای بچه هایشان می گویند، در قهرمانان، مدل های نمونه و الگوهائی که جامعه به انسانها و بخصوص به جوان ها میدهد، در شعر و موسیقی و غیره منعکس میشود.

این واقعیات در همه جا هست. در آواز های عاشقانه ای که برای همدیگر می خوانیم و در تصویری که از دختر یا پسر جذاب وجود دارد منعکس است. یک آواز قدیم ها در کردستان بود که می خوندند ما می خندیدیم این بود که طرف برای دختری آواز می خواند می گفت تو اگر با من باشی من موتور سیکلت می خرم. موتور سیکلت داشتن شده بود شاخص جذاب بودن. یا لابد اگر امروز پیراهن آرمانی بپوشید جذاب تر هستید، یا مثلا اگر آرام گپ رو کاپشن تان جذاب تر هستید. می خواهم بگویم تمام این ها بار طبقاتی دارند که به شعر و موسیقی و مهر خود را میزنند.

کمونیسم هم به عنوان یک جنبش اجتماعی کاری در همین سطح را در مقابل خود دارد. کمونیستها پیامبرانی نیستند که مرتب به مردم "اطلاع میدهند" طبقات وجود دارند، برابری خوب است، ظلم بد است، دزدی بدست، دروغ نگویید، مرد سالاری بد است و غیره. اینها "فرموده های" علی ابن ابی طالب یا جزوه "علیه لیبرالیسم" مائو هستند که در قهوه خانه ها و مساجد ایران یا چین و پرو ممکن است روی دیوار بزنند.

کمونیسم یک جنبش اجتماعی است. کمونیستها کسانی هستند که یک تصویر یک دنیا، یک آرزو را در قابل جامعه قرار میدهد و مهمتر اینکه بر بستر مسائلی که جامعه را به حرکت در می آورد مردم رو به این تصویر و این جنبش جذب کنند، آنها را متشکل کنند، برای رسیدن به این افق قدرتمند نمایند و سرانجام پیروزی را ممکن سازند.

ناسیونالیسم و اسلام سیاسی، مثلا، این کار را، هر یک به شیوه خود، می کنند. آنقدر دنیای مردم را شکل میدهند که انسانها به با اتکا به ملیت و قومیتشان و یا مذهبشان، که همه پدیده های اکتسابی هستند، را در مقابل هم قرار میدهند. کسانی حاظر میشوند به خودشان بمب ببند و در وسط یک جمعیت خود را منفجر کنند. روشن است که ما به شدت مخالف این هستیم که کسی به خودش بمب ببند و کسی دیگری را بکشد. بحث من این است که کمونیستها باید دنیایی شاد، یک دنیایی قابل دسترس و قابل تحقق، دنیای برابری انسانها را برای جامعه تصویر کنند و در متن جریان و کشمکش جاری زندگی آدم ها را بخود شان جذب کنند، دست آنها در دست هم بگذارند، سازمان شان دهند و بعنوان رهبر شان ظاهر شوند. این کاری است که حزب ما دارد و بخش مهمی از آن بر عهده جوانان حکمتیست قرار میگیرد.

وقتی از این سر به جامعه نگاه کنید متوجه میشوید که البته دانشگاه یک محیط مهم فعالیت است. به این دلیل که در جوامع اختناق زده بخش مهمی از مخالفت با رژیم در دانشگاه امکان بروز ساده تری میابد و سیاست در دانشگاه مستقیما به جامعه وصل است. در این کشورها اگر دانشگاه "شلوغ" شود جامعه شلوغ میشود.

فاکتور دیگر اینست که در محیط های اختناق زده دانشگاه تبدیل به کانون فکری پیشرو یا خلاف جریان در جامعه میشوند. در رژیم های غیر استبدادی دانشگاه پشت جبهه کانون های فکری پیشرو جامعه است کانونهای فکر اصلی جامعه در قالب کلوپ ها، انجمن ها، کتابخانه ها، گروه های هنری، فکری. مکتبهای مختلف شکل می گیرند و دانشگاه پشت جبهه آنهاست؛ برایشان "ماتریال" تولید می کنند. دانشگاه تبدیل به یک کانون اصلی فکری، از جمله یک کانون اصلی فکری چپ میشود.

در نتیجه کمونیست های دانشگاه بعنوان دانشجو که مشغله و موضوع فعالیتشان دانشگاه است وارد میدان نمیشوند. موضوع و مشغله دانشجویان کمونیست بلاواسطه و بلا فاحله کل جامعه است. باید خود را بعنوان سازمان دهندگان و رهبران جامعه نگاه کنند و نه فقط محیط دانشگاه.

فاکتور بعدی این است که در این محیط ها کانون های فکری کمونیستی به سرعت به محیط های پرولتری و بخصوص کارخانه ها و صنایع کلیدی صنعتی وصل میشوند. شما نمی توانید در دانشگاه بحث کاپیتال داشته باشید و کارگر کمونیست و پیشرو را جلب نکنید. اگر شما هم قدم پیش نگذارید او قدم پیش میگذارد. بعلاوه بخش مهمی از دانشجویان از خانواده های کارگری یا مربوط به محیط های کارگری هستند. از این کانال ها اجتماعی، جنبشی و خانوادگی کمونیسم و مارکسیسم مثل ظروف مرتبط به هم منتقل میشوند. این درست قدرت و خاصیت نقد مارکس است. نقدی که مارکس یا حکمت می گذارند به موقعیت اجتماعی کارگر چفت است. کارگر به آن احتیاج دارد.

در نتیجه کانون های کمونیستی در دانشگاه به سرعت به کارخانه ها وصل میشوند، از آن تاثیر میگیرند و بر آنها تاثیر میگذارند. بر همین متن و در همین رابطه دانشجویان به محلات مسکونی شهر خود یا به محلات مسکونی بخش های کارگری وصل هستند. دانشجویان کمونیست قاعدتا به کانون های فکری و هنری جامعه وصل هستند، به کانون های پیشرو فیلم، تاتر، ادبیات، موسیقی و غیره وصل هستند. به نشریات پیشرو و مخالف و منقد وصل هستند.

در نتیجه محیط دانشگاه در چنین جوامعی نقش یک سرپل را برای جنبش های مختلف، چه برای کمونیستها چه برای بقیه بازی میکنند. دو خرداد یک پای محکمش در دانشگاه است، گنجی رو به دانشگاه میکند، طبرزدی از دانشگاه شروع می کند و غیره. دانشگاه یک دریچه فکری مهم روبه جامعه است. جنبشی که در دانشگاه قوی است یک دریچه بزرگ به همه محیط های جامعه دارد. کمونیست های قوی در دانشگاه به محیط ها کارگری و محلات مختلف و شهرها و مناطق مختلف دسترسی دارند و صدا یشان به بسیاری از کانون های بسیار مهم اعتراض کمونیستی پرولتاریا میرسد.

جوانان حکمتیست یا کمونیست را باید در این متن گذاشت و نگاه کرد که چه باید بکند و چه پتانسیل هائی دارد. در غیر این صورت به نتایج و وظایف بسیار محدود و حاشیه ای میرسیم.

***

یک تحرک، تلاطم انقلابی یا یک نا آرامی انقلابی در ایران در جریان است. در ایران سرنوشت قدرت سیاسی و دولت در مقابل مردم مبهم است. مردم جمهوری اسلامی را نمیخواهند. حتی اگر همه این را آگاهانه هم نمیدانند، آنچه که میدانند که میخواهند (آزادی، رفاه اقتصادی) با موجودیت جمهوری اسلامی در تناقض است. جمهوری اسلامی ذاتا از پس تامین آنچه که مردم میخواهند یا از پس تامین یک رشد اقتصادی و راه انداختن پروسه تولید سرمایه داری در ایران بر نمی آید. این وضع در هر جای دنیا اتفاق بیفتد می گویند آن رژیم دچار بی ثباتی است.

این رژیم را مردم نمی خواهند. فقط کارگر یا جوان نیست که آن را نمیخواهد در ابعادی وسیع مردم از این رژیم نفرت دارند. رژیم اسلامی نه بلحاظ اقتصادی و نه بلحاظ سیاسی نمی تواند راه پیشروی در مقابل جامعه قرار دهد. این دو خصوصیت را کنار هم بگذارید تا متوجه شوید چرا مجله اکونومیست و تایمز مالی و هرالد تریبون هم ایران را بی ثبات اعلام میکنند. وزارت خارجه آمریکا و سی ان ان و ما کمونیستها هم به آن بی ثبات میگوئیم. قدرت سیاسی افتاده روای زمین کسی باید آن را بردارد. این که تا ابد روی زمین نمی ماند و اینکه چرا هنوز کسی آن را بر نمیدارد بحث دیگری است.

دلیل این بی ثباتی تنها فقر نیست. پاکستان از ایران فقیر تر است اما نظام سیاسی در پاکستان بی ثباتی نیست. ژنرال مشرف سر کارش است مردم هم فقیر و بیچاره هستند. کشورهای بسیار دیگری هستند که از ایران فقیر تر و حتی مختنق تر هستند اما بی ثبات نیستند و بحران انقلابی در آنها وجود ندارد. حتما مردم از دولت شان خوششان نمی آید ولی این حالت بی ثباتی و تلاطم انقلابی وجود ندارد. این موقعیت کارها و وظایف خاصی را در دستور ما قرار میدهد.

میپرسید این وظایف ما در مقابل بحران انقلابی چیست؟ پاسخ من این است که وظایف کلی کمونیست ها در مقابل هر انقلابی را نداریم. در بعضی انقلاب ها شرکت میکنیم در بعضی نمی کنیم. وظایف ما در مقابل کدام انقلاب؟

از کمونیستها بپرسید انقلاب شما چیست، پاسخ روشن است: اگر کمونیست باشند، میگویند انقلاب سوسیالیستی همین امروز و فورا. هیچ تعارف، پنهان کاری و مرحله بندی انقلاب نداریم. یک انقلاب سوسیالیستی، یک انقلاب کمونیستی همین امروز می خواهیم. کمونیستها می خواهند جامعه را از شر سرمایه داری، از شر ظلم، از شر اختناق، استبداد، از شر همه اینها آزاد کنند. میخواهند یک جامعه که در آن تعالی فیزیکی و معنوی افراد شرط تعالی معنوی و رفاهی همگانی است را بوجود آورند.

این خواست ما است. اما تازه با یک صورت مسئله دیگری روبرو می شویم. جامعه به حرکت در میاید این حرکت الزاما سوسیالیستی نیست. این وضعیتی است که شما به کرّات در تاریخ با آن روبرو می شوید. انقلاب ٥٧ ایران، انقلاب فوریه ١٩١٧ روسیه، انقلاب مشروطه یا انقلاب ١٩٠٥ روسیه و غیره. با هر خط کشی که داشته باشید این انقلاب ها سوسیالیستی نبودند. غالبا با این وضع روبرو میشوید که از یک طرف کمونیستها می خواهند انقلاب سوسیالیستی را سازمان دهند و از طرف دیگر با یک تحرک انقلابی و صفبندی حول این تحرک روبرو میشوید که سوسیالیستی نیست.

با این پدیده چگونه برخورد میکنید؟ دو نوع میشود با این مساله روبرو شد: اول اینکه دنبالش بیفتید و منتظر نتیجه نهائی آن شوید بعد تصمیم بگیرید که این چه انقلابی بود. در فرهنگ سیاسی به این می گویند دنباله روی! یعنی به عنوان یک حزب سیاسی دنبال بقیه جریانات بیفتید. اعلام کنید که این پدیده را قبل از تحقق آن از نظر ابژکتیو نمیتوانید مورد قضاوت قرار دهید، در نتیجه هیچ تاکتیک خاصی ندارید. بالاخره تاکتیک خاص اساسا از یک ارزیابی ابژکتیو از یک تحرک انقلابی خاص ناشی میشود و گرنه وظایف عام کمونیست ها که همه جای دنیا یکی است. در نتیجه بدون تاکتیک و ارزیابی باید کورکورانه قاطی هر شلوغی بشوید به این امید که "انشاالله خوب میشود". ترک اسب احزاب دیگر بنشینید و فکر کنید مهم نیست چه کسی با چه پلاتفرم سیاسی مردم را به تحرک فرا میخواند هرکس گفت شلوغ کنید ما هم شلوغ میکنیم. این یک راهش این است خیلی ها این کار را می کنند. اینها در واقعیت مردم و کارگر را به دنباله رو اوضای، یعنی دنباله روی جریانات سیاسی دیگر، تبدیل میکنند. نیروی ذخیره انقلابات دیگر را فراهم میکنند. قدرت انقلاب کارگری و سوسیالیستی در این است که آگاهانه انجام شود. خود بخودی چیزی جز انعکاس سیاست خودبخودی در جامعه نیست. این مسیری است که در سال ٥٧ پوپولیست ها و لیبرالیسم چپ در پیش گرفت و راهی است که امروز حزب کمونیست کارگری در پیش گرفته است. اینها فرزندان سیاسی همان چپی هستند که سال ٥٧ به فراخوان خمینی با شعار "مرگ بر شاه" و "زنده باد سوسیالیسم" "لبیک" میگفتند. متوجه نبودند که کسی که به فراخوان خمینی پاسخ مثبت داده است مهم نیست چه علم یا شعاری را با خود برده است، به اسم فراخوان دهنده تمام میشود. جامعه آن را به اسم فراخوان دهنده میگذارد. و بعد آخوندی (مثل بهشتی) پیدا شد و بر گشت و گفت "آقای مارکسیست مگه نمی بیند جنبش ما به شما آزادی میدهد؟"

سال ٥٧ به کسانی که این کار را میکردند ، اکثر چپی ها، می گفتیم پوپولیست، مردم گرا، خلق گر. اینها دنباله جنبش های دیگر بودند. در دنیای واقعی تمایز خود را از آنچه در جریان بود نمی شناختند. جنبش اعتراض بورژوائی در سال ٥٧ رنگ مذهبی|، رنگ ناسیونالیسم جهان سومی و یک رنگ عقب مانده داشت. این نوع چپ هم همان رانگ را داشت+ علی رغم اینکه خودشان را هم سوسیالیست می دانستند، نیمه مذهبی، عقب مانده و ناسیونالیست بودند. جنبش شان این بود. پوپولیسم همیشه روکش یک جنبش اجتماعی دیگر، اعتراض بورژوائی و ناسیونالیستی، است. این چپ اعتراضش تمایز پایه ای با با محیط داده اطرافش ندارد. جناح رادیکال جنبشی است که مستقل از فی الحال در جریان است. جناح ملیتانت آن است.

امروز هم همان پدیده را مشاهده می کنید. خاصیت پوپولیست های آن روز این بود که در بهترین حالت می خواستند با یک انقلاب خلقی با یک انقلاب عمومی سوسیالیسمِ را بسازند. می خواستند در یک انقلاب خلقی یا مردمی سوسیالیسمِ بیاورند.

امروز هم همین منطق صادق است. پوپولیست های مدل جدید ما، که حزب کمونیست کارگری آن را نمایندگی میکند، همچنان دنباله رو اوضاع هستند. تفاوت شان با مدل قیمی تر خود این است که جامعه عوض شده است. دنباله روی از اوضاع قدیم (سال٥٧) عین دناله روی از اوضاع جدید (سال ٨٤) نیست و طبعا مدل دنباله رو (پوپولیست) هم عوض میشود.

امروز متن داده جامعه، در تمایز از سال ٥٧، مدرنیست، غرب گرا و مخالف دخالت مذهب در دولت است. کسی که تنها همین باشد و یا نیروی محرکه همین بماند جز اینکه با موج همراه شده کاری نکرده است. و این خاصیت پوپولیست های مدل جدید است که اینها هم روکش جناح رادیکال ناسیونالیسم مدرنیست و غرب گرای جامعه امروز ایران هستند.

از همین سرهم وقتی این بینش از جوان صحبت میکنید جوان کارگر برایش موجود د نیست. برایش جوان یک طبقه است و در واقع محدود است به جوان یک طبقه یا جوان از نظر جنبش بورژوائی. در نتیجه مساله جوانان محدود میشود به آزادی های فردی و مشکلات فرهنگی. همه جوانان قطعا در این مسئله شریک هستند اما بعلاوه با مشکلات وسیعتری روبرو هستند که اتفاقا امروز میتواند محمل تحرک بخش مهمی از جوانان بشود. جوانان از جمله پول ندارند درس بخوانند، مجبور اند کار کنند، جوانان هم با مسئله سازمان یابی در کارخانه روبرو هستند، ز جمله نان آور خانه هستند و قس علیهذا.

جنبش یا تفکری که جوان و مسائل جوانان برایش محدود به بخش مرفه جامعه است در واقعیت امر سایر بخش های جامعه را نمیبیند و یا بهتر بگوئیم از چشم جنبش بورژوائی جامعه به آن نگاه میکند. وقتی دقت کنید متوجه میشوید که این افق، فرهنگ و دنیای ناسیونالیسم مدرنیست غرب گرای ایران است که امروز دور اپوزیسیون راست سازمان پیدا کرده است.

دنباله روی که قبلا به آن اشاره کردن در واقع دعوت به دنباله روی از ناسیونالیسم مدرنیست ایران است. به نظر من کسی که امروز دنباله رو اوضاع است و خود را از متن داده جامعه و سیاست متمایز نمی کند و احتیاجی به این متمایز کردن نمیبیند بخش رادیکال یا میلیتانت همان جنبش ناسیونالیستی مدرنیست ایران را نمایندگی میکند.

در هر صورت، به سوال برگردیم که در مقابل تصول انقلابی جاری در جامعه چه باید کرد؟ گفتم یک راه این است که معظل شوید تا بعد از انقلاب خصلت یا کاراکتر این انقلاب را توصیف کنیف و این ما را به دنباله روی از اوضاع میرساند و توضیح دادیم که این دنباله روی "میلیتانت" یا "رادیکال"، در بهترین حالت، چیزی جز نمایندگی جناح رایدکال یا میلیتانت ناسیونالیسم ایرانی نیست.

اما راه دوم این است که مثل مارکس، لنین و حکمت بطور ابژکتیو قابلیت ها و کاراکتر انقلاب جاری در هر جا، اینجا ایران، را مورد ارزیابی قرار دهیم. کاری که کمونیستها همیشه در تاریخ کرده اند: وقتی با یک جنبش و با یک تلاطم انقلابی در جامعه روبرو شده اند که به لحاظ مضمون مطالبات یا صف بندی نیروهای سیاسی دو طرف آن یک تحرک سوسیالیستی را نمایندگی نمیکند، تاکتیکی را پیش میگیرند که در مانیفست مارکس و انگلس پیش میگذارند مارکس در بیانیه خطاب به کمیته مرکزی اتحاد کمونیست ها در سال ١٨٤٨ مطرح میکند، لنین در انقلاب ١٩٠٥ تا فوریه ١٩١٧ پیش میگذارد و در انقلاب ایران منصور حکمت مطرح میکند. باید سیاستی را پیش گرفت که پیروزی انقلاب جاری را به نفع انقلاب سوسیالیستی تعریف کند و انقلاب جاری را به سکوی یک پرش بی وقفه از این انقلاب به انقلاب سوسیالیستی تبدیل کند. طرفدار انقلاب بیوقفه بود.

ما باید کاری کنیم که این انقلاب به آن چنان پیروزی برسد که طبقه کارگر و کمونیستها را در موقعیتی قرار بدهد که بتوانند بلاواسطه و بلافاصله و بطور مداوم یک انقلاب سوسیالیستی را سازمان دهند. آن را سکوی پرش به یک انقلاب دیگر، انقلاب سوسیالیستی کند. موقعیتی را برای کمونیستها و طبقه کارگر فراهم کند ، که بتوانند به جامعه نشان دهند که اگر می خواهید از این ذلت رها شوید، اگر برابری زن و مرد را می خواهید، اگر می خواهید دست مذهب از زندگی شما کوتاه شود، باید همراه ما حکومت سرمایه داران را سرنگون کنیم. این تز انقلاب مداوم است.

ما می گویم این انقلاب را باید به آن نوعی از پیروزی رساند که طبقه کارگر (کمونیستها) بتوانند بلاواسطه بدون هیچ مرحله ای جامعه را پلاریزه کنند، مردم را متشکل کنند، در مقابل آلترناتیو سرمایه داری قدرت را به دست بگیرند و انقلاب سوسیالیستی را سازمان بدهند. این کاری است که ما داریم انجام می دیم، یعنی تلاطم انقلابی جاری را برای جنبش کمونیستی ، برای طبقه کارگر، برای سوسیالیسم و برای انسانهای آزادیخواه تخته پرشی به یک انقلاب دیگر میکنیم.

حال اگر به دانشگاه و جوانان برگردیم متوجه میشویم که دانشگاه علاوه بر آنکه یک کانون فکری است یک کانون مهم کشمکش میان جنبش های اجتماعی اصلی جامعه، یعنی جنبش کمونیستی و ناسیونالیسم ایرانی است. به این اعتبار دانشگاه یک کانون تحول سیاسی و عملی جامعه هم هست. در نتیجه ما کمونیست در دانشگاه وظایف چند لایه ای را بر عهده داریم.

لایه اول خود دانشگاه است. باید مبارزه آگاهانه ای سیاسی، سازمانی و فکری را در دانشگاه پیش برد و تلاش کرد رهبر و سخنگوی اعتراض دانشجویان به رژیم شد. نه فقط دانشجویان چپ بلکه کل فضای معترض دانشگاه. باید دانشگاه را به تصرف این جنبش سیاسی، سازمانی و فکری حکمتیست در آورد.

لایه دوم بیرون از دانشگاه است. گفتیم کمونیسم ما و کانون های کمونیستی در دانشگاه به کارخانه و محیط اعتراض کارگری بطور کلی و محافل کارگران کمونیست بطور اخص وصل میشوند. که وظایف بسیار بزرگتر و همه جانبه تری را وارد میکند.

آن چیزی که باید امروز بیاد داشت این است که اگر تحرک انقلابی جاری برای ما کمونیست ها، برای ما حکمتیست ها، تخته پرشی به یک انقلاب دیگر و نقطه شروع بلاواسطه یک انقلاب دیگر است، آنگاه فقط مدرنیسم جوابگو امر سازمان دادن جوانان نیست. بورژوازی خوانند، فیلم، شاعر، روزنامه نگار، مانکن، موسیقیدان و غیره بسیار بیشتری از ما دارد. این نمیتواند عرصه رقابت ما باشد. رادیکالیسم سیاسی و افق کمونیستی و انسانی عرصه بازی و قدرت ماست. ما طرفدار دست یابی به پیشرفته ترین فرهنگ و معیارهای مدرن جامعه بشری هستیم. ما ادامه تمدن غرب هستیم و تمدن غرب را در بطن جنبش مان داریم. اما مدرنیسم زمین رقابت ما با بورژوزای نیست. در این زمین آنها میبرند. چون تمایزات مخلوط میشود. چون در این زمین انقلاب مداومی لازم و عملی نیست.

نمی توانید با سرگرمی های مدرن جوانها را به خود جذب کنید. طرف مقابل انبارش خیلی پـُـر تر است. امکانات بیشتری دارد. به ازا هر دقیقه تلویزیون یا رادیو ما یک کانال تلویزیونی اختصاصی می گذارد.

ما باید اولا سنبل رادیکالیسم مدرنیست جامعه باشیم. مثلا به هیچ جنبه ای از تابعیت زن یا فلسفه، فرهنگ و سیاست و هنری که تابعیت، درجه دوم بودن زن را قبول میکند نه تنها سازش نکنیم بلکه جانانه مبارزه کنیم. سمبل مبارزه علیه مذهب و دخالت مذهب در زندگی مردم باشیم. زیر بار هیچ نوع فرهنگ مذهبی نرویم نقدش بکنیم و جواب آنها را بدهیم. در ثانی باید سمبل یک رادیکالیسم سیاسی و انسانی و کارگری باشیم. قدرت ما در این است که این مدرنیسم را در رادیکالیسم سیاسی ضرب کنیم.

ببینید، ناسیونالیسم کرد و احزاب و رهبران آن نه تنها مدرن نیستند بلکه جزو عقب مانده ترین پدیده ها و موجودات کره زمین هستند. ولی جوان مدرنی که فرهنگ شخص اش خیلی از آنها مدرن تر است را جذب میکند. دلیل این جذابیت این است که در شرایط سیاسی متلاطم افق سیاسی جذاب است. ناسیونالیسم راه عمل سیاسی و منشا قدرت شدن در جامعه را نشان میدهد. این در مورد ناسیونالیسم ایرانی هم صادق است.

ناسیونالیسم کرد، ناسیونالیست ترک، ناسیونالیسم عرب و یا ناسیونالیسم ایرانی با دادن نوعی هویت و ایجاد نوعی اخوت و نزدیکی سیاسی در میان مردم به آنها احساس قدرت میدهد. دست آدم ها را در دست هم می گذارند، به آنها یک افق قابل تحقق به نیروی خود را میدهد و به انسان منفرد احساس با هم بودن و تنها نبودن سیاسی و اجتماعی را میدهد. رفق یک جنبش سیاسی با یک حرکت فکری یا فرهنگی خالی همین است. حرکت فرهنگی یا فکری تنها بعنوان جزئی از یک جنبش اجتماعی و سیاسی امکان رشد و نفوذ دارد.

جنبش های اجتماعی و سیاسی نه به دلیل فعالیت های فرهنگی و نه به دلیل "مدرنیسم" رشد نمیکنند. بعنوان یک جنبش سیاسی و اجتماعی رشد میکنند که به همه مسائل مردم کار دارند و در همه مسائل و عرصه های زندگی دخالت میکنند.و بر متن این دخالت یک راه، یک امید به خوشبختی و یک راه متحد شدن، دخالت در سرنوشت اجتماعی و سیاسی در سطح بسیار محلی تا سراسری را به انسانها می نهند. انسانها را در زندگی اجتماعی از تنهائی در می آورد و متحد و قدرتمند میکنند.

مکانیزم ما هم در اساس همین است. از سر جنبش مان شروع میکنیم امید جلوی پای آدمها میگذاریم، متحد میکنیم و به مردم قدرت میدهیم. کسی که با ما کار میکند یا دور ما جمع میششود یا به صرف ما گوش میدهد باید از همان لصظه در زندگی و مصافهای اجتماعی و سیاسی جامعه احساس قدرت بیشتری کند. همانطور که وقتی کارگر به اتحادیه میپیوندد در مقابل سرمایه داری به یک سنگر متحد کننده میرود.

اگر کسی مثلا در محله مثلا کشتارگاه یا گیشا عضو جوانان حکمتیست شد از آن به بعد باید احساس قدرتی بکند، امکان دخالت بیشتر و موثرتری در زندگی برایش فراهم شود. از تنها به در آید و دستش در دست آدم های دیگر مثل خودش قرار گیرد. احساس کند فردا می تواند یک کار دیگر بکند ، مدرسه یا محله اش را می تواند کنترل کندو غیره. این شاخص اجتماعی بودن کمونیسم است.

فرق کمونیسم است با فرقه مصلحین اجتماعی ، فرقه آدم های خوب که فقط دور هم جمع میشوند، حرفهای خوب می زنند ولی به شدت در زندگی و مبارزه مردم بی تاثیر هستند همین است. مثل همین جامعه اروپا. چپ های آن آدم های خوبی هستند اما به شدت بی تاثیر هستند.

در ایران ما کمونیست هائی بودیم که قشر روشن فکر اون جامعه بودیم و فکر می کردیم که مارکس را می فهمیم ، فوئر باخ را می فهمیم ، هگل را می فهمیم ، دکارت را می فهمیم، همه اینها را می فهمیم . بعد طرف که در "حوزه علمیه" درس خونده بود یا عقب نامده ترین بخش جامعه بود ارتشش را آورد ما را از کردستان بیرون کرد.

طرفی که آمده آخوند است. از قم آمده مردم را جمع می کند و من و شمائی که در کارخانه و در کردستان و در شهر های ایران برای کمونیسم جانمان را گذاشته ایم را قلع و قمع میکند. اسلام سیاسی قدرت بسیج داشت کمونیسم آن روز ما این قدرت را نداشت. دلیلش همین بود که کمونیسم را به عنوان جنبش اجتماعی خاص و متمایزی نگاه نمیکردیم و همین مشاهده نقطه شروع بحث های کمونیسم کارگری برای منصور حکمت بود.

بعنوان کمونیست وظایف مهمی در مقابل ماست و سازمان جوانان دریچه بزرگی بر امکان تحقق این وظایف است. در جامعه ای که ٧٠ درصد آن جوان است، جوانان دریچه بزرگی بر روی جامعه هستند. به همت کار شما دست آورد های بزرگی داشته ایم. روشن است که اینجا نمیشود اطلاعات دقیق داد. اما کافیست سری به وبلاگ ها و سایت نشریات و کانون های فکری در ایران بزنید رنگ و جنس ما را می بینید. به زبان پیچیده ای که در شرایط امروز میشود صرف زد حرف میزنند اما فکر میکنم خط متمایز و روشن است. به نظر من این دست آورد خوبی است و نقطه شروع خوبی. از این بابت به همه رفقای هیئت اجرای سازمان و همه رفقای که به دلایل امنیتی نمی توانند در رهبری سازمان باشند باید تبریک کفت و دست مریزاد کرد. یک پیچیدگی سازمان جوانان ما این شده که بخش اصلی که ابار روی دوش شان است و دارند این کارها را می کنند به علت امنیتی نمی توانند اعلام کنند عضو این سازمان هستند، چه برسه به اینکه جزو رهبری رسمی آن قرار گیرند. به همه این رفقا برای این کاری که کردند تبریک می گویم و دستشان را صمیمانه می فشارم. بخصوص نقش باید از بهرام مدرسی قدر دانی کرد که نقش بسیار برجسته ای داشت. به همه شما تبریک میگویم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.