صفحه اول

در حاشیه بحث اوضاع ایران




طرح بحث در مورد موقعيت سياسي ايران و مشخصات کمونيسمي که ميتواند اين اوضاع را تغيير دهد باعث واکنش در ميان بخشي از چپ شد. ما بحثي را در مورد اوضاع جهان و ايران طرح کرديم. در مورد جنبش هاي اجتماعي و سرنوشت احزاب سياسي در ايران اظهار نظر کرديم. ادعا کرديم که نه تنها زمين سياسي ايران در حال شخم خوردن است بلکه دنيا بعد از جنگ جهاني دوم در حال تقسيم مجدد است و کل دنيا در حال تغيير است. همچنين در مورد تاثيرات اين اوضاع بر جنبش سرنگوني در ايران هم صحبت کرديم.

طبيعي است که ميشد در مورد تز ها و استدلالات مطرح شده در تاييد و يا رد آنها استدلال کرد. ميشد راه ديگري در مقابل کمونيست ها گذاشت. ميشد و هنوز هم ميشود به سوالاتي که در اين بحث مطرح شده جواب آلترناتيو داد و يا اصولا طرح اين سوالات را رد کرد. همه اين کار ها ميشد کرد. اما، ظاهرا اين توقعات ساده بي جا است. متاسفانه به نظر ميرسد که هيچکدام از کسانيکه در مورد آن بحث انتقاد نوشته اند حتي زحمت خواندن بحث را به خود نداده اند. قبل از اين بحث تصميم خود را گرفته اند. اين نمونه ها کم نيستند.

به "دفاع از جنبش سرنگوني" برخاسته اند و لطف کرده و در جواب به مسائل مطرح شده براي ما توضيح ميدهد که مردم هنوز مخالف جمهوري اسلامي هستند! مردم هنوز مبارزه ميکنند! و غيره. سبک نشان دادن اين سطح از بحث استدلال زيادي لازم ندارد. فقط توجه خوانندگان را به يکي دو پاراگراف از نوشته من که چنين نظريه اي به نقد آن نشسته است، جلب ميکنم:

"بنظر من ابعاد جنبش سرنگوني که به آن اشاره دارم بسيار گسترده است. وجود نارضايتي گسترده از رژيم و اينکه جمهوري اسلامي قادر نيست به نيازهاي آن جامعه حتي در کوتاه مدت، حتي در چهارچوب سرمايه داري پاسخ بدهد، اينکه اين رژيم يک رژيم بحران زا است؛ همه جزو مشخصات پايه اي جمهوري اسلامي هستند که از دست آنها گريزي ندارد.

در متن يک بحران دائم اقتصادي کارگر چگونه ميتواند دست از اعتراض بکشد و به خانه اش برگردد؟ زن در آن جامعه نميتواند دست از مبارزه بکشد. هر چقدر هم روحيه اش پايين برود، اما وقتي تبعه درجه سوم است و وقتي سنگسارش ميکنند و حجاب به سر ميکشند دادش در ميايد. جواني که خلاصي فرهنگي ميخواهد نميتواند تحمل کند. يک يا دو ماه شايد خود را آرام نگاه دارد. اما در پيچ بعدي در مقابل تعرض بعدي رژيم با پاسدار و مامور رژيم سينه به سينه خواهد ايستاد. اين مردم مجبور به اعتراض اند. پايه هاي اين اعتراض در جامعه بدون وقفه ميجوشد.

سوال اين است که آيا اين اعتراضات ميتواند به يک خيزش ديگر عليه جمهوري اسلامي تبديل گردد؟ اين پديده، ديگر تضمين شده نيست. اين کار يک حزب، کار حزب ما، کار فعالين کمونيست، کار رهبران طبقه کارگر، کار رهبران و آزاديخواهان، کار رهبران جنبش زنان و کار رهبران جنبش حق انسان است که چنين تحولي را تضمين کنند. اين اتفاق خود بخودي رخ نميدهد. حتي وقتي که اعتراض عمومي براي سرنگوني جمهوري اسلامي بالا بگيرد بدون رهبراني که پرچم و ملزومات پيروزي را ميشناسند اين اعتراضات فروکش پيدا خواهد کرد و سيکل ديگري مشابه ١٨ تير طي خواهد شد.

بهر صورت پايه هاي يک جنبش سرنگوني در جامعه فراهم است، جامعه ايران آبستن اتفاقات جديد، آبستن انقلاب جديد است. اما اينکه چنين انقلابي متولد ميگردد و جنس اين انقلاب چه خواهد بود ديگر کاملا به همت طيف مورد اشاره من و در راس آن فعالين کمونيست و طبقه کارگر و فعالين حزب حکمتيست بستگي دارد. تلاش ما اين است که اين طيف متشکل و وسيع تر گردد" (۱۸ تير جنبشي که قرباني اهداف مبهم خود شد، کمونيست شماره ۱۵۲)

و يا در توضيح شرايط انقلابي و غير انقلابي نوشته ام:

"در مورد دوره انقلابي و دوره غير انقلابي هم چپ سنتي برداشت بسيار جزمي و متحجري دارد. دوران انقلابي دوران انقلاب و شلوغ کردن و آکسيون است و دوران غير انقلابي دوران سرکوب و اختناق، دوران "کار آرام سياسي"، دوران "تبليغ و ترويج و سازماندهي" و در واقع دوران مطالعه و فکر کردن.

من با اين تصوير سنتي چپ موافق نيستم و فکر ميکنم که اين تصوير ساده تر و شير يا خطي تر از آن است که واقعيت بسيار پويا و متحول جامعه را منعکس کند.

در دوره هائي که به آن دوره انقلابي يا دوران بحران انقلابي ميگوئيم مسئله قدرت سياسي روي ميز جامعه است. بخش وسيعي از جامعه قدرت دولت را به مصاف طلبيده است و مي خواهد دولت را سرنگون کند. دولت بي ثبات است و سياست به راس همه مسائل جامعه رانده شده است. در اين دوره ها منشا تصميم گيري هاي دولت و مردم نه مقتضيات اقتصادي بلکه نياز هاي سياسي است. براي دولت در اين دوره هدف بازگرداندن ثبات به قدرت دولتي و خنثي کردن تحرک توده اي است و براي مردم هدف عقب زدن و سرنگون کردن دولت. در اين دوره ها دولت ممکن است دستمزد ها را چند برابر کند، سرمايه ها را دولتي کند و غيره. در دوره هاي انقلابي سياست و قدرت سياسي محور است و نه مقتضيات اقتصادي يا ايدئولوژي و قانون. طبعا در اين دوره مسائل خاصي در مقابل احزاب سياسي قرار ميگيرد و تاکتيک هاي خاصي ضروري ميشوند.

در دوره غير انقلابي قدرت سياسي و موجوديت دولت مستقيما مورد تعرض نيست. دوره غير انقلابي الزاما دوره اختناق، سکون يا حاکميت استبداد نيست. اروپا و آمريکاي شمالي در دوره غير انقلابي هستند بدون اينکه اختناقي حاکم باشد. در بطن دوره غير انقلابي طيف وسيعي از دوره هاي مختلفي وجود دارد که سلطه اختناق و استبداد تنها يکي از آن ها است. آنچه دوره انقلابي را از دوره غير انقلابي جدا ميکند جايگاه مسئله قدرت سياسي و موقعيت دولت در متن اعتراض عمومي است. در دوره هاي غير انقلابي ممکن است اعتراضات وسيعي وجود داشته باشد حتي ممکن است شورش ها و عصيان ها شکل بگيرند اما در بطن اين مبارزات قدرت دولتي و سرنگوني دولت مد نظر نيست. در انگليس اعتصاب معدنچيان در اواسط دهه ۸۰ جامعه را چندين ماه تماما تحت تاثير خود گرفته بود اما کسي فکر نمي کرد که دولت و بورژوازي در حال سقوط است. همينطور شورش هاي مختلف مثلا در هند، پاکستان و يا مکزيک و آمريکا و انگليس دال بر انقلابي بودن اوضاع نيست. در دوره غير انقلابي چهارچوب، افق، تپش، مومنتوم جنبش مستقيما سرنگوني را هدف قرار نميدهد. نه دولت خود را در حال سرنگوني ميداند و نه مردم آن را چنين ميپندارند. اين اوضاع در تفاوت با دوره هاي انقلابي مسائل و اولويت هاي متفاوتي را در مقابل احزاب سياسي قرار ميدهد" (از شکست ناسيوناليسم و ملزومات عروج کمونيسم - کمونيست ۱۵۲)

از آنجاييکه نميخواهم قبول کنم که اين منتقدين آگاهانه تصميم گرفته اند تحريف کنند و از زبان من دروغ تحويل خوانند خود بدهند. ناچار بايد قبول کرد که آنها اصولا متن مورد انتقاد خود را نخوانده اند. پيشاپيش تصميم گرفته اند چه ميخواهند بنويسند و مستقل از اينکه ما چه ميگفتيم مطالبي که مي خواهند را روي کاغذ مي آوردند. ظاهرا انتظار نابجائي است که توقع ميداشتيم که اين مخالفين سياست به کنار، احترام به خواننده و وجدان آکادميک را مبنا قرار ميدادند و شخص و چيزي را که نقد ميکنند ميخواندند و نسبت به تکرار مفاد بحث وفادار و متعهد ميبودند.

اما از اين جالب تر عنوان تازه ايست که جديدا پيدا کرده اند: "شکست طلبي". بايد گفت که نسبت به عناوين و مدال هائي که قبلا به من اعطا کرده اند البته اين پيشرفت محسوب ميشود. بالاخره از آخرين اتهام يعني فريب دادن کمونيست هاي با تجربه و با سابقه اين يکي "معقول تر" بنظر ميرسد. حالا معلوم شده که من اصلا شکست طلب هستم! دريغ از يک جو استدلال! ظاهرا در فرهنگ سياسي "حق به جانبي انقلابي" آنان هر تحريف و هر عدم تعهد و پايبندي به اصول و انصاف را مجاز ميکند. جالب است که هيچکدام از خود نپرسيدند که دقيقا شکست طلبي يعني چه؟ من طرفدار شکست هستم؟ شکست چه کسي؟ کسي پيروز شده که من شکست اش را اعلام کرده ام؟

آن طرف سکه اين استدلال طلائي را نگاه کنيد: اگر زماني بر اين دوستان معلوم و مستدل شود که جنبش سرنگوني شکست خورده يا ۱۸ تير قرباني اهداف مبهم خود شده است، آنوقت آنها "شکست طلب" ميشوند؟ مگر ما که اعلام کرده ايم انقلاب اکتبر در روسيه شکست خورد، شکست طلب شديم؟ منطق کجاست؟ مگر کسي که ميگويد انقلابي شکست خورد يا اوضاع غير انقلابي است طرفدار ضد انقلاب يا مخالف انقلاب است؟ مگر کسي که اعلام ميکند سوسياليسم در روسيه شکست خورد مخالف سوسياليسم و طرفدار سرمايه داري شده است؟ ظاهرا با اين استدلال بي نظير همه چيز ميتواند شکست بخورد جز جنبش سرنگوني؟ اين سير استدلالي وقتي معني پيدا ميکند که اعلام شکست جنبش سرنگوني اعلام خاتمه علت وجودي آنها باشد. اين سير نادرست استدلال ناشي از بد فهمي نيست. ناشي از سيستم، افق و ارزش ها و درست و نادرست هاي جنبشي است که استدلال کننده به آن تعلق دارد. ناشي از جنبشي است که استدلال کننده با آن متولد شده و شکست آن را شکست خود ميداند. مشکل اين است که سرنگوني تنها هويت چنين استدلال کننده اي است. اعلام شکست سوسياليسم در روسيه به هيچ بخش از هويت اين دوستان يا انقلابي که ميخواهند بکنند بر نميخورد اما بحث در باره جنبش سرنگوني و نشان دادن وضعيت متحدين "طبيعي" آنان در اين جنبش داد شان را در ميآورد. اگر بگوئيم آنها فقط "ضد رژيمي" هستند حرف نا حقي زده ايم؟

در ثاني لازم است ياد آوري کنم کسي که گفته است جنبش سرنگوني پديده واحدي نيست که در آن همه با هم شکست بخورند و يا با هم پيروز شوند آنها نبودند، بلکه من بودم و بخاطر آن تکفير شدم.

ما ادعا کرديم که جنبش ناسيوناليسم طرفدار غرب شکست خورد و البته جنبش شکست نخورده گاني را هم تصوير کرديم. جالب است که هيچ يک از اين دوستان خود را در صف شکست نخوردگان نيافتند. همه اينها مشخصات شکست خورده گان را به خود گرفتند و بعد ميپرسند نفوذ ناسيوناليسم پرو غرب را از کجا نتيجه گرفته ايم!

دوستان عزيز خود تان را در آئينه نگاه کنيد. مواضع، سياست ها و تصورات خودتان در پنج سال گذشته را مرور کنيد. حاضريد از همه سياست ها، نوشته ها و گفته هاي پنج سال گذشته تان دفاع کنيد؟ تفاوت اينجاست که ما از سطر به سطر آنچه گفته و نوشته ايم با قدرت روز اول دفاع ميکنيم و ادعا ميکنيم واقعيت درستي آنها را نشان داده است.

اما با اين يکساني سيستم، ارزش ها و استدلالاتي که شما با هم داريد آيا حق نداريم بگوئيم همه شما، متمايز از ما، يک حزب و يک جنبش واحد هستيد؟ نبايد پرسيد چرا به هم نمي پيونديد؟ نبايد حکم داد که اختلافات شما با هم سياسي نيست؟ لااقل به هم بپيونديد و متشکل يک فعاليت "پيروزي طلبانه" و رو به جامعه اي را سازمان دهيد. ظاهرا حزب ما از سر" شکست طلبي" است که مبارزه ميکند و راه اکتيو تغيير را پيش ميگذارد، جستجو گر راه هاي پيشرفت است و بخش مهمي از فعاليت مثمر ثمر در ايران رنگي از آن را دارد! و مشغله و حضور دوستان "پيروزي طلب" ما را تنها ميتوان در انشا نگاري انقلابي و "افشاگري" عليه هر نوشته ما ديد؟

اينترنت پديده بسيار مهمي است و سايت ها ميتوانند نقش مهمي بازي کنند. اما کسانيکه مبارزه را به زندگي در دنياي اينترنت محدود کرده اند در يک دنياي مجازي زندگي ميکنند. در اين دنيا متاسفانه مانند تابلو هاي سالوادر دالي همه چيز پشت و رو و معوج است و "مبارزين" نه مشغول مبارزه بلکه مشغول جويدن همديگر هستند. دنيائي که در آن انقلاب، سازمان کمونيستي، تلاش براي قانع کردن و متحد کردن کمونيست ها همگي مقولات "کليکي" هستند. ظاهرا ميشود هر چيزي نوشت و به هرکس هر چيزي نسبت داد و در پشت کامپيوتر و در خانه خود احساس امنيت کرد و مسئوليت عواقب آن را بعهده نگرفت!

از اين جنبش انتظار اعجازي نداشتيم اما اين درجه از آماتوريسم و عقب گرد از پرنسيب هاي سياسي هم قابل انتظار نبود. اين نشد. دوستان عزيز از اين دنيا بيرون بيائيد! حداقل به مخاطبين خود احترام بگذاريد.

کورش مدرسي

۲۳ سپتامبر ۲۰۰۷