صفحه اول
تاریخچه: این متن پیاده شده و ادیت شده سخنرانی کورش مدرسی تحت عنوان "موقعیت تاریخی ناسیونالیسم در ایران و ملزومات عروج کمونیسم" در انجمن مارکس - حکمت لندن در تاریخ یکشنبه ۱٧ ژوئن ۲۰۰۷ است. فایل های صوتی این سخنرانی در تارنگار این انجمن قابل دسترس هستند. این متن توسط فواد عبداللهی پیاده و توسط سخنران ادیت شده است. این نوشته دع نشریه کمونیست شماره های ۱۵۲ و ۱۵۳ منتشر گردیده است.


فایل های صوتی

شکست ناسیونالیسم ایرانی و ملزومات عروج کمونیسم




فهرست


قسمت اول

  1. ۱ - مقدمه
  2. ۲ - بعضی روشنگری های مقدماتی
    1. ۱- طبقات، احزاب و جنبش های اجتماعی
    2. ۲ - دوره های انقلابی و دوره های غیر انقلابی
    3. ۳ - حزب و قدرت سیاسی
    4. ۴ - انقلاب؟ کدام انقلاب؟ - داستان مرحله بندی انقلاب
    5. ۵ - آیا آمریکا به ایران حمله میکند؟
  3. ۳ - شکست سیاسی ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب
  4. ۴ - شکست ایدئولوژیک ناسیونالیسم پرو غرب ایران
    1. ۱ - حمله به عراق: از توهم تا واقعیت
    2. ۲ - بحران به بهانه هسته ای: پیشرفت صنعتی از توهم تا واقعیت
    3. ۳ - از رویای تمامیت ارضی تا واقعیت فدرالیسم قومی
  5. ۵ - پس لرزه های شکست
  6. ۶ - صف شکست نخوردگان
  7. قسمت دوم

  8. ۷ - مقدمه
  9. ۸ - آیا عروج کمونیسم ممکن است؟
  10. ۹ - واقعیات تحزب در قرن ۲۱
  11. ۱۰ - چه باید کرد؟
    1. ۱ - حزب
      1. الف - تعدد نظر و وحدت اراده
      2. ب - حزب و فونکسیون تعقل، تصمیم و اجرا
    2. ۲ - خط و ضرورت هژمونی فکری بر کل چپ
    3. ۳ - پرچم سلبی
    4. ۴ - حزب و قدرت سیاسی - قرن بیست و یک و جنگ نا متقارن
  12. ۱۱ - جنگ نا متقارن
  13. ۱۲ - پاسخ به سوالات
  14. ۱۳ - قطعنامه درباره اوضاع ایران و مصاف های حزب کمونیست کارگری – حکمتیست
  15. ۱۴ - قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سیاسی

مقدمه

در تاریخ هر جامعه مقاطع تعیین کننده ای هستند که در آن سرزمین سیاسی در آن جامعه شخم می خورد، نقش احزاب تغییر می کند و سنتهای اجتماعی جایشان را به یکدیگر می دهند. این تغییرات آنقدر عمیق هستند که گاه بعد از چند سال بسیاری از مشخصه های سابق جامعه قابل باز شناسی نیستند.

جامعه ایران در آستانه چنین تغییر یا تحولی است. محور این تغییر اجتماعی شکست ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب در نمایندگی کردن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. در مصاف با جمهوری اسلامی ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب در مقابل ناسیونالیسم اسلامی شکست عظیمی خورد. در نتیجه این شکست ناسیونالیسم ایرانی در ضعیف ترین موقعیت خود بعد از انقلاب ۵۷ ایران قرار گرفته است. این شکست میدان را برای جنبش های دیگری باز کرده است تا قدم پیش بگذارند و نمایندگی نفی وضع موجود را بر عهده بگیرند. در میان کاندید ها میتوان از کمونیسم، ناسیونالیسم های محلی (قوم پرستان) و حتی اسلام سیاسی و ناسیونالیسم پرو غرب در پوشش های جدید نام برد. پیروزی کمونیسم در این مصاف ممکن است اما مسجل نیست. اینکه آیا کمونیسم میتواند این نقش را بازی کند در گرو نقد عمیق کمونیسم موجود و عروج کمونیسم ویژه ای است.

***

شکست ناسیونالیسم ایرانی اساسا باز تاب تغییرات پایه ای در موقعیت آمریکا بعد از شکست در عراق و سیاست های متعاقب این شکست از جانب دولت آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی است. شکست آمریکا در عراق چهره سیاسی جهان را به مراتب پایه ای تر و عمیق تر از واقعه ۱۱ سپتامبر تغییر داده و میدهد. اشغال عراق پدیده ای به مراتب بزرگتر از ۱۱ سپتامبر بود و عواقب آن دنیا را در ابعاد به مراتب بزرگتری تحت تاثیر خود قرار داد. منطق دنیا بعد از اشغال عراق بر قدر قدرتی مطلق آمریکا و تقسیم یک جانبه جهان در مقابل عروج چین، روسیه، هند و اروپا استوار شد. قرار بود آمریکا بعد از اشغال عراق بالانس قدرت در دنیا را به نفع خود و به ضرر حریف های خود تثبیت کرده باشد.

اما شکست آمریکا در عراق و متعاقب آن ناتوانی این دولت در مقابل جمهوری اسلامی کل این صحنه سیاسی - نظامی جهان را تغییر داد. اگر بعد از حمله تروریسم اسلامی به نیویورک "جهان بعد از ۱۱ سپتامبر" را داشتیم و اگر بعد از حمله آمریکا به عراق "جهان بعد از اشغال عراق" را داشتیم امروز "جهان بعد از شکست آمریکا در عراق" را داریم. کشمکش های میان روسیه و آمریکا و زبان گزنده و قلدر مآب پوتین و زبان نرم و آشتی جویانه بوش در مقابل او تنها نمونه کوچکی از سیر تحولی است که در راه است.

اما اینجا بحث در مورد اوضاع دنیا بعد از شکست آمریکا در عراق نیست. بررسی این موضوع را باید به فرصت دیگری واگذار کرد. بحث ما به طور اخص معطوف به جامعه ایران است. فاکتور شکست آمریکا در عراق به دلیل در هم تنیدگی موقعیت آمریکا با رابطه مردم ایران با جمهوری اسلامی وارد تصویر میشود. رابطه موقعیت آمریکا در عراق با اوضاع سیاسی ایران پیچیده تر و در هم تنیده تر از رابطه موقعیت آمریکا در عراق با اوضاع کشور های دیگری مثل کنگو، برزیل و ونزوئلا است.

این بحث هم گرچه زوایای مختلفی دارد اینجا میخواهم بر سه موضوع تمرکز کنم:

۱ - شکست ناسیونالیسم پرو غرب ایران یعنی چی؟ چرا و چگونه شکست خورد؟ معنی اجتماعی این شکست چست؟

۲ - نتایج این شکست برای جنبش سرنگونی چیست؟ دوره غیر انقلابی که فی الحال وارد آن شده ایم چه مشخصاتی دارد؟ و چه سیاست هائی را طلب میکند

۳ - امکان عروج یک حزب کمونیستی چقدر است و ملزومات آن کدام اند؟

باید تاکید کنم که بحث بیشتر بر جنبه های نظری تر مسئله متمرکز است و نتایج عملی چنین تحلیلی را باید جداگانه در ظرف های حزبی متناسب بحث کرد.

۲ - بعضی روشنگری های مقدماتی

مفروضات و اصطلاحات بکار برده شده در این بحث برای کسانی که با ادبیات کمونیستی بطور اعم و ادبیات ما بطور اخص کمتر آشنا هستند ممکن است معانی متفاوتی نسبت به آنچه که مورد نظر من است را داشته باشد. اما مهمتر اینکه طی چندین سال گذشته، و بویژه در دوره بعد از منصور حکمت معلوم شد که در صفوف جریاناتی که خود را به هر اعتبار با منصور حکمت تداعی میکنند که کل مفاهیمی که با آن فکر میکنیم نتنها یکی نیست بلکه متناقض هم هست. بویژه در مباحث مربوط به حزب، جنبش اجتماعی، رابطه احزاب، جنبش ها و طبقات با هم، انقلاب، مرحله بندی انقلاب، سوسیالیسم، قدرت سیاسی، سازمان های غیر حزبی و ...

در این زمینه ها حزب کمونیست کارگری تماما به همان مفاهیم سنتی چپ برگشت کرده است. در حزب حکمتیست هم این مفاهیم با تعابیر متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرد. در داخل ایران هم یک سیستم کاملا التقاطی رواج دارد. روشن است که اینجا نمیشود به همه این مفاهیم برگشت اما همین مشاهده باعث میشود که برای اینکه مطمئن باشم که چه در این جلسه و چه کسانی که در آینده ممکن است به آن مراجعه کنند با زبان مشترکی حرف میزنیم به چارچوبی که از آن در این بحث استفاده میشود اشاره کنم. اینجا بحث من در اثبات درستی و نادرستی این یا آن برداشت نیست. قصدم بیشتر قابل فهم کردن بحث است. می خواهم مفاهیمی که بکار می برم را روشن کنم تا بتوانم منظورم را درست بیان کنم و حتی المقدور از سوء تفاهم پرهیز کنم.

۱ - طبقات، احزاب و جنبش های اجتماعی

در مورد رابطه احزاب با طبقات و با جنبش های اجتماعی به کرات صحبت کرده ایم. علاقمندان میتوانند از جمله به کتاب "تفاوت های ما" نوشته منصور حکمت مراجعه کنند. اشاره مجدد به این موضوع اینجا لازم است زیرا می خواهم وقتی که می گویم ناسیونالیسم پرو غرب شکست خورد بتوانم بگویم که دقیقا چه شکست خورد؟ بتوانم روشن کنم که منظورم این نیست که صرفاً این یا آن حزب و یا این یا آن شخصیت شکست خورد. توضیح دهم که چگونه اثرات این شکست در جامعه پخش می شود و چگونه پس لرزه هایش در اعماق جامعه نیز منعکس میشود.

در این رابطه چند حکم کلی را مورد تاکید قرار میدهم:

الف - تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی در جامعه را با تاریخ تحولات فکری و یا احوالات شخصی افراد نمیشود توضیح داد. مثلا دلیل تحولات تاریخی را شخصیت ناپلئون، منش خمینی، و یا تغییر عقده و رویزیونیست شدن استالین و خروشچف و غیره دانست. همه این عوامل ممکن است نقشی در نتیجه رویداد ها داشته اند اما قادر به توضیح تحولات و دینامیسم جامعه نیستند. استالین نظرش را عوض کرده باشد یا نه، تاریخ روسیه را نمی توان با تاریخ نظرات استالین توضیح داد. همانطور که تاریخ حزب کمونیست کارگری را با تاریخ احوالات شخصی کورش مدرسی و حمید تقوائی و تاریخ ناسیونالیسم پرو غرب را با مشرب و طرز فکر رضا پهلوی و داریوش همایون نمیشود توضیح داد.

ب - تاریخ جامعه تاریخ مبارزه طبقاتی است، این یک حکم پایه ای مانیفست است، اما در سطح سیاسی و اجتماعی طبقات مستقیم و لخت در مقابل هم قرار نمیگیرند. تاریخ جامعه، تاریخ مبارزه طبقاتی است اما در این تاریخ احزاب بلاواسطه طبقات را نمایندگی نمیکنند.

در جامعه در روند تغییر و نفی شرایط موجود جنبش های مختلفی بر اساس یک تصاویر مختلف از آینده شکل میگیرند. این جنبش ها در نهایت طبقاتی هستند . اما یک طبقه تنها یک جنبش را از خود بیرون نمیدهد. لیبرالیسم، فاشیسم، سوسیال دمکراسی، ناسیونالیسم، و غیره جنبش های مختلف بورژوائی هستند که در مقاطع مختلف در جامعه نقش بازی میکنند. خصلت طبقاتی این جنبش ها در دنیای ما از یک طرف متکی به جایگاه رابطه کار و سرمایه در افق بلاواسطه این ها است و از طرف دیگر متکی به جایگاه سیاست های خاص این جنبش ها در تامین این رابطه در دراز مدت و بویژه در دوره های انقلابی .

در جدال اجتماعی طبقات تنها بر سر منافع اقتصادی خود وارد مواجه نمیشوند. طبقه بورژوازی فقط به عنوان استثمارگر کارگر یا طرفدار دستمزد پایین و سود بالا وارد صحنه جامعه نمیشود. تصویر ها، افق ها و چشم انداز های متفاوتی را که کل مسائل جامعه را پوشش میدهد جلو کشیده میشوند. لیبرالیسم، فاشیسم، سوسیال دمکراسی، ناسیونالیسم، و غیره جنبش های مختلف بورژوائی هستند که در مورد همه مسائل از دستمزد تا سود، از مدرسه تا خانواده و از تفریح تا کار و ... تصویر های متفاوتی را در مقابل جامعه قرار میدهند. طبقات از کانال این جنبشهای اجتماعی وارد صحنه می شوند.

مردم اعتراض می کنند و می خواهند زندگی شان را بهتر کنند. طبقه کارگر بنا به خصلت اش باید اعتراض کند، باید دستمزدش را بالا ببرد، مجبور است برای اینکه فرزندش بهتر زندگی کند، مثلا از مدرسه و امکانات بهداشتی برخوردار باشد، می خواهد امکان داشته باشد که درآمد اش را بالا برد تا خانواده اش بهتر زندگی کند. امکان داشته باشد که شاد باشد، تفریح کند، با فرهنگ و هنر آشنا شود، بتواند استراحت کند و غیره. نیازهای یک بشر را دارد. برای این بهتر زیستن سنت ها یا جنبش های مختلفی شکل میگیرند. این جنبش یا سنت میتواند لیبرالیسم باشد که می گوید رقابت سرمایه ها امکان ثروتمند شدن و خوشبخت شدن را به همه میدهد. امکان می دهد که کارگر به سرمایه دار تبدیل شود. این جنبش ها چشم انداز به مردم می دهند و مردم به تبع آن جنبش افق شان را شکل می دهند.

جامعه جنبشهای اجتماعی مختلفی را جلو می گذارد. کنسرواتیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و اسلام سیاسی و ... در هر مقطعی مردم به آن جنبشی که دم دستشان است و فکر می کنند که آرزوی شان را نمایندگی می کند و مهمتر اینکه میتواند پیروز شان کند همه چیز خود را گره می زنند.

پ - تازه اینجا است که جنبشهای مختلف احزاب مختلفی را از خود بیرون می دهند. یک جنبش می تواند چند حزب مختلف از خود بیرون دهد. این احزاب رنگین کمان یا اصطلاح اسپکتروم سیاسی و اجتماعی جنبش خود را منعکس میکنند. مثلا سازمان زحمتکشان و حزب دموکرات کردستان هر دو احزاب جنبش ناسیونالیستی کرد هستند و حتی ممکن است با هم جنگ کنند. اما اینها نمایندگان دو طبقه مختلف یا بخش های مختلف یک طبقه نیستند. نماینده تمایلات مختلف درون جنبش ناسیونالیستی کرد هستند. همین رابطه میان احزاب سنت ناسیونالیسم ایرانی از مصدق تا پهلوی قابل تشخیص است.

در نتیجه اینجا وقتی از ناسیونالیسم حرف میزنم منظورم تنها احزاب ناسیونالیستی نیست. منظورم تنها قضاوت در مورد آنچه احزاب در مورد خود میگویند نیست. در مورد افق، دنیای مورد نظر، ارزش ها ، و به خصوص تصور آنها از رابطه کار و سرمایه در دنیای مورد نظر شان است. درست است که در نهایت این افق ها را احزاب سیاسی نمایندگی میکنند. اما این رابطه نه یک رابطه "یک به یک" است، نه سیاه و سفید. جنبش ها طیفی از رنگ های مختلف خود را بیرون میدهند که در شکل ظاهر و بیان ممکن است کاملا متفاوت باشند اما در پایه و اساس جنبشی شان یکی هستند. طبقات درست در این متن وارد تصویر میشوند. احزاب سیاسی مستقیما و "راست روده" به طبقات وصل نیستند از کانال جنبش های اجتماعی آرمان ها و مدینه فاضله ای را ترسیم میکنند که به طبقات وصل میشود .

در این متن وقتی از ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی حرف می زنیم تنها از یک حزب مانند حزب مشروطه طلب و یا از یک شخصیت مثلا رضا پهلوی حرف نمی زنیم. از یک امید، از یک چشم انداز و از یک سنت سیاسی، تاریخی و اجتماعی و از یک انتظار حرف می زنیم که طیف وسیعی از احزاب را در خود جای میدهد. از نظر من این طیف یک سرش حزب کمونیست کارگری ایران است و سر دیگرش رضا پهلوی، هخا و جاوید ایران. این احزاب، شخصیت ها و یا گروهبندی ها نه تنها با هم اختلاف دارند بلکه حتی ممکن در شرایطی علیه هم دست به اسلحه ببرند. تنها با مبنا قرار دادن جنبش های اجتماعی است که میشود فهمید چرا مثلا سیاست اقتصادی نپ (که توسط لنین در ۱۹۱۸ اتخاذ شد و مستلزم توسعه سرمایه داری در روستا ها بود) یک سیاست پرولتری است و از طرف دیگر سیاست ملی کردن صنایع و بانک ها در ایران در زمان جمهوری اسلامی یک سیاست بورژوا امپریالیستی است.

۲ - دوره انقلابی - دوره غیر انقلابی

در مورد دوره انقلابی و دوره غیر انقلابی هم چپ سنتی برداشت بسیار جزمی و متحجری دارد. دوران انقلابی دوران انقلاب و شلوغ کردن و آکسیون است و دوران غیر انقلابی دوران سرکوب و اختناق، دوران "کار آرام سیاسی"، دوران "تبلیغ و ترویج و سازماندهی" و در واقع دوران مطالعه و فکر کردن.

من با این تصویر سنتی چپ موافق نیستم و فکر میکنم که این تصویر ساده تر و شیر یا خطی تر از آن است که واقعیت بسیار پویا و متحول جامعه را منعکس کند.

در دوره هائی که به آن دوره انقلابی یا دوران بحران انقلابی میگوئیم مسئله قدرت سیاسی روی میز جامعه است. بخش وسیعی از جامعه قدرت دولت را به مصاف طلبیده است و می خواهد دولت را سرنگون کند. دولت بی ثبات است و سیاست به راس همه مسائل جامعه رانده شده است. در این دوره ها منشا تصمیم گیری های دولت و مردم نه مقتضیات اقتصادی بلکه نیاز های سیاسی است. برای دولت در این دوره هدف بازگرداندن ثبات به قدرت دولتی و خنثی کردن تحرک توده ای است و برای مردم هدف عقب زدن و سرنگون کردن دولت. در این دوره ها دولت ممکن است دستمزد ها را چند برابر کند، سرمایه ها را دولتی کند و غیره. در دوره های انقلابی سیاست و قدرت سیاسی محور است و نه مقتضیات اقتصادی یا ایدئولوژی و قانون. طبعا در این دوره مسائل خاصی در مقابل احزاب سیاسی قرار میگیرد و تاکتیک های خاصی ضروری میشوند.

در دوره غیر انقلابی قدرت سیاسی و موجودیت دولت مستقیما مورد تعرض نیست. دوره ه غیر انقلابی الزاما دوره اختناق، سکون یا حاکمیت استبداد نیست . اروپا و آمریکای شمالی در دوره غیر انقلابی هستند بدون اینکه اختناقی حاکم باشد. در بطن دوره غیر انقلابی طیف وسیعی از دوره های مختلفی وجود دارد که سلطه اختناق و استبداد تنها یکی از آن ها است. آنچه دوره انقلابی از دوره غیر انقلابی جد میکند جایگاه مسئله قدرت سیاسی و موقعیت دولت در متن اعتراض عمومی است. در دوره های غیر انقلابی ممکن است اعتراضات وسیعی وجود داشته باشد حتی ممکن است شورش ها و عصیان ها شکل بگیرند اما در بطن این مبارزات قدرت دولتی و سرنگونی دولت مد نظر نیست. در انگلیس اعتصاب معدنچیان در اواسط دهه ۸۰ جامعه را چندین ماه تماما تحت تاثیر خود گرفته بود اما کسی فکر نمی کرد که دولت و بورژوازی در حال سقوط است. همینطور شورش های مختلف مثلا در هند، پاکستان و یا مکزیک و آمریکا و انگلیس دال بر انقلابی بودن اوضاع نیست. در دوره غیر انقلابی چهارچوب، افق، تپش، مومنتوم جنبش مستقیما سرنگونی را هدف قرار نمیدهد. نه دولت خود را در حال سرنگونی میداند و نه مردم آن را چنین میپندارند. این اوضاع در تفاوت با دوره های انقلابی مسائل و اولویت های متفاوتی را در مقابل احزاب سیاسی قرار میدهد.

۳ - حزب و قدرت سیاسی

در میان جریاناتی که خود را به منصور حکمت منتسب می کنند، و البته در بیرون از این دایره هم، بحث منصور حکمت در مورد حزب و قدرت سیاسی به این معنی برداشت شده است که حزب قدرت سیاسی را می گیرد.

من این برداشت را از بحث حزب و قدرت سیاسی نا درست میدانم و در جای دیگری مفصل در مورد آن بحث کرده ام [۱] . اینجا فقط به چند نکته اشاره میکنم:

  1. ۱ - نکته تازه در بحث ما در مورد حزب قدرت سیاسی تنها محدود به این نیست که حزب قدرت را میگیرد. این موضوع را بخش اعظم چپ قبول دارد. چریک فدائی هم فکر می کرد که قدرت را می گیرد. فیدل کاسترو هم میخواست قدرت را بگیرد. و ... کسی که نخواهد قدرت را بگیرد اصولا سیاسی نیست. ضرورت گرفتن قدرت سیاسی توسط احزاب نه محدود به کمونیست ها و نه نو آوری منصور حکمت.
  2. ۲ - ما وقتی از حزب و قدرت سیاسی حرف میزنیم دو دو فاکتور را در نظر داریم.
    1. الف - یک حزب کمونیستی بعنوان یک اقلیت قدرت را می گیرد. برای کمونیسم پیش شرط اکثریت شدن کسب قدرت سیاسی است . در جامعه سرمایه داری ما بدون گرفتن قدرت حتی اکثریت طبقه کارگر را نمیتوانیم به خود جلب کنیم. سیستم جامعه بورژوازی چنین اجازه ای را نمی دهد. اگر این ممکن بود اصولا قیام لازم نبود و طبقه کارگر با انتخابات میتوانست قدرت را بگیرد. در نتیجه یک حزب کمونیستی باید خود را برای چنین سناریوئی آماده کند.

    2. ب - بحث حزب و قدرت سیاسی بحثی فقط راجع به تصرف قدرت سیاسی آنهم در دوره های انقلابی نیست . حزب و قدرت سیاسی یعنی بافته شدن حزب در فابریک جامعه و بعنوان مکانیسم قدرت. در چپ سنتی به این فاکتور کمترین توجه شده است. از نظر ما چه شرایط انقلابی باشد چه نباشد وجود یک حزب کمونیستی در هر جایی باید منجر به قدرتمند شدن مردم در مقابل دولت و سرمایه داری شود. در دوران ما نمونه موفق برقراری چنین رابطه ای میان قدرت و احزاب سیاسی را بیش از هر کس جریانات اسلامی و بعضا ناسیونالیستی نشان داده اند. هر جا اسلامی ها رشد می کنند فضا در مقابل غیر اسلامی ها به هر عنوانی قوی تر و محیط اسلامی تر می شود. حتی اگر مورد فشار قرار گیرند میتوانند از خود دفاع کنند. حماس و حزب الله نمونه برقراری چنین رابطه ای میان قدرت سیاسی و حزب هستند.

    3. پ - بحث حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت بحث چگونگی بافتن یک حزب کمونیستی به فابریک قدرت در جامعه چه دوره انقلابی و چه در دوره غیر انقلابی است. پیوستن به کمونیست ها باید به معنی متحد شدن و قدرتمند شدن کارگر و مردم زحمتکش باشد. اگر ما در کارخانه ای حضور داریم باید کارگر در مقابل سرمایه دار قدرتمند تر باشد. باید آخوند نتواند مردم را بکشد. و ...وقتی که می گوییم حزب و قدرت سیاسی من پیش از هر چیز منظورم بافتن حزب در فابریک قدرت در جامعه است نه صرفا تصرف قدرت در روز قیام که همه آن را بلد هستند.

۴ - انقلاب؟ کدام انقلاب؟ - داستان مرحله بندی انقلاب

من معتقد به مرحله بندی انقلاب نیستم. به این معنی که بنا به تعریف مرحله انقلاب در یک کشور را از پیش میتوان تعیین کرد. به اعتقاد من مارکس، لنین و منصور حکمت هم هم معتقد به مرحله بندی انقلاب نبوده اند. در این مورد در بحث "کمونیست ها و انقلاب" و در "بررسی تحلیلی انقلاب روسیه" مفصل تر صحبت کرده ام و این ادعا را اثبات کردم. فکر می کنم کسی که معتقد است لنین معتقد به مرحله بندی انقلاب (مرحله دمکراتیک و مرحله سوسیالیستی) بوده است دارد با خالی کردن شانه از زیر بار پیچیدگی اتخاذ تاکتیک در شرایط مشخص دنباله روی از اوضاع را در مقابل طبقه کارگر قرار میدهد.

ما نمیدانیم که انقلاب آینده در ایران از چه جنسی خواهد بود و چه خصلتی خواهد داشت و یا حول چه مسائلی جامعه پلاریزه میشود. اما میدانم ما چه میخواهیم: ما انقلاب سوسیالیستی میخواهیم. اما دادن این حکم که انقلاب بعدی یک انقلاب سوسیالیستی است همان قدر کشف و شهود است که دادن این حکم که انقلاب بعدی دمکراتیک است.

از سرمایه داری بودن جامعه نمیتوان یک راست به جنس انقلاب رسید. هزار جور انقلاب ممکن است. مثلا در کردستان عراق مردم می خواهند که صدام حسین برود. شورش مردم عراق در سلیمانیه سوسیالیستی ؟انقلاب ۵۷ ایران سوسیالیستی بود؟ انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه و انقلاب ۱۹۷۹ نیکاراگوئه سوسیالیستی بود؟ همین دوره جنبش سرنگونی را داشتیم. انقلاب یا جنبش سوسیالیستی بود؟

پیچیدگی دنیای واقعی همین است. انقلابی که در جامعه شکل میگیرد تابع فاکتورهای متفاوتی است که در کنترل ما نیست. این انقلاب الزاما آن چیزی نیست که ما می خواهیم. مردم به حرکت در می آیند و آن حرکت معین دامنه پرواز و عمل و خصلت معینی دارد.

بحث مارکس، لنین و منصور حکمت این است که در موقعیت هائی که انقلاب سوسیالیستی نیست ما بی وظیفه نمی شویم. باید آن چیزی را که در حال اتفاق است را تبدیل به تخته پرش به انقلاب خودمان کنیم. به این می گویند انقلاب بی وقفه. هر انقلابی که شکل بگیرد ما باید تاکتیکی و روشی پیش بگیریم که آن انقلاب تخته پرش به انقلاب سوسیالیستی بشود. از نظر من یک حلقه کلیدی در درک تاکتیک مارکسیستی تز انقلاب مداوم یا انقلاب بیوقفه است.

اگر این ایده که هسته دخالتگری فعال مارکسیستی است را بکار نبریم به دو نتیجه نادرست و بشدت خطرناک کشیده میشویم. یکی اینکه همین انقلاب یا جنبش در حال جریان را سوسیالیستی اعلام کنیم در نتیجه عملا طبقه کارگر را به دنباله رو سیر در جریان موجود تبدیل می کنیم اجازه نمی دهیم که تفاوتهای اش را با این جنبش همگانی درک کند و خود را برای جنگ حتمی آتی آماده نماید.

یا اینکه در عمل منتظر میمانیم که روال اوضاع روش کند که چه میشود. باز هم نتیجه سیاست انتظار است و در عمل در بهترین حالت به آنارشیسم و تریدیونیونیسم حاشیه ای سوق داده میشویم.

از نظر من انقلاب مرحله بندی ندارد ولی هر انقلابی مشخص است ، اگر راجع به مشخصات آن انقلاب مشخص حرف نزنید و منتظر بمانید بعد از معلوم شدن نتیجه انقلاب خصلت آن را تعیین کنید به تله ایسم و پیش بینی کردن گذشته کشیده میشوید.

۵ - آیا آمریکا به ایران حمله میکند؟

جنگ میشود یا نه؟ طرح این سوال در بسیاری از اوقات بخشی از تبلیغات جنگی است. طرح درست مسئله این است که چگونه میشود مانع جنگ شود؟ تا آنجا که به ما مربوط است و از ما بر می آید جلوگیری از جنگ فقط با سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن است.

امروز علیرغم شکست آمریکا در عراق و علیرغم ناتوانی آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی امکان حمله نظامی هنوز هست. گرچه کمتر شده است. اما هنوز این امکان هست. کماکان باید تضمین کرد که جنگ نمیشود.

۳ - شکست سیاسی ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب

وقتی دو خرداد شکست خورد گفتیم که سرنگونی به بستر عمومی اعتراض مردم تبدیل شده است. منظور این بود که جنبش اعتراضی مردم دیگر به هیچ نوع اصلاح در جمهوری اسلامی امید ندارد. اگر امیدی داشتند که از طریق اصلاحات درون رژیمی توسط یا آن بخش خود سیستم ممکن است بتوان از شر این بختک فقر، فلاکت و تحمیق نجات یافت، این امید همراه دو خرداد از بین رفت. و هر اعتراض مردم به اعتراض علیه کل سیستم تبدیل می شود و کل سیستم را به چالش میطلبد.

اما گفتیم وقتی که مردم اعتراض می کنند امیدها، توقعات، ارزشها و انتظارات خود را به یکی از جنبش ها تا افق های موجود در جامعه گره میزنند. و همان موقع گفتیم که در جامعه دو جنبش در مقابل هم قرار گرفته اند. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی و جنبش چپی که آن زمان اساسا حزب کمونیست کارگری نمایندگی می کرد. که البته "خراب کرد".

صورت مسئله و نقطه شروع این زلزله سیاسی شکست سیاسی، جنبشی و ایدئولوژیک ناسیونالیسم پرو غرب ایران در غیاب حضور کمونیسمی بود که میتوانست بر ویرانه های این جنبش عروج کند است. ناسیونالیسم پرو غرب ایران نتوانست در چارچوب داده ها، مشخصات و مفروضات جنبش خود اعتراضی مردم به جمهوری اسلامی را نمایندگی کند. پرچم نفی جمهوری اسلامی را تحویل خود جمهوری اسلامی داد. این ناسیونالیسم در مقابل همتای اسلامی خود یعنی ناسیونالیسم اسلامی ، شکست خورد. در نتیجه در موقعیتی قرار گرفت که از دوره انقلاب ۵۷ تا کنون در چنین موقعیت ذلیل، در چنین یاس و بلاتکلیفی قرار نگرفته بود.

جنبش ناسیونالیستی پرو غرب ایران احزاب مختلفی را در خود جای داده است. طیف وسیعی از احزاب و گروه بندی های مختلف دارد مانند منظومه شمسی با فواصل مختلف به گرد یک مرکز جنبشی میگردند. در این "منظومه" ناسیونالیستی همه جور آدم و همه جور حزبی وجود دارد. از سلطنت طلبان متوسط الحال تا جبهه ملی و جمهوری خواهان لائیک، از مشروطه طلبان افراطی یا "خط مقدم"، "هخا" و "جاوید ایران". و از لشگر عظیم روشنفکران دمکرات تا شعرا و نویسندگان و کانونهای فکری و بالاخره حزب کمونیست کارگری ایران. احزاب، جریانات و شخصیت هائی که یک اسپکتروم ناسیونالیستی وسیع را تشکیل میدهند و گرچه گاه در مقابل هم رفتار و سیاست خصمانه در پیش میگیرند اما وقتی به سیستم ارزشی و انتظارات شان از دنیا را نگاه کنید متوجه می شوید که عمیقا ارزش های بنیادی مشترکی را دارند.

ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی جنبشی است که مفهوم آزادی و برابری، خلاصی فرهنگی، رفاه اقتصادی را با سیستم جوامع غرب و بویژه آمریکا تداعی میکند. آمریکا سمبل این سنت است. در این تصویر آمریکا بخشی از نیروی خیر است. بخشی از ترقی خواهی است، به هر اعتباری دوست است، مبشر دنیای آزاد و انسانی است. این افقی است که بی بی سی و سی ان ان و وزارت خارجه آمریکا و انگلیس و کل ژورنالیسم نوکر در غرب مبلغ آن هستند.

وقتی به این جنبش نگاه کنید می بینید که در این ناسیونالیسم خلاصی فرهنگی و مبارزه علیه "عقب ماندگی" یک محور اساسی است. میخواهد ایران غربی شود، پیشرفته شود. خلاصی فرهنگی بخش وسیعی از اعتراض زنان و جوانان را نمایندگی می کند. بخش وسیعی از این جامعه نمی خواهد زیر دست و پای اسلام له شود.

اپوزیسیون ناسیونالیسم پرو غرب همه این خواست ها را با غرب و آمریکا، با زیر فرش جارو کردن ساختار طبقاتی آن، تداعی می کند. البته از کانال این جنبش سمپاتی به غرب و آمریکا در افکار عمومی ایران وسیع است. در این تصویر آمریکا بخشی از نیروی خیر است. بخشی از اردوی شر نیست، حضورش مثبت است. اگر کسی از این اپوزیسیون با مامور رده پنجم وزارت آمریکا چای بخورد خیلی از مردم "عادی" خوشحال می شوند و فکر می کنند کار جمهوری اسلامی ساخته است. آمریکا بخشی از ترقی خواهی، دوست آزادیخواهان ایران و مبشر دنیای آزاد است.

گفتم این تصویری است که بی بی سی و سی ان ان و وزارت خارجه آمریکا و انگلیس و همه اینها صبح تا شب اشاعه میدهند و میلیارها دلار پول خرجش می کنند تا آن را به دنیا بقبولانند.

یکی از مفاهیم، مقدسات و ارزش های اساسی و محوری در سنت ناسیونالیستی ایران مفهوم تمامیت ارضی ایران است: "چو ایران نباشد تن من مباد!". مفاهیم و مقدسات بعدی "قدرت دولت ایران" در مقابل "بیگانگان" و بخصوص "همسایگان عرب" ایران است. می گویند ایران باید یک کشور قدرتمند باشد. و بالاخره مفهوم بنیادی بعدی صنعتی شدن و رشد تکنولوژیک ایران است و البته همه اینها بدون ارجاع به مناسبات تولیدی حاکم در جامعه و با مفروض گرفتن سلطه سرمایه داری.

همه این مقدسات در تضمین منافع بورژوازی در مقابل طبقه کارگر جایگاه اساسی و تعیین کننده دارند. کشور، ملت، دولت و تمامیت ارضی فلسفه اش در این است که بورژوازی دور جائی و دور انسان هائی را حصار می کشد، به آنها نام میهن و ملت میدهد و بر نیروی کار و بر منابع آن "خطه" ادعای مالکیت میکنند. ناسیونالیسم پرو غرب طرفدار تحقق این آرمان در شراکت با غرب و به "مدل غربی" است.

این سنت آرزو های مردم را از مضمون طبقاتی آن خالی میکند و یا بهتر بگوئیم در این آرزو ها یک دنیای غیر طبقاتی که کارگر و بورژوا دست در دست هم برای آزادی و نجات میهن میکوشند را تزریق میکند. آزادی، برابری، پیشرفت، رفاه و همه و همه به دنیای فارغ از طبقات و محنت طبقاتی به یک دنیا و یک هویت ملی و همگانی سنجاق میشود. آنوقت برای کارگر کردی که نان شب ندارد و زیر فشار استثمار سرمایه دار کرد به تباهی کشیده شده ملاقات فلان روشنفکر کودن درجه سوم کرد که دلش برای مقام و منصب غنج میزند با فلان مقام درجه دهم آمریکائی یا اروپائی احساس پیروزی و شعف را به ارمغان می آورد.

انقلاب ۵۷ ایران علاوه بر جنبش کمونیستی و طبقه کارگر، بورژوازی ایران و جنبش ناسیونالیستی پرو غرب ایران را نیز بالغ کرد. اگر در دوران ۵۷ بورژوازی قدر حکومت متعارف تر بورژوائی را نمیدانست و در "صف مردم" در خیابان ها حضور داشتند، امروز این کار را نمیکنند و امروز یک انقلاب همه با هم اگر غیر ممکن نباشد به شدت نا محتمل است. بورژوازی و جنبش های اصلی آن حاضر به مشارکت در کشیده شدن جامعه بی چنین پرتگاه انقلابی نیستند. به قول خودشان اغتشاش نمی خواهند، از طبقه کارگر و زحمتکشان به میدان آمده و قدرتمند شده بیشتر از جمهوری اسلامی می ترسند. تغییر کنترل شده رژیم و با توافق از بالا و حتی المقدور بدون دخالت مردم را می خواهند. اسم این را هم "کم کردن هزینه" سرنگونی گذاشته اند. تئوری هزینه سرنگونی، معطوف به مسائل کارگر و زحمتکشی که با گرسنگی فرزندان و تباهی فیزیکی و معنوی خود هزینه ماندن جمهوری اسلامی ار میپردازند نیست. منفعت به هم نخوردن سیستم را نمایندگی میکند. از هزینه سرنگونی برای بورژوازی حرف میزند.

در این تصویر سیاسی ناسیونالیسم باید طبقه کارگر را از تشکل، از تحزب و از دست بردن به قدرت بی نیاز نشان دهد. این تصویر به جامعه تزریق میشد که یا جمهوری اسلامی خودش می افتد، یا آمریکا آن را می اندازد و یا همین سطح از اعتراضات مردم در کنار فشار آمریکا کار آن را میسازد.

این تصویر ناسیونالیسم پرو غرب بود که با اتکا به سنت تاریخی آن، با اتکا به قدرت میدیا و هنر لس آنجلس و به نیروی لشگر شعرا، نویسندگان و ژورنالیست های خود به مردم داده بود.

ناسیونالیستی پرو غرب ایران، دولت های غرب و بخصوص آمریکا را بعنوان یک مولفه قدرت سیاسی و در صف "خیر" و در صف "انقلاب مردم" وارد فضای سیاسی جامعه ایران کرد. در نتیجه در ذهن مردم تناسب قوا بین دولت جمهوری اسلامی و دولت آمریکا به یکی از ارکان تناسب قوا بین مردم و جمهوری اسلامی تبدیل شد. در نتیجه اگر آمریکا از جمهوری اسلامی شکست میخورد، که خورد، مردم احساس می کنند امید شان از دست رفت، که احساس کردند. وقتی "نجات بخش" به عقب نشینی میپردازد، خوشبینی کم می شود.

وقتی امریکا عراق را اشغال کرد بطور واقعی با جریانات اسلامی که یک سر آنها به جمهوری اسلامی وصل بود رو برو شد. با فرو رفتن آمریکا در باتلاق عراق، آمریکا به سرعت عضله لازم برای فشار نظامی به ایران را از دست داد. شکست آمریکا در عراق در مقابل اسلام سیاسی بلاواسطه در ذهن مردم ایران به درست به این ترجمه میشود که آمریکا قدرت لازم برای فشار جدی به جمهوری اسلامی را ندارد.

مستقل از حقانیت یا عدم حقانیت آمریکا و خیر یا شر بودن آن نفس شکست آمریکا و عریان شدن ناتوانی نظامی اش بعنوان نیرویی که قرار بود جمهوری اسلامی را سرنگون کند، اذهان مردمی که به این امام زاده دخیل بسته بودند را مغشوش کرد. و این شکست حفره بزرگی در استراتژی ناسیونالیسم پرو غرب ایجاد نمود. به مردم وعده داده بودند که "دنیای متمدن" جمهوری اسلامی را سرنگون میکند یا آن را به تسلیم می کشاند. کل صحنه ای که چیده بودند و کل انتظاری که مردم را در آن فرو برده بودند بر این پایه استوار بود. پایه فرو ریخت. کسی که قرار بود جمهوری اسلامی را سرنگون کند خود در در مقابل اسلام سیاسی در عراق در حال فرار است.

انتظار این که جمهوری اسلامی خودش می افتد و انقلاب همین پیچ بعدی است انعکاس یک خوشبینی است که فقط با مفروض گرفتن وجود یک نجات بخش و یک نیروی سرنگونی کننده تضمین شده قوی قابل توجیه است. و وقتی این نیروی سرنگون کننده از میدان بدر می رود خوشبینی و امید پایین می رود: این جمله را چند بار شنیده اید: "من دیگر خوشبین نیستم و بعید میدانم که به جایی برسیم"؟ این یک تک مضراب نیست یک روحیه عمومی است.

واقعیت این است که اصرار ما بر محدودیت های جنبش سرنگونی و اهمیت دادن پرچم پیروزی آلترناتیو به آن و تبدیل آن به تخته پرش انقلاب سوسیالیستی برد لازم را نیافت. وقتی آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی شکست می خورد ناگهان جنبش سرنگونی و روحیه عمومی متاثر از افق ناسیونالیسم پرو غرب از درون فرو میریزد. از چپ ترین اپوزیسیون تا مردم فلان روستا در بندر عباس خوشبینی شان کم میشود. همه احزاب به تناسب "مسئله دار" میشوند. این بدبینی از یک سرخوردگی از یک انتظار مشترک ناشی میشود. و این انتظار مشترکی است که جنبش ناسیونالیستی به کل جامعه ایران داده بود.

نفس ابعاد احساس یاس و ضعف در جنبش سرنگونی همین واقعیت نشان داد که چقدر ناسیونالیسم پرو غرب ایران در افکار و افق مردم و جنبش سرنگونی دست بالا را داشت. حتی در داده ها ذهنی چپ ترین عناصر جامعه هم این تصویر انعکاس داشته است.

مردم انتظار داشتند که جمهوری اسلامی بدون اینکه خودشان آن را سرنگون کنند سقوط کند. حزب، سازمان، پرچم و نه اتحاد آلترناتیوی لازم نبود. اگر طبقه کارگر یا کمونیست ها خود را فاعل انقلاب میدانستند متوجه میشدند که یک رژیم تا دندان مسلح بشدت ایدئولوژیک سخت جان تر از این حرف ها است. سرنگونی این رژیم نیازمند درجه بالائی از سازمان، تحزب و قدرت است. واقعیت این است که در این افق خود آگاه یا نا خود آگاه قرار بود شخص ثالثی جمهوری اسلامی را سرنگون کند. این شخص ثالث را ناسیونالیسم پرو غرب وارد تصویر کرده بود. قدرت این تصویر آنقدر بود که بخش بزرگی از حزب کمونیسم کارگری را با خود برد. این حزب تسلیم این افق شد. و ترجیح داد با پرچم و شعارهای مستقل خودش دنبال آن برود و نه دنبال خط ما.

۴ - شکست ایدئولوژیک ناسیونالیسم پرو غرب ایران

شکست سیاسی ناسیونالیسم پرو غرب ایران که نتوانی آمریکا در مقابل جمهوری اسلامی آن را مسجل کرد با شکست این جنبش در ابعاد عمیق تر و ایدئولوژیک تری تکمیل شد. و این بعد ایدئولوژیک است که حکم شکست جنبش ناسیونالیستی پرو غرب ایران را مسجل میکند. بعد سیاسی و نظامی مسئله در واقع نقش مکمل این شکست ایدئولوژیک را دارند.

گفتیم که ناسیونالیسم پرو غرب ایران تلاش کرده است تا آرمان های آزادیخواهانه و برابری طلبانه مردم در اعتراض به جمهوری اسلامی را با غرب و بویژه با آمریکا تداعی کند. گفتیم آمریکا کعبه آمال، نمونه جامعه خوشبخت و نماینده خیر و سمبل قدرت در جهان معرفی میشود. این مبنای هویتی تفاوت این سنت ناسیونالیستی با بخش های دیگر جنبش ناسیونالیستی (نظیر ناسیونالیسم اسلامی و یا ناسیونالیسم ضد امپریالیستی شرق زده) در ایران است. این معرفی نامه آمریکا و غرب در واقع برگه هویت این جنبش ناسیونالیستی پرو غرب را تشکیل میدهد. و دقیقا این هویت است که فرو میریزد.

۱ - حمله به عراق: از توهم تا واقعیت

واقعیت آنچه در عراق اتفاق افتاد، واقعیت انگیزه و سیاست های آمریکا در اشغال عراق و بالاخره تصویر زندگی مردم در عراق با توهم آمریکای نجات بخش، آمریکای سمبل خیر، آمریکای رهایی بخش که قرار است آزادی و رهایی همراه خود بیاورد صد و هشتاد درجه در تناقض قرار گرفت. آمریکائی که قرار بود سمبل آزادی، خلاصی فرهنگی و رفاه بود باشد، آمریکائی که قرار بود از رژیم صدام زندگی بهتری برای مردم بسازد، زندگی بمراتب وحشیانه تر، فقیر تر، تحقیر آمیز تر و اسلامی تری را بر مردم عراق تحمیل کرد. معلوم شد که تمام تبلیغات و تمام توجیهات آمریکا در مورد اشغال عراق دروغ بوده است. کشتار توده ای و کلان کُشی مردم بیگناه در شهر های عراق، پاشاندن تمام شیرازه های زندگی مدنی، خیمه زدن علنی بر چاه های نفت عراق و تاراج آن، عقب راندن قوانین جامعه به قوانین اسلامی، رفتار فاشیستی با زندانیان و ... بخش انتگره چهره واقعی سیستم آمریکا و ناسیونالیسم پرو غرب ایران است.

سوالی که در مقابل هر انسانی در ایران قرار گرفت این بود که آیا میخواهد بازیگری در این سناریو عراقیزه کردن اوضاع ایران شود؟ و آیا چنین "رهائی" را برای ایران طالب است؟ آیا این آزادی موعود ناسیونالیسم پرو غرب ایران را میخواهد؟

ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی خود در مقابل این تصاویر زنده و در مقابل این سیل سوالات که هر روزه بر ذهن مردم تحمیل میشد در مقابل این تبخیر امید به پروژه نجات آمریکائی مبهوت، بی پاسخ و به اصطلاح قفل ماند.

اگر بیاد داشته باشید در روزهای اول حمله به عراق ناسیونالیسم پرو غرب وعده تکرار سناریو برای ایران را میداد. قرار بود جمهوری اسلامی هم مثل دولت صدام به سرعت سرنگون شود. از شاهزادگان و تیمساران سابق تا جمهوری خواهان محترم لائیک در فکر تشکیل دولت در تبعید بودند. برخی از اینها حتی شروع کردن جمع کردن امضا برای تقاضای حمله به ایران از سنای آمریکا کردند. تلویزیون های لس آنجلس صبح تا شب با آب و تاب راجع به این مسئله حرف می زدند. قدرت سمبل خود آمریکا و خوشبختی تازه کسب شده مردم عراق را به رخ میکشیدند.

اما توهم به سرعت دود شد. اوضاع در مدت کوتاهی واقعیت را به همگان نشان داد. بطوریکه حتی رضا پهلوی و راست ترین جریانات ناسیونالیسم پرو آمریکائی از ترس تداعی شدن بیشتر با آنچه که آمریکا در عراق میکرد اعلام کردند که نمیخواهند چنین اتفاقی در ایران رخ دهد. به عبارت دیگر ناچار شدند از قهرمان و سمبل خود فاصله بگیرند و از او تبری جویند. آرمان و افق ناسیونالیسم پرو غرب به لحاظ معنوی و ایدئولوژیک پوچ در آمد. معلوم شد "هزینه کم" سرنگونی به شیوه ناسیونالیستی چقدر سنگین است.

بازتاب این وقایع مردم را دچار تردید میکرد. "آمریکا شکست خورد"، "جمهوری اسلامی سر جای خودش است". "زورمان نمیرسد، فایده ندارد، باید دستمان را به کلاهمان بگیریم بگذاریم بچه مان زندگی کنند و خود را از بلای عراق محفوظ بداریم. کاخ جذابیت آرمان ناسیونالیسم پرو غرب در سطح جامعه ترک برداشت.

۲ - بحران به بهانه هسته ای: پیشرفت صنعتی از توهم تا واقعیت

ضربه کشنده تر به ناسیونالیسم ایرانی را سیاست آمریکا در قبال مسئله هسته ای به آن زد. این ضربه مهلکی بود که جریان نئو کنسرواتیست بوش به ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی زد.

گفتیم که یکی از مقدسات هویتی ناسیونالیسم ایرانی ترسیم یک ایران صنعتی و پیشرفته است. اهمیت پیشرفت تکنولوژیک و صنعتی و سرکوفت به جمهوری اسلامی به عنوان جریانی که ایران صنعتی را به عهد قدیم برمیگرداند یکی از تم ها اصلی تبلیغاتی و یکی از جذبه های ناسیونالیسم است.

در کشمکش میان جمهوری اسلامی و آمریکا در یک چشم به هم زدن جمهوری اسلامی در موضع دفاع از منافع ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم پروغرب در کنار آمریکا در موقعیت تهدید کننده شیرازه های زندگی مدنی و بنیاد های اقتصادی ایران قرار گرفتند.

سیاست آپارتاید علمی و صنعتی دولت آمریکا در قبال فعالیت های هسته ای جمهوری اسلامی، تلاش برای تحمیل منافع خود بر جمهوری اسلامی به زعم همه قوانین بین المللی و مهمتر از همه تهدید به حمله نظامی به ایران صد و هشتاد درجه در مقابل این مقدسات ناسیونالیستی ایرانی قرار میگرفت.

آمریکا ایران را به جنگی تهدید میکند که قرار است در بزرگترین بمباران تاریخ بشر کل پایه های اقتصادی جامعه ایران را نابود کند. کل پایه های اقتصادی، الکتریکی، صنایع فولاد و ماشین سازی، مخابرات، نفت و پالایشگاه ها، قرار است با خاک یکسان شوند و برای ممناعت از باز سازی آنها آگاهانه بخش صنعتی و ماهر طبقه کارگر و مهندسین و تکنیسن هائی که صنایع ایران بر آن ها اتکا دارد هدف قرار گرفته اند و صحبت از کشتار نقشه مند بیش از ۱۰۰ هزار نفر از این نیروی کار است. کوبیدن ایران باید در ابعادی باشد که امکان عکس العمل و باز سازی را از جمهوری اسلامی بگیرد.

این را در مقابل تصویر و مقدسات ناسیونالیسم ایرانی قرار دهید تا ابعاد بهت و فرو ریزی آرمان ناسیونالیستی را به تصور در آورید. ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی وعده صنعتی کردن را میداد اما جمهوری اسلامی مشغول دست یابی به تکنولوژی هسته از کار در آمد و قهرمان ناسیونالیسم پرو غرب در کار برگرداند ایران به عصر حجر!

در مقابل این موقعیت متناقض، به جز بخش های حاشیه ای تر ناسیونالیسم ایرانی، بقیه از آمریکا فاصله گرفتند و یا حتی اختلاف با احمدی نژاد و جمهوری اسلامی را فرعی تر از خطر آمریکا اعلام کردند. در واقع رهبران بخش مهمی از جنبش سرنگونی دست بسته تسلیم جمهوری اسلامی شدند.

قرار بود ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی در رقابت با جمهوری اسلامی سمبل پیشرفت صنعتی باشد و ضامن قدرت ایران در منطقه باشد. روند اوضاع صحنه را معکوس کرد. جمهوری اسلامی، در مقابل تهدیدات آمریکا مدافع پیشرفت صنعتی و ضامن عروج ایران به عنوان نیروی فائقه در منطقه بعد از خروج آمریکا از عراق تبدیل شد.

ناسیونالیسم پرو غرب ایران "قدرت شاه" در منطقه را به رخ میکشید. امروز جمهوری اسلامی به عنوان طرف پیروزمند در جنگ عراق و جنوب لبنان در موقعیتی قرار گرفته است که همه کشورهای منطقه دارند خود را برای خاورمیانه بعد از خروج آمریکا از عراق که در آن ایران (جمهوری اسلامی) قدرت فائقه آن منطقه است آماده میکنند. قدرتی که امروز جمهوری اسلامی در آن منطقه بهم زده است به مراتب بیش از قدرت ایران پادشاهی در بهترین حالت آن است.

۳ – از رویای تمامیت ارضی تا واقعیت فدرالسیم قومی

آمریکای مستاصل در مقابل جمهوری اسلامی به حمایت از فدرالیسم قومی در ایران و حمایت عملی، مادی و نظامی از نیروهای فدرالیست قومی روی آورد. این سیاست آمریکا را شاید باید آخرین میخ به تابوت رویای ناسیونالیسم پرو غرب ایران دانست.

با کاهش قابلیت فشار نظامی آمریکا بر دولت ایران و با آشکار شدن نتایج عمیق شکست ماجراجویی سیاست "ضربه پیشگیرانه" نئوکانسرواتیست های آمریکا در عراق، آمریکا برای فشار به جمهوری اسلامی به جریانات قوم پرست و ناسیونالیست های قومی ترک و کرد و بلوچ و عرب و غیره روی آورد.

اما این نیروها بنا به تعریف آنتی تز ناسیونالیسم ایرانی و نافی "تمامیت ارضی" هستند. در واقعیت امر آمریکا سمبل و پیشتبان اصلی ناسیونالیسم پرو غرب به نیروی پایه خود در ایران پشت میکند. نمیشود ناسیونالیست ایرانی بود و در همان حال طرفدار جریانات قوم پرست بود. در این میان جمهوری اسلامی و احمدی نژاد نماینده حفظ "تمامیت ارضی" میشوند. اینجاست که داریوش همایون می گوید که الان خطر جنگ و خطر تجزیه ایران و نابودی پایه های اقتصادی ایران جدی تر از وجود جمهوری اسلامی است. موعظه تشکیل یک صف متحد با جمهوری اسلامی برای دفاع از مام میهن را میکند. اگر همایون نمایند جسور تر ناسیونالیسم پرو غرب ایران است، بقیه از شاهزادگان تا لائیک ها یا مبهوت و حیران شاهد نزول جنبش شان میشوند و یا فرصت طلبانه سکوت میکنند. در هر حال جمهوری اسلامی و ناسیونالیسمی اسلامی که در آن نطفه دارد پرچم دار آرمان ناسیونالیستی ایرانی میشود.

ناسیونالیسم پرو غرب قرار بود که محمل اعتراض مردم علیه جمهوری اسلامی باشد. جمهوری سلامی پرچم آرمان، افق و مقدسات شان را از آنها گرفت.

شرایط مشابه این موقعیت در تاریخ زیاد است و در واقع تاریخ سراسر مملو از مقاطعی است که جنبش هائی شکست می خورند و جنبش های دیگری عروج میکنند.

یک نمونه شکست ناسیونالیسم کشورهای عربی در سال ۱۹۶۷ از دولت اسرائیل است. این واقعه ناصریسم و بعثیسم و کل ناسیونالیسم ضد امپریالیست کشور های عرب و همزاد پان عربیست آن را به یک شکست تاریخی کشاند که هنوز از آن بیرون نیامده است. بر ویرانه های شکست این نوع ناسیونالیسم جریانات اسلام سیاسی به مجرای اصلی هدایت اعتراض مردم تبدیل شدند. این ناسیونالیسم در مقابل فقر، بی حقوقی و تحقیری که به مردم کشور های عربی روا داشته میشد اسرائیل را به عنوان "ام الفساد" نشان میدادند و وعده میدادند که اگر کارگر و زحمتکش کشور های عربی حاکمیت فاسد و استثمارگرانه رهبران ناسیونالیست خود را تحمل کنند همه با هم اسرائیل را شکست میدهند و عزت و احترام و رفاه و خوشبختی موعود را به کل دنیای عرب باز میگردانند. و بعد این ناسیونالیسم به شکل مفتضحی از دولت مذهبی – قومی اسرائیل شکست خورد. دنیای عرب با یک بهت و با یک توقف ذهنی روبرو شد. بعد ها بخشی از این ناسیونالیسم ضد امپریالیست و رفرمیست طرفدار سرمایه داری دولتی به سمت غرب چرخید، انور سادات و دولت مصر تنها یک نمونه از این چرخش بود. به هر صورت با خارج شدن مردم از بهت و با روبرو شدن آنها با دنیای واقعی و در غیاب یک جریان کمونیستی که بتواند پرچم نفی وضع موجود شود، اسلام سیاسی و ناسیونالیسم اسلامی به سرعت رشد کرد و عملا تاکنون جای این ناسیونالیسم را پر کرده است.

اما نمونه شاید آشنا تر چنین تغییری در خود ایران شکست ناسیونالیسم لیبرال و رفرمیست ایرانی متشکل در جبهه ملی و در حزب توده در مقابل ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب ایرانی سازمان یافته در سلطنت پهلوی در جریان اصلاحاتی که به نام انقلاب سفید معروف شد بود است.

اصلاحات رژیم شاه (اصلاحات ارضی، ملی کردن آب ها، جنگل ها و مراتع، حق رای زنان، سپاه دانش، سپاه بهداشت، و...) به مراتب از خواست های ناسیونالیسم لیبرال و رفرمیست ایران در جبهه ملی و در حزب توده فراتر میرفت. این اصلاحات پرچم مطالبات این بخش از ناسیونالیسم ایرانی را که سنتا پرچم اعتراض به وضع موجود بود را از دست آنها در آورد و به دست حریف یعنی ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی داد. این تغییر یک زمین لرزه سیاسی در ابعاد وسیع را در جامعه ایران شکل داد.

تا آن زمان جنبش اعتراضی به وضع موجود به ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب ایران (که سنتا توسط سلطنت پهلوی نمایندگی میشد) خود را در قامت ناسیونالیسم لیبرال و رفرمیست ایران و در شمایل حزب توده و جبهه ملی باز میافت. قبل از این تحول مصدق، قهرمان مبارزه علیه رژیم شاه، اصلا ضد امپریالیست نیست، لیبرال و سلطنت طلب است. حزب توده ضد آمریکائی است و نه ضد امپریالیست و میتوانست شبیه رابطه پهلوی با آمریکا را با روسیه برقرار کند. همه غرب گرا و "لائیک" بودند و مثلا حق زن در سیستم شان جائی داشت. این ناسیونالیسم طرفدار تمدن غرب و مدرنیست بود، " کراوتی" و متمدن بود. متعاقب این کیش مات در مقابل طرف مقابل، متعاقب این شکست ایدئولوژیک ناسیونالیسم لیبرال و رفرمیست از حافظین وضع موجود، این سنت در جامعه جای خود را به جنبش اسلامی و ناسیونالیسم شرق زده تسبیح به دست و متحجّر داد. شریعتی و نهضت آزادی عروج کردند، خمینی و خرداد ۴۲ به بخشی از تاریخ "خلق" و "مردم" شدند، آل احمد مسلمان شد ، انجمن های چپی دانشگاه با انجمن های اسلامی در دانشگاه نزدیک شدند، "ناگهان" فضا به طرف اسلام چرخید و سنت اعتراض به به رژیم شاه رنگ اسلامی، شرق زده و ضد امپریالیستی تر شد. بستر اصلی حزب توده و جبهه ملی مشترکا مجاهدین خلق و چریک های خلق را از خود بیرون دادند که جناح میلیتانت همین تحول بودند.

تاثیرات این شیفت در فضای فرهنگی، ادبی و روشنفکری ایران وسیع بود. در همه این عرصه ها یک جنبش جایش را به جنبش دیگری داد. آل احمدیسم و لمپنیسم عقب مانده و اسلامی فضای روشنفکری ایران از فیلمهای نوع قیصر تا احساسات شاعرانه را تصرف کرد.

نمونه شاید مثبت چنین تغییری در روسیه در فاصله انقلاب فوریه ۱۹۱۷ تا اکتبر ۱۹۱۷ است. در این فاصله ناسیونالیسم روس شکست میخورد اما بر ویرانه های آن یک جریان کمونیست و یک انقلاب پرولتری عروج میکند. مردم آزادی و صلح و نان می خواهند و ناسیونالیسم روس با هر اعتباری نمیتواند این ها را تامین کند. وقتی در دادن این خواسته ها به مردم شکست می خورد جامعه بر می گردد و به بلشویک ها رو می آوردد.

۵ - پس لرزه های شکست

ناسیونالیسم ایرانی بزرگترین شکست ایدئولوژیکی، تاکتیکی و استراتژیکی را خورد. و این ترک با توجه به نفوذ ایده هایی که این ناسیونالیسم در جامعه داشت، ناامیدی و یاس و بدبینی نسبت به سرنگونی جمهوری اسلامی را تا آخرین سطوح جامعه برده است. پس لرزه ها و عوارض آن را در همه احزاب سیاسی و همه بخش های جامعه میتوان مشاهده کرد.

البته پشت این شکست ایدئولوژیک این واقعیت عیان شد که سرنگونی جمهوری اسلامی و رهائی مردم با افق ناسیو نالیسم ایرانی قابل وفق نیست. ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی به عنوان محمل و پرچم دهنده جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی شکست خورد. این جنبش میتواند با آمریکا یا با جمهوری اسلامی و یا با هر دو علیه آزادی و برابری متحد شود.

در ذهن توده وسیع و احزاب سیاسی که در جنبش سرنگونی حضور به هم رسانده بودند شکست سنت ناسیونالیسم پرو غرب در مقابل جمهوری اسلامی به این بیان تیپیک ترجمه شده که " جمهوری اسلامی ماندنی است، نمی توانیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم، دیگر نه فایده ای ندارد و امیدی نیست زور مان نمیرسد و جمهوری اسلامی سگ جان تر از آن چیزی است که فکر میکردیم". این نوع عکس العمل را در میان چپ ترین و راست ترین بخش اپوزیسیون می توان دید. ممکن است در اعلامیه های شان چیز دیگری بگویند ولی فعالین شان این ذهنیت را منعکس می کنند.

اصلی ترین سنت مبارزه علیه جمهوری اسلامی بلحاظ سیاسی، استراتژی و ایدئولوژیکی شکست خورده است. دیوار برلین شان فرو ریخته است. سوال این است که بر ویرانه های این سنت چه سنت و جنبشی عروج خواهد کرد؟

۶ - صف شکست نخوردگان

ما تنها نیرویی در صحنه سیاست ایران بودیم که حرف متفاوتی زد. در مقابل کل فضای تحت تاثیر ناسیونالیسم پرو غرب حزب حکمتیست نقطه شروع بحث اش در مورد سرنگونی جمهوری اسلامی این بود که جمهوری اسلامی خودش نمی افتد باید آن را انداخت و گفتیم که سنت ناسیونالیسم پرو غرب قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی نیست (ر ک قطعنامه های کنگره اول و پلنوم های کمیته مرکزی)، باید به این جنبش پرچم و رهبری آلترناتیو داد و فلسفه منشور سرنگونی برای ما همین بود. بعلاوه حزب حکمتیست نتایج حمله آمریکا به عراق و قدرت گیری بیشتر اسلام سیاسی را با دقت خیره کننده ای پیش بینی کرد.

حزب حکمتیست تنها حزبی بود که در مقابل ناسیونالیسم عظمت طلب ایران و پرو غرب پرچم متفاوتی برداشت و خودآگاهی متفاوتی را به وجود آورد. این حزب بود که تلاش کرد پرچم متفاوتی بدست بگیرد و تلاش کرد که یک مبارزه و آلترناتیو سوسیالیستی و چپ که قدرت آمریکا و غرب جزو محاسبات اش نیست و رهائی و برابری و تعالی انسانی تنها مقدسات پایه آن است را شکل دهد. به یمن این حزب امروز کمونیسم و سوسیالیسمِ در جامعه ایران سنگری در دست دارد که بخش مهمی از کمونیسم خود آگاه و متشکل جامعه خود را با آن تداعی میکند. این واقعیت تنها دست آورد این حزب نیست. دست آورد کل کمونیست هائی است که تسلیم افق ناسیونالیسم ایرانی و قومی نشدند و تلاش کردند تا صف متفاوت و آلترناتیوی را شکل دهند. حزب ما تنها نُـک قابل رویت یک کوه یخ عظیم تر و پنهان در جامعه ایران است.

این سنت اما هنوز جنگ خود را نکرده است. این سنت در پس فروپاشی حزب کمونیست کارگری ایران در پی کمر راست کردن و باز سازی اعتماد به کمونیسم در ایران بود. این سنت و این اپوزیسیون، سنت و اپوزیسیون شکست نخوردگان این دوره هستند.

جامعه ایران در مقابل انتخاب مجدد سنتی که باید اعتراض اش علیه جمهوری اسلامی را نمایندگی کند قرار گرفته است و این باز شدن انتخاب به کمونیست ها هم شانس میدهد. اما اشتباه مهلکی است که اگر فکر کنیم بقیه شکست خوردند و این شانس فقط به ما تعلق دارد. این شانسی است که به همه داده می شود. روشن است که شانس امثال دو خرداد کمتر است ولی به قول لنین که در انقلاب ۱۹۰۵ میگفت تا وقتی که تزار هست کشیش گاپون هم هست، اگر حزب سوسیال دمکرات اگر جلو نیاید کشیش گاپون بعدی جلو خواهد آمد. سنت های دیگر هم هنوز در صحنه هستند. تا وقتی که جمهوری اسلامی هست دوم خرداد دیگری امکان تولد دارد. تا وقتی که جمهوری اسلامی هست دو خرداد دیگری می تواند متولد شود، تا وقتی که جمهوری اسلامی هست ناسیونالیسم پرو غرب می تواند دوباره سر بلند کند. تا وقتی که رژیم هست ناسیونالیسم های قومی می توانند عروج کنند و تا وقتی که جمهوری اسلامی هست ...

جامعه و مردم ایدئولوژیک نیستند، امکان گرا هستند. مردم به سنتی رو می آوردن که فکر می کنند که امکان متحقق کردن خود را دارد و نه سنتی که تنها "حرف درست میزند" . جامعه در غیاب یک جنبش کمونیستی میتواند به یک دو خرداد مدل جدید روی آورد.

جامعه به شرطی کمونیست ها را انتخاب میکند که این کمونیست ها به سرعت از بیخ و بن خود را تغییر دهند. تجربه فعالیت این دوره حزب حکمتیست نشان داد که تنها حرف درست زدن کافی نیست. عمل متفاوتی باید کرد. باید یک بار برای همیشه سنت هشتاد ساله چپ سنتی را دفن کرد و صف شکست خوردگان حرفه ای تاریخ را ترک کرد. این موضوع بخش آخر این بحث است.

قسمت دوم

۷ - مقدمه

در بخش اول گفتیم که دیوار برلین ناسیونالیسم پرو غرب فرو ریخته است و سوال این است که بر ویرانه این دیوار کدام سنت عروج میکند؟ اشاره کردیم که جنبش کمونیستی، جنبشی که توسط حزب حکمتیست آنرا نمایندگی کرده است، یکی، و تاکید میکنم تنها یکی، از کاندیداها است. ما گرچه از دیگران متفاوت بوده ایم و گرچه نسبت به این وضعیت هشدار دادیم، اما عروج ما مطلقا نه بدیهی است و نه محتوم. سنت های دیگر اجتماعی نیروهای دیگر از صحنه جامعه حذف نشده اند. همانطور که امروز ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب ایرانی بعد از شکست خود در انقلاب ۵۷ مجددا از زمین برخاسته است و در موقعیت بهتری از بسیاری از کسانی که ابتدا با جمهوری اسلامی مبارزه کردند قرار دارد، این داستان میتواند تکرار شود. تا وقتی جمهوری اسلامی هست امکان تولد مجدد یک دوم خرداد جدید وجود دارد. تا وقتی که جمهوری اسلامی هست ناسیونالیسم پرو غرب می تواند دوباره سر بلند کند. تا وقتی که رژیم هست ناسیونالیسم های قومی می توانند سر بلند کنند. و ...

گفتیم تصویر، انتظار، یا افق ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی در مورد ملزومات سرنگونی جمهوری اسلامی پوچ از کار در آمد. انتظار به یاس تبدیل شد و یاس و نا امیدی نه تنها در احزاب سیاسی گوناگون از راست تا چپ انعکاس وسیعی داشته است، بلکه با توجه به عمق نفوذ این سنت در افکار و آرا مردم، پس لرزه های احساس شکست یا نا امیدی تا عمق جامعه قابل حس است.

تصویر "عمومی" این بود که سیر شلوغی ها، بدون نیاز به یک سازماندهی حزبی و توده ای ، بدون یک رهبری رادیکال به سرنگونی جمهوری اسلامی می انجامد. چنین تصویری از سیر رویداد ها "ساخت" سنت های بورژوائی هستند که نیازمند محدود کردن دامنه عمل سازمان یابی توده ای و بخصوص سازمان یابی حزبی طبقه کارگر است. برای سنت های اصلی بورژوائی همین قدر سازمان یافتگی، همینقدر آگاهی و تشکل بس است. این سنت ها آرزو میکردند که جمهوری اسلامی عاقل تر و آمریکا قوی تر میبودند و حتی این درجه از دخالت سازمان یافته مردم لازم نمیبود. گفتیم که این تصویر ساخت سنت های اصلی بورژوائی بود اما مصرف کننده آن تقریبا کل اپوزیسیون بورژوائی از چپ تا راست بود. اگر قرار باشد که همین سیر تا کنونی "اعتراضات" در یک صف واحد و با شرکت هر و همه قماش جریانات سیاسی با پرچمی که مخرج مشترک این بازار مکاره سیاسی را نمایندگی کند سرنگون شود، آنوقت نیازی به سازمان یافتن، نیازی به انتخاب پرچم متفاوت، نیازی به عمل مستقیم توده ای سازمان یافته نیست. همه اینها به یک پروسه خود بخودی و به بعد از سرنگونی موکول میشود.

کسی که با وجود جمهوری اسلامی، با همه ابعاد و مشخصات اش، چنین سیری را در مقابل خود و مردم قرار میدهد یا در این دنیا زندگی نکرده و در لابیرنت دنیای مجازی اینترنت میپلکد و یا ضمانت نامه یک نیروی سرنگون کننده قوی دیگر را در مخیله خود دارد. و گفتیم که این سرنگون کننده قوی کسی جز دولت آمریکا و یا "دنیای متمدن" آقای پهلوی نیست.

منادیان این افق چه در هپروت اینترنت زندگی کنند و چه آگاهانه چنین استراتژی را داشته باشند هر دو روی یک تسمه نقـّاله سیاسی قرار میگیرند و با شکست آمریکا در عراق و ناتوانی عریان آن در فشار به جمهوری اسلامی دنیای انتظارشان فرو میریزد. ناتوانی آمریکا مستقیما از طریق شریانهای سنت ناسیونالیسم پرو غرب به بخش اعظم احزاب سیاسی و تا عمق جامعه نفوذ داده میشود. این سنت یاس کاخ سفید را به احساس یاس در جنبش سرنگونی ترجمه میکند.

گفتیم که بـُعد مهمتر شکست ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی شکست در عرصه استراتژیک تر و آرمانی تری است که کل سنت ناسیونالیسم پرو غرب ایران را دچار بحران هویتی و اجتماعی کرده است.

مبنای ارزشی و آرمانی ناسیونالیسم ایرانی نیازمندی های بورژوازی ایران را منعکس میکند. ایران مستقل، قدرتمند در منطقه، ایرانی که تکنولوژی اش پیشرفته است، و ایرانی که تمامیت ارضی آن اول و آخر هر استدلالی است. تحقق اینها ظاهرا دریچه سعادت را بر مردم ایران میگشاید. ادعا میکردند که جمهوری اسلامی مانع از تحقق این آرمان ها است و ناسیونالیسم پرو غرب ایران بهتر میتواند گشاینده این سعادت ابدی برای مردم ایران باشد. و البته نشد. جمهوری اسلامی به یمن شکست سیاست های جناح اولترا کنسرواتیو آمریکا به قهرمان آرمان های ناسیونالیسم ایرانی تبدیل شد. قدرتی که امروز جمهوری اسلامی در منطقه دارد هیچوقت دولت ایران حتی در زمان محمد رضا شاه نداشته است، احمدی نژاد در سکوی بالاتر از مصدق و پهلوی ها در مقابل "بیگانگان" مقاومت میکند و حافظ استقلال ایران است. مصدق به خیالش هم نمی رسید که سرباز انگلیسی را بگیرد و به این شیوه تحقیرآمیز با آنها رفتار کند. محمد رضا شاه تصور نمی کرد که قدرت ایران یک روزی از جنوب لبنان تا افغانستان را به هم وصل کند و آنرا به منطقه نفوذ اش تبدیل کند. و بالاخره امروز با توجه به اینکه آمریکا از سر استیصال مدافع قوم پرستان و فدرالیست های قومی شده است جمهوری اسلامی در موقعیت نماینده آرمان تمامیت ارضی قرار گرفته است.

در یک کلام پرچم آرمان های اساسی ناسیونالیسم ایرانی را جمهوری اسلامی بدست گرفت، بخش زیادی از این آرمان ها را متحقق کرد بدون اینکه سرنگون شود و یا در سعادت خاصی به روی مردم باز شود. بیگانگی آرمان های ناسیونالیسم ایرانی با سعادت و آزادی مردم را هیچ کس بهتر از ترکیب آمریکا و جمهوری اسلامی نمیتوانست نشان دهد. در نتیجه، شکست ایدئولوژیک ناسیونالیسم پروغرب محصول این است که آرمانهایش متحقق شد بدون اینکه جمهوری اسلامی سرنگون شود و بدون اینکه چیزی در این میان نصیب مردم شود. پشت این شکست ایدئولوژیک این واقعیت نهفته است که متحقق شدن خواسته های ناسیونالیسم ربطی به خوشبختی، رفاه و آزادی مردم ندارد. درست مانند کردستان عراق! همه خواسته های ناسیونالیسم کرد متحقق شد اما کماکان مردم بدبخت اند و سرنوشت شان از همیشه مبهم تر و نا معلوم تر است.

ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی بعنوان محمل فرموله کننده و پرچم دهنده اعتراض به جمهوری اسلامی شکست می خورد. ممکن است خود ناسیونالیست ها با جمهوری اسلامی بسازند یا نسازند. بحث من این بود که جنبش سرنگونی و اعتراضی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی بشدت متاثر از افق این سنت ناسیونالیستی بود. در نتیجه شکست این سنت در ذهن مردم به شکست جنبش سرنگونی در مقابل جمهوری اسلامی ترجمه شده است: " ما نمی توانیم جمهوری اسلامی را بیاندازیم. دیگر فایده ای ندارد ، زور مان نمی رسد و جمهوری اسلامی سگ جان تر است" و ...

این استدلالات را در میان چپ ترین تا راست ترین اپوزیسیون می شنوید. ممکن است در اعلامیه هایشان چیز دیگری بگویند ولی آدمهایشان این را منعکس می کنند. حتی انعکاس این نوع احساس ها در صفوف ما هم که چپ ترین و خودآگاه ترین بخش اپوزیسیون سوسیالیست و چپ این جامعه هستیم دیده میشود.

گفتیم شکست یک جنبش اصلی در جامعه در این ابعاد ، اینجا جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، زمین سیاسی جامعه را شخم میزند. موقعیت جنبش های اجتماعی و به تبع آن احزاب سیاسی را تغییر میدهد. مثلا شکست ناسیونالیسم عرب در سال ۱۹۶۸ از دولت اسرائیل، کل ناصریسم، بعثیسم و ناسیونالیسم عرب را در مقابل اسلام سیاسی و ناسیونالیسم محلی تر مصری، سوری، فلسطینی و غیره عقب راند. جنبش اسلامی بعنوان آلترناتیو اصلی رشد کرد. یا شکست ناسیونالیسم لیبرال و رفرمیست ایرانی (جبهه ملی و حزب توده) در مقابل اصلاحات "انقلاب سفید" ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب به زعامت سلطنت پهلوی در سال۱۳۴۲ از یک طرف منشاء تولد چریک های فدائی و مجاهدین خلق از بطن همین جریانات شد و از طرف دیگر جریانات اسلامی را وسیعا رشد داد کل فضا سیاسی اعتراضی به سمت جنبش اسلامی چرخید.

امروز علاوه بر شکست ناسیونالیسم پرو غرب فاکتور های دیگری هم عمل میکنند. طبقه کارگر و بخصوص کارگران بخش های کلیدی (نفت، آب، برق و ...) زیر فشار شدید رژیم و اختناق غیر قابل تصوری هستند، هیچ جایی از جامعه ایران اختناقی نظیر آنچه بر صنایع کلیدی حاکم است، برقرار نیست. رژیم سیاست چماق و هویج را در مقابل این بخش (بخصوص نفت) در پیش گرفته است. از یک طرف شدیدا سرکوب میکند و از طرف دیگر با دادن امتیاز سعی میکند لااقل بخش بالای کارگران را بخرد. سنت اپورتونیستی - اکونومیستی که در طبقه کارگر نفوذ دارد محلّل تسلیم بخش مهمی از طبقه کارگر به این سیاست رژیم است. مبلغ آن است که کارگران صنایع کلیدی باید دستشان به کلاهشان باشد. در نتیجه بخش های غیر کلیدی طبقه کارگر منفرد شده اند. معیشت و زندگی کارگران و زحمتکشان جامعه مورد تعرض وسیع جمهوری اسلامی قرار گرفته است. آزادی های سیاسی تحمیل شده در دهه گذشته مورد تعرض هستند. و البته مقاومت و مبارزه هست. کارگران صنایع مختلف، کارگران بیکار، مردم به ستوه آمده، کانون های مبارزه سیاسی در دانشگاه ها همه مقاومت می کنند. اما در غیاب حضور نیروی تعیین کننده کارگران صنایع کلیدی و در غیاب یک افق روشن مبارزاتی خوشبینی به قدرت طبقه کارگر و به قدرت مردم کاهش پیدا کرده است.

در این دوره بطور واقعی جنبش کمونیستی، کمونیسم مارکس، انگلس و لنین، تنها از طریق حزب کمونیست کارگری - حکمتیست نمایندگی شد. حزبی که سعی کرد در مقابل ناسیونالیسم عظمت طلب ایران و پرو غرب پرچم متفاوتی بردارد و یک خودآگاهی کمونیستی سازمان یافته و قدرتمند را به وجود آورد، حزب حکمتیست بود. این حزب بود که تلاش کرد پرچم متفاوتی بدست بگیرد. تلاش کرد که یک مبارزه و آلترناتیو سوسیالیستی چپ که میتواند جنبش سرنگونی را به نیروی خود این جنبش پیروز کند را شکل دهد. جنبشی که مبنایش نه اوهام ناسیونالیستی بلکه تعالی، رهایی و برابری انسانها باشد. اتفاقا به یمن وجود این خط و این حزب امروز چپ ترین کانون های فکری و سیاسی ای که در جامعه ایران وجود دارند در مجموع از حزب حکمتیست متاثر هستند و در بسیاری از موارد اصولا خود را با مواضع حزب حکمتیست تداعی می کنند. متاسفانه این حزب کوچکتر و ضعیف تر از آن بود که بتواند تغییر پایداری را شکل دهد. ما مجال کافی، قدرت لازم و خود آگاهی عمیق لازم برای به سرانجام رساندن این پروسه را نداشتیم. در نتیجه در میانه راه حرکت مان، و نه در اوج قدرت مان، با این موج شکست ناسیونالیسم ایرانی و چشم انداز سیطره سناریو سیاه بر ایران رو برو شدیم. موقعیت ما از دیگران بهتر است اما این برتری کافی ای برای تغییر این اوضاع نیست.

مردم ایدئولوژیک نیستند، امکان گرا هستند. مردم به چیزی رو می آوردن که فکر می کنند که امکان پیروزی دارد و آن سنت میتواند آنها را پیروز کند. . اگر در شرایط دیگری فکر کنند که تغییر جمهوری اسلامی با یک دو خرداد مدل جدید ممکن است، به دو خرداد مدل جدید روی می آورند مگر اینکه نیروی آلترناتیو سیاسی کمونیستی وجود داشته باشد که پیروزی را برای مردم تعریف و ممکن کند. این دوره به ما هم شانسی می دهد اما اشتباه مهلکی است که اگر فکر کنیم بقیه شکست خوردند و این شانس فقط به کمونیسم تعلق دارد. می دانم که مثلا شانس دو خرداد کمتر است ولی مردم و بویژه طبقه کارگر به شرطی حزب ما را انتخاب می کنند که این حزب چهره و سنت اش را برای همیشه تغییر دهد و بتواند وظایف و مسائل خود را در این دوره درست تشخیص دهد.

۸ - آیا عروج کمونیسم ممکن است؟

پاسخ من به این سوال مثبت است. بنظر من کمونیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی و حزب حکمتیست به عنوان نوک سیاسی این جنبش این امکان و این شانس را دارند که تبدیل به جنبش اصلی و بستر اصلی اعتراض به جمهوری اسلامی و انقلابی که باید آن را سرنگون کند بشوند. اما تاکید می کنم که این یک امکان است و نه یک امر مسجل و حتمی. تحقق این امکان به تحقق شرط هائی مربوط میشود که ما باید در مورد آنها تصمیم بگیریم و قدرت و خود آگاهی ما در تحقق این شرط ها تعیین کننده هستند.

ما شانس اش را داریم چون خود آگاهی و خطش را بهتر و روشن تر از همه داریم و ما شانس اش را داریم چون بهترین و با تجربه ترین کمونیست های ایران را در داخل و خارج، از تهران تا تورنتو را جمع کرده ایم. ترکیب این دو علیرغم همه کاستی ها و ضعف هائی که خود ما بیش از همه بر آنها انگشت گذاشته ایم، سرمایه اولیه عظیمی است که کس دیگری در اختیار ندارد.

مسئله این است که قیاس فکری و خطی کمونیسم با سایر جنبش ها به تنهائی ما را به نتیجه گیری درست نمیرساند. یک وزنه بزرگ در این ترازو به نفع ناسیونالیست ها و جریانات بورژوائی بطور کلی این است که آنها از این امتیاز برخورداند که کل "سیستم"، از امکانات مادی و عملی گرفته تا مفروضات سیاسی و فکری جامعه، در کفه های ترازو به نفع آنها و علیه ما عمل میکند. جامعه فرهنگ، ارزش ها و داده های خود را از طبقه حاکمه میگیرد. این یک اصل مارکسیستی است. به جز در شرایط انقلابی که مردم در ابعاد اجتماعی و توده ای ممکن است داده های موجود را زیر سوال ببرند، در شرایط متعارف مردم مبارزه شان را در متن این داده ها و با مفروض گرفتن وجود و یا صحت آنها پیش میبرند. اما این داده ها و مفروضات همگی رنگ و بوی بورژوائی و ناسیونالیستی دارند. در نتیجه عروج کمونیسم امر پیچیده تری از عروج مثلا ناسیونالیسم کرد یا ترک یا فارس یا پرو غرب یا پرو شرق و غیره است.

از طرف دیگر قدرت ما نقد ماست که دست به ریشه مسائل میبرد. این نقد اگر درست بکار گرفته شود میتواند بالانس قدرت و امکانات میان ما و سنن بورژوائی را به نفع جنبش کمونیستی تغییر دهد. همانطور که مثلا در انقلاب اکتبر روسیه داد.

هیچ انقلابی بدون باز سازی خوش بینی به امکان سرنگونی جمهوری اسلامی توسط مردم ممکن نیست. اما این باز سازی فقط با شعار دادن، ترویج، روشنگری سیاسی و نصیحت کردن مردم عملی نمیشود. این اعتماد، این خوشبینی، این امید و این قدرت باید روی زمین واقعی جامعه بازسازی شوند. معلوم است مردم جمهوری اسلامی را نمیخواهند یا معلوم است که کارگر دوست ندارد استثمار شود و یا گرسنه بماند. کسی که در مورد اینها برای مردم و کارگران روشنگری میکند تنها دارد پرت بودن خود را نشان میدهد. چیزی که باید تغییر کند این است که توده کارگر و زحمتکش، مردم آزادیخواه و برابری طلب آنقدر خود را قدرتمند ببینند که مطمئن شوند میتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و بجای آن یک نظام فارغ از ستم و استثمار را مستقر کنند. و این تمام پیچیدگی است که چپ دنیا در هشتاد سال گذشته از زیر بار فهم آن شانه خالی کرده است و امروز بدتر از همیشه درون حباب اینترنت در دنیای مجازی (virtual) میتواند خود را قانع کند که دارد انقلاب میکند در حالی که دنیای بیرون در حال طی کردن عمیق ترین تحولات خود در یک قرن اخیر است.

در واقع تبدیل کردن شانس عروج کمونیسم در ایران محتاج تشخیص دو نوع از مسائل یا موانع است. یک دسته از این مسائل قدیمی هستند. جزو شخصیت داده چپ شده اند. از بعد از شکست انقلاب روسیه در سال های ۲۰ قرن گذشته، چپ رادیکال (یا آنچه ما به غالبا آنرا چپ سنتی میخوانیم) صحنه جامعه، جنبش کمونیستی و در واقع دنیای سیاست را ترک کرد. با نمایندگی کردن یک کمونیسم بورژوائی، به حاشیه ای از جریانات ناسیونالیستی اصلی جامعه تبدیل شد.

این جدالی است که ما در قالب کمونیسم کارگری علیه چپ سنتی و انواع کمونیسم بورژوائی در ده پانزده سال گذشته پیش بردیم. این مبارزه به سرانجام نرسیده است. اگر دنیای امروز ما هنوز دنیای قرن ۱۹ هم بود این کمونیسم نه شانسی برای سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی داشت و نه اصولا شانسی برای تصرف قدرت سیاسی. رویدادهای حزب کمونیست کارگری و کشمکش های بعدی در همین حزب حکمتیست درجه ضعیف بودن این نقد و این خود آگاهی این جنبش را نشان داد. به هر حال دسته اول تغییرات به این نوع موضوعات بر میگردد.

دسته دوم اما معاصر تر است. واقعیات تحزب سیاسی، اشکال فعالیت سیاسی در جامعه امروز در سراسر جهان در مقایسه حتی با قرن بیست تغییرات عمیقی کرده است. یک حزب سیاسی و بویژه یک حزب کمونیستی اگر نتواند این تغییرات را در نحوه مبارزه خود دخیل کند شانسی ندارد. البته خود همین تشخیص هم بیش از آنکه از قابلیت فکری یا تیز هوشی فردی یا حزبی ناشی شود از موقعیت آن فرد یا حزب در جامعه و در جدال سنت های اجتماعی ناشی میشود. به عبارت دیگر تشخیص این بخش از صورت مسئله خود نیازمند وجود یک عقل اجتماعی است که چپ سنتی سنتاً و بنا به تعریف از آن محروم است. با داده ها و دلمشغولی های چپ رادیکال اصولا تغییرات جدید قابل مشاهده نیستند. دورتر از نـُک دماغی را دیدن سنت این چپ نیست. از آنجا که در نهایت بحث به فاکتورهای دست اول برمیگردد اجازه بدهید از این مسائل دسته دوم شروع کنیم.

۹ - واقعیات تحزب در قرن ۲۱

کسی که به دنیای امروز نگاهی بیندازد متوجه میشود که وظیفه ای که در مقابل ما قرار گرفته است از وظیفه ای که بلشویک ها در دوره ١٩١٧ داشتند به مراتب پیچیده تر است. امروز حتی اگر بلشویک های فوریه ۱۹۱۷ آگاه تر و منسجم تر و قدرتمند تر هم باشید هنوز شانسی ندارید. امروز دوره ای است که بورژوازی ضدیت با کمونیسم و کوتاه کردن دست احزاب و فعالین این جنبش از جامعه و طبقه کارگر را به یک هنر تبدیل کرده است. تراژدی در این است که بخش قریب به اتفاق چپ رادیکال این جدائی از جامعه را انقلابی گری و فضیلت میداند. از این ذهنیت چپ که بگذرید، امروز شما هر چقدر هم حق داشته باشید رسانه ها خیلی ساده نمی گذارند صدای تان به جایی برسد. حتی اگر صدایتان هم جائی شنیده شود دار و دسته های نظامی غیر دولتی، خصوصی متعلق به احزاب، دولت ها و جریانات قومی و مذهبی ایجاد شده اند که حاضر و آماده هستند که در صورت نیاز هر تشکل، اتحادیه، شورا، حزب و سازمانی را در صورت نیاز قبل از خود دولت سرکوب کنند. بورژوازی سیاست را در خارج از محدوده دولت مسلح کرده است.

در دوره بلشویک ها چنین فاکتورهائی عمل نمیکرد. سی ان ان و بی بی سی نبود، اینترنت نبود. این میدیای عظیم وجود نداشت. میدیا امروز پدیده ایست مثل کلیسای قرون وسطی و البته با قدرتی به مراتب بیشتر. همانطور که در روستا یا شهر های قرون وسطی مردم هرچند هم میدانستند کشیش و آخوند حقه باز هستند آخر سر روایت آنها از خر دجال، شق القمر و ده فرمان و کـُشتی گرفتن یحیی با خدا را قبول میکردند، امروز هم مردم با آگاهی به همه حقه بازی و مزدوری ژورنالیسم، روشنفکران و سیاستمداران جهان دست آخر روایت آنها از دنیا را میپذیرند.

میدیای امروز درست مثل کلیسای دوره قرون وسطی سیستمی است که "حقیقت" خلق می کند، دروغ درست می کند. سیستماتیک دروغ می گوید و جعل می کند و تاریخ می سازد. سیستماتیک چهره می سازد و سیستماتیک می تواند جای دوست و دشمن را برای طبقه کارگر عوض کند. امروز هنوز نشریه "سان" در میان طبقه کارگر انگلیس پر فروش ترین نشریه است و این نشریه منحط ترین و دست راستی ترین نشریه در انگلیس است.

بی بی سی و سی اِن اِن و ... تصویر دنیا را آنطور که خود میخواهند و با هدایت "اطاق خبر" و "اطاق فرمان" روز به روز و ساعت به ساعت جلو چشم مردم می گذارند. به مردم دنیا میگویند در دنیا چه خبر است.

بعلاوه در دوره حزب بلشویک این پدیده رایج جهان امروز که یک عده از "اپوزیسیون" بریزند و بگیرند و بکشند و مردم، کمونیست ها و کارگران متشکل را تار و مار کنند وجود نداشت. در آن دوره اپوزیسیون همراه پوزیسیون سرکوب نمیکرد، سیاست مسلح نبود، پدیده ای بنام سناریو سیاه بر سر مردم خراب نشده بود.

حزب بلشویک یا هیچ حزب سیاسی جدی در قرن ۲۰ با سوالاتی که امروز ما در مقابل خود داریم روبرو نبود: مثلا اگر آمریکا به ایران حمله کند و وضع ایران مانند عراق شود چه باید کرد؟ هیچ حزبی با سوالی که امروز حزب کمونیست کارگری عراق با آن روبرو است روبرو نبوده است. هیچ حزبی با سوالی که امروز در مقابل کارگران معادن آفریقا قرار گرفته روبرو نبود: در حالی که دولت و سازمان مدنی جامعه نابود شده است و تنها ارتش های خصوصی در اردوگاه های برده داری آنها را در بند نگاه میدارند و هیچ قانونی حاکم نیست چه باید کرد؟ چگونه باید متشکل شد چگونه باید رها شد؟

امروز دوره ای است که اگر بورژوازی نتواند توسط تحمیق میدیا و خانه خدا یا پستانک اینترنت مهار تان کنند، بمب برای تان می فرستد. اسلامی هایی هستند که به خودشان بمب می بندند و منفجر تان می کنند. کسی در زمان لنین شورای کارگری را منفجر نمی کرد. کسی شورای محل را منفجر نمی کرد. امروز حماس و فتح با هم جنگ می کنند، حزب دمکرات کردستان ایران با کمونیست ها میجنگد، اتحادیه میهنی کردستان عراق است که کمونیست ها را سرکوب میکند، رفقای ما در بغداد و بصره را دولت و اپوزیسیون، هر دو سرکوب میکنند. جلسه کارگران را هر دو به خمپاره میبندند. فردا در همین تهران و مشهد و اصفهان همین اتفاق می افتد.کمونیست ها و آزادی خواهان با نیروی مسلح دارو دسته های اسلامی و قومی روبرو میشوند. کسی توهمی به قابلیت تروریستی الاحواز و ترک های طرفدار آقای چهرگانی و آذربایجان جنوبی، کردهای طرفدار آقایان ایلخانی زاده و مهتدی یا پژاک و یا انواع جریانات اسلامی دارد؟ کار به جائی رسیده است که چریک فدائی و مجادین هم وقتی اختلاف پیدا میکنند دست به اسلحه میبرند و زندان و پلیس داخلی و بیرونی سازمان میدهند. در دوران گذشته نرم این بود که احزاب سیاسی با هم مبارزه سیاسی می کردند. امروز حزب دموکرات میخواهد سر کومه له را زیر آب کند. زحمتکشان با وضع خیطش برای ما خط و نشان می کشد و می گوید قلع و قمع و زندان می کنیم!

جریانی که فکر کند امروز با مبارزه به شیوه "معمول" سیاسی یا با تبلیغ، ترویج و سازماندهی و روش های فعالیتی که بلشویک ها و احزاب کمونیستی قرن ۱۹ و ۲۰ فعالیت میکردند می تواند قدرت را بگیرد، جامعه را تغییر دهد و یا حتی در ذهن مردم امیدی یا آلترناتیو شود، قرن ٢١ و دنیای امروز را نمی شناسد و سر سوزنی شانس ندارد. تجربه زنده فعالیت رفقای ما در عراق در مقابل ما قرار دارد. به تجربه الجزایر، فلسطین، جنگ های اخیر بالکان، اوضاع آفریقا نگاه کنید. به چچن و سریلانکا نگاه کنید. به لوتون در انگلیس و سرنوشت دعا و باناز ها نگاه کنید.

واقعیت این است که مرز دولت و حزب سیاسی، مرز نقش پوزیسیون و اپوزیسیون بیش از همیشه درهم ریخته است. از خود بپرسید حماس، حزب الله، فالانژ های لبنان، الفتح، سپاه پاسداران، دار و دسته مقتدی صدر و زرقاوی، یا حزب دمکرات و زحمتکشان، مجاهدین خلق و الاحواز و غیره چه وقت حزب هستند و چه وقت دولت، چه وقت سیاسی هستند و چه وقت نظامی و چقدر پوزیسیون هستند و چقدر اپوزیسیون؟

می خواهم بگویم که اگر کمونیسمی می خواهد وارد این عرصه شود باید چشمش را به واقعیت های دنیای قرن ٢١ باز کند. با واقعیت های قرن ١٩ نمی شود زندگی کرد. حتی با واقعیت های قرن ٢٠ هم نمی شود یک انقلاب را سازمان داد.

۱۰ - چه باید کرد؟

حزب و جریان کمونیستی که بخواهد خلاء موجود در جامعه را پر کند باید مشخصات خاصی داشته باشد. اما نسخه پیچیدن برای آش درهم جوشی که چپ رادیکال یا حتی کمونیسم کارگری نام گرفته است بیهوده و وقت تلف کردن است. اینجا باید پیشرو ترین و خود آگاه ترین بخش جنبش را مورد خطاب قرار داد.

معتقدم حزب حکمتیست به دلیل وجود یک خط واقعا کمونیستی روشن و متمایز از کل اردوی چپ، به دلیل درخود جا دادن بخش اعظم تجربه و قابلیت کادری کمونیسم امروز ایران در خارج و داخل کشور و بالاخره به دلیل نفوذی که در چپ ترین کانون های فکری و سیاسی جامعه ایران دارد باید نقطه شروع و مخاطب این بحث باشد. آنچه که این حزب باید بداند و آنچه که این حزب باید بکند اساسا در قالب اسناد کنگره اول این حزب، و بویژه قطعنامه های "درباره اوضاع ایران و مصاف های حزب کمونیست کارگری – حکمتیست" و "در باره طبقه کارگر و قدرت سیاسی" فرموله شده اند. این دو سند را در آخر این نوشته دوباره ضمیمه میکنیم.

۱ - حزب

گذشته از اینکه اصولا حزب سیاسی ابزار مبارزه سیاسی است و آدم جدی که میخواهد مبارزه سیاسی کند باید یا به یک حزب بپیوندد و یا حزبی را ایجاد کند، امروز در دنیای قرن بیست و یکم، که بالاتر به آن اشاره کردم، بدون وجود حزبی که بتواند نیروئی را متشکل و قدرتمند کمونیستی ای را به میدان بیاورد، قادر به مقابله با این لشگر سلم و تور بورژوازی در قرن ۲۱ نخواهد بود.

حزب یک سازمان است، اما فراتر از آن یک فونکسیون تعقل، تصمیم گیری و اجرا است. کسی که سازمانی بسازد که قادر به انجام این فونکسیون در دنیای امروز و در طول زندگی ما نباشد بهتر است به کار دیگری جز سیاست کمونیستی به پردازد. حزب کمونیستی ما باید مشخصات دیگری هم داشته باشد اما قبل از هر چیز باید حزب باشد و در این رابطه ما مشکلات عدیده ای داریم. مشکلاتی که از چپ رادیکال دنیای ما و از دنیا و داده هائی که اساسا بورژوازی در :

الف - تعدد نظر و وحدت اراده

حتی تیم فوتبال بر این اساس عمل میکند که در مورد تاکتیک یا استراتژی بحث میکنند ، اما بعد که از آن که، مطابق روال مقررات تیم، تصمیم گرفته شد همه با هم مستقل از موافقت یا مخالفت تاکتیک یا استراتژی تصمیم گرفته شده را اجرا میکنند. این خاصیت پایه ای سازمان است. اگر قرار باشد بعد از بحث و تصمیم گیری تازه هر کس برود کاری که خودش درست میداند را انجام دهد این سازمان از تیم فوتبال یک مهد کودک هم شکست میخورد. بخش مهمی از سنت کمونیستی از درک این حقیقت ساده عاجز بوده است. و این اولین پله در تحمیل ناتوانی مطلق در تغییر جامعه است. در نوشته ای که سال گذشته تحت عنوان "به بهانه فراکسیونی که اعلام نشد" به کنه این مسئله اشاره کردم: آنجا گفته ام که:

"برای ما سازمان دادن حزب سیاسی ای که بتواند تواماً هم امکان تعدد نظرات و هم امکان فعالیت بعنوان یک حزب موثر و رزمنده در صحنه سیاسی را تضمین کند مصافی بسیار جدی است. این مصاف را نباید ساده گرفت. تلاش منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری ایران و جدال بعدی ما در آن حزب در دفاع از این جهت و سیاست ناکام ماند. متاسفانه دو سال پس از دست دادن منصور حکمت حزب کمونیست کارگری به یکی از غیر اجتماعی ترین و سکت ترین جریانات تاریخ چپ ایران تبدیل شد.

یک حزب سیاسی کمونیست در بطن سیاه ترین اختناق ها و یا کثیف ترین تبلیغات مذهبی، قومی و سیاسی بورژوازی فعالیت میکند و در نتیجه چنین حزبی علاوه بر هر چیز نیازمند تضمین دیسیپلین بسیار بالای سازمانی و وحدت عمل و اراده است که بسیاری از اوقات تا حد دیسیپلین در یک نیروی نظامی بالا میرود. سوال این است که چه عواملی چنین وحدت اراده ای را در یک سازمان تماما داوطلبانه تامین میکند؟ چگونه میشود مانع از آن شد که به رسمیت شناسی تعدد نظرات و حق فراکسیون حزب را به یک جمع سازمان نیافته و بی دیسیپلین تبدیل کند؟ حزبی به خود مشغول که قادر به اتخاذ هیچ تصمیم جسورانه و مقتدری نیست. چگونه میتوان مانع از آن شد که به حزبی تبدیل شویم که اساسا به بحث و مناقشه با خود مشغول است، سرش به مجادلات درونی خودش گرم است و شب قیام مبارزه ایدئولوژیک اش میگیرد؟ و بالاخره چطور تضمین کنیم که این حزب قابلیت سازمان دادن، متحد کردن و به پیروزی رساندن مبارزه در میدان جنگ سیاسی و طبقاتی را خواهد داشت؟

"وحدت ایدئولوژیک" و ایجاد یک سکت به نوعی به یک نیاز جواب میدهد. یک سکت ایدئولوژیک میتواند مثل یک ارتش عمل کند. نمونه مجاهدین بسیار گویاست. چپ رادیکال هم از این نمونه ها بسیار دارد که همه اعضا سر در ره رهبری خود مینهند، مخالفین درونی را حتی ترور میکنند، اموال شان را مصادره میکنند،به خود حق میدهند که هر ناحق و هر اتهامی را به آنها ببندند و تا دست آخر انسجام تشکیلات شان را نگهدارند. چپی که ناتوان از درک جامعه و وظیفه پیچیده متحد کردن در ابعاد اجتماعی است به راه حل عملی و ساده اتحاد بر مبنای وحدت ایدئولوژیک متوسل میشود. مخالف سیاست رسمی را آنقدر تحت فشار قرار میدهند که یا برود و یا به وجدانش پشت کند و در جذبه یک انقلاب ایدئولوژیک به "انتقاد از خود" برسد.

اما سنت تحزب ایدئولوژیک در چپ تاثیر بسیار عمیقی در روانشناسی داخلی این جریانات نیز دارد.در سنتی که ایدئولوژی مبنای همه چیز است هر اختلافی معنی خدشه دار شدن این وحدت سازمانی را پیدا میکند. شکل گیری هر اختلاف جدی یا حتی غیر جدی ای، تبدیل به احساس نا امنی عمیق و همه جانبه ای در صفوف سازمان های چپ میشود. این عدم امنیت به مجادله و بحث در سازمان های چپ جنبه پرخاشگرانه، بدون تناسب، بی ادب، رو به خود و غیر اجتماعی میدهد بطوریکه برای کسی که بیرون از این سازمان ایستاده است قابل درک نیست. هر اختلاف نظر جدی سیاسی، حتی غیر جدی، عمیقا بار ایدئولوژیک پیدا میکند و نتیجتا مانند "کفر" و یا "بدعت" برداشت میشود و لازم میشود که علیه آن جهاد و غسل تعمید ایدئولوژیک راه بیفتد. مخالفین یک سیاست در حزب فکر میکنند باید علیه رهبری شورش و انقلاب کنند، از زیر تنظیمات و مقررات حزبی خارج شوند، و موافقین هم دقیقا بر این متن تصور میکنند که به حزب شان تعرض شده است و باید از خود دفاع کنند و دست به همان نوع حربه میبرند.

این "فضا" تنها عارضه درونی احزاب چپ غیر اجتماعی نیست. بر متن تاریخ جدائی ها و اتحاد های چپ رادیکال در دوره ما، جامعه نیز این تصور را دارد که بروز اختلاف در یک سازمان چپ و بخصوص اگر علنی هم شود، طلیعه انشعاب در آن سازمان و تشکیل سازمان جدید است.

تلاش برای خارج شدن از این دایره بسته و ایجاد یک حزب سیاسی اجتماعی برای کمونیسم دوران ما قدم گذاشتن به یک سرزمین ناشناخته است. گرچه کمونیسم تاریخا به عنوان یک جریان اجتماعی در مقابل آنارشیسم و تروریسم شکل گرفت اما در طول قرن بیستم این خاصیت را از دست داد. امروز احیای این معنا از تحزب کمونیستی کار ماست. باید قوانین آن را بشناسیم.

و همانجا تاکید کردیم که:

ما باید یاد بگیریم چگونه مخالف باشیم، چگونه مخالفت کنیم و در ضمن از حق ارگانهای حزب برای فعالیت در چارچوب سیاست های حزب دفاع کنیم. ما باید یاد بگیریم که نه تنها مخالف مان را در این متن تحمل کنیم بلکه به او امکان فعالیت بدهیم. باید شفافیت و صراحت و عمق و تیز بینی و تدبیر را با برخورد متناسب، با رعایت احترام اعضا و رهبری حزب و با تضمین وحدت عمل و اراده حزب برای اجرای سیاست های مصوب و ممانعت از اخلال در فعالیت حزب توام کنیم. ما باید دوقطبی عشق و نفرت، مومن و مرتد در چپ را بشکنیم. ...

همگان ببینند که تنها راه پیش بردن سیاست در این حزب تلاش برای قانع کردن دیگران، تلاش برای دادن آلترناتیو اجتماعی، تلاش برای متحد نگاه داشتن حزب و در نهایت رای ارگان ها و نهادهای قانونی حزب است و نه تشخیص ها و احکام فردی، فحاشی، پرخاشگری، توهین، شلوغ کردن، محفل ساختن و توطئه کردن. ... باید معلوم باشد که بحث سیاسی در فضائی راحت نرم این تشکیلات است اما در همان حال زیر پا گذاشتن ضوابط و مقررات تشکیلاتی از جانب هر کس توسط ارگانها و نهادهای تعریف شده پاسخ انضباطی لازم را میگیرد و حزب عمیقا به این تعهد و نرم سیاسی و تشکیلاتی پابند است.

واقعیت این است که کمونیسم از بدو پیدایش تحزب سیاسی خود با این ناتوانی روبرو بوده است. مبنای "کلاسیک" این گرایش انفراد منشی خرده بورژوائی - روشنفکری است که تمام هویتش در فردیت او محبوس است. از "چه باید کرد" و "یک گام پیش دو گام به پس" لنین تا قرار ها و مصوبات سازمانی ما در مورد ضرورت احترام به مکانیسم ها و مصوبات حزبی این جدال دائمی را منعکس میکند. متاسفانه "واقعه" استالین باعث شده که بخش اعظم این نیروی خرده بورژوائی که هر روز به فعالیت رادیکال کشیده میشود تماما تحزب گریز، انضباط ناپذیر و در یک کلام جنبشی و نه سازمانی باقی بماند. از نظر اینها کمونیسم متشکل، کمونیسم پایبند به قرار داد و تعهد تیمی یا سازمانی، کمونیسم سازمان یافته دنباله رو، غیر مستقل، بله قربان گو و غیره است. استقلال و آزادی از نظر اینها یعنی عدم تعهد و یا تنها تعهد به خود و فردیت خود. یعنی هر وقت هر کار دوست داشتند بکنند. اتخاذ چنین روشی در ظرفیت اتباع ساده و بدون سازمان در یک جامعه ممکن است قابل تحمل باشد. اما توقع این چنین آزادی در یک تیم فوتبال و یا در یک حزب سیاسی که اعضای آن آگاهانه و با آزادی کامل در ماندن یا ترک آن تیم یا حزب وارد قرار دادی که اساسنامه و اصول سازمانی نام دارد شده اند تنها باید گـَندِه دماغی و انفراد منشی خرده بورژوا - روشنفکری نام بگیرد. قطعنامه کنگره اول در مورد مصاف های حزب حکمتیست از جمله به این واقعیت اشاره میکند و میگوید:

"کنگره اول مصر است که معیار های درون حزب باید تماما سیاسی باشند، کنگره بر باز بودن فضای سیاسی و فرهنگی حزب تاکید دارد و در همان حال خواستار عدم سازش با هر سنت و روشی که حزبیت و دیسیپلین حزبی را زیرپا می نهد است"

ب - حزب و فونکسیون تعقل، تصمیم و اجرا

سازمان و بویژه حزب سیاسی فراتر از یک شکل، یک آرایش یا یک تقسیم کار است. حزب یا سازمان یک موجودیت مرکب و در عین حال واحد است. همانطور که موجود زنده از مجموعه ای از سلول یا یک قیافه و سر و سیمای معین فراتر است. یک فونکسیون است که جمع جبری فونکسیون سلول ها نیست. حزب و سازمان هم باید ابزار یک فونکسیون مرکب و واحد باشد. باید محمل تعقل، تصمیم، اجرای مسئولیت و در یک کلام رهبری و سازماندهی جمعی باشد. نهاد های حزبی تنها جلسات یا دفتر و شرح وظایف نیستند، تنها جمع آدم های جبری آدم های با خواص و قیافه معین نیستند. همانطور که بدن فقط جمع دو دست و دو پا و یک کله نیست. فراتر از این یک موجود روی پای خود است که فونکسیون آن ترکیب فونکسیون اعضای آن است نه جمع ساده آنها.

این درست مکانیسم و خاصیتی است که به یک حزب کمونیستی قدرت میدهد. فونکسیون های آن، مکانیسم قدرت و مکانیسم اجتماعی و قابلیت رهبری و سازماندهی آن عمیقاَ و وسیعاَ در تمام بدنه حزب پخش است . وحدت تفکر و اراده از بالا به پائین و از پائین به بالا است. سازمانی است که میتواند قیام را سازمان دهد، سازمانی است که میتواند مبارزه برای افزایش دستمزد را به ثمر برساند، سازمانی است که میتواند به انسان حی و حاضر در محل کار و زندگیش اعتماد به خود و قدرت بدهد. سازمانی است که میتواند جلو کانگستریسم سیاسی را بگیرد. همین امروز این کار را بکند نه بعدا وقتی رشد کرد. با رشد خود باید این کار را بکند.

این خاصیت یا مکانیسم پایه بحث قدیمی لنین و همنیطور منصور حکمت در اصرار بر اینکه سازمان کمونیستی صنفی نیست است. یک حزب کمونیستی مجموعه ای از سازمانها یا واحد ها و سلول های کارگران ،دانشجویان، ارتشیان یا تن فروشان و غیره نیست. حزب کمونیستی سازمان کمونیست های یک محل، خواه کارگر، ارتشی، دانشجو یا تن فروش، است. این پایه بحث کمیته های کمونیستی است. کسی که بجای کمیته کمونیستی، کمیته کارخانه (و نه کمیته کمونیستی کارخانه) را مینشاند نه میداند کمیته کارخانه چیست و نه تفاوت حزب را با یک سازمان صنفی میداند. حزب کمونیست کارگری از بدو تولد خود و حزب حکمتیست هم به همین ترتیب فاقد این فونکسیون بوده اند و درست به همین دلیل فاقد قابلیت سازمان دادن حزبی هم بوده اند. تنها نمونه هائی که به این نوع عمل نزدیک هستند کمیته های کمونیستی ما در ایران و به درجه ای کمیته کردستان ما است. بقیه سازمان حزب تماما فردی و بدور از این شرط است.

۲ - خط و ضرورت هژمونی فکری بر کل چپ

جای دیگری تلاش کرده ام که توضیح دهم که سازمان و نحوه عمل یک سازمان کمونیستی نمیتواند بر طبق اصول و شیوه های مدیریت و سازمان شرکت ها و موسسات جامعه بورژوائی منطبق باشد. قطعا بخش های زیادی از شیوه های سازمانی بورژوائی دست آورد های بشری هستند و باید بکار گرفته شوند اما فلسفه و مسائل و در نتیجه راه حل های سازمانی ما با هم متفاوت است. قدرت ما در سازمان ما و در نقد ماست.

در دنیای امروز یک حزب کمونیستی خلاف جریان تنها به عنوان یک خط روشن و متمایز در نقد تمام سنن موجود بورژوائی شانس دارد. تضمین هژمونی خطی و سیاسی چنین حزبی بر کل فضای چپ شرط اساسی است. هویت سیاسی و خطی روشن: نقد روشن و تا به آخر جنبشی، تئوریک، سبک کاری و سیاسی پوپولیسم و کل چپ سنتی از قدیم تا جدید و تامین هژمونی خطی و نظری بر کل چپ کلیدی است.

چپ سنتی یک دیدگاه نیست یک جنبش (جنبش کمونیسم بورژوائی) است. دیدگاه های کمونیسم بورژوائی را بنام کمونیسم، سوسیالیسم و طبقه کارگر به خورد جامعه و از جمله طبقه کارگر میدهد. ناتوانی اجتماعی این چپ دال بر ناتوانی آن در تاثیر گذاری بر طبقه کارگر نیست. این چپ اتفاقا تسمه نقاله انتقال همه انواع اپورتونیسم و ناسیونالیسم و سایر ایده های بورژوائی به درون طبقه کارگر و فعالین کمونیست و رهبران عملی کارگری است. بدون نقد بیرحمانه و مدام این سنت ها، بدون تامین هژمونی خط کمونیستی بر کل فضای چپ رادیکال جامعه بسیج و اتحاد شبکه رهبران کمونیست و فعالین طبقه کارگر ممکن نیست.

منظور من قطعا دهن به دهن گذاشتن با چپ سنتی نیست. منظور قبول دستور و موضوع بحث از چپی که هیچ تصوری از دنیای پیرامون خود ندارد نیست. منظور نقد ریشه ای باور ها، تاکتیک، سیستم فکری آنها برای کمونیست ها و طبقه کارگر است. مخاطب این نقد خود این چپ نیست، مخاطب آن پیشرو کمونیسم و فعال کارگری آغشته به این تصورات است. و این با کل مبارزه ایدئولوژیکی که در میان چپ سنتی رایج است متفاوت است. حزب حکمتیست بدون اینکه یک خط روشن، نقد روشن و متمایز از کل اشکال ناسیونالیسم داشته باشد فاقد شبکه کادری خواهد بود که چنین حزبی بر آن استوار باشد. این حزب باید به پایه های فکری جنبش ناسیونالیستی از هر رقم اش را تیز و روشن و به کوبد و تضمین کند که هژمونی فکری، خطی و سیاسی خودش را بر چپ حاکم می کند.

۳ - پرچم سلبی

مردم و جامعه، به عکس احزاب و سازمان های سیاسی مبارزه خود را با یک نقشه از پیش یا تئوری و ایدئولوژی معلوم شروع نمیکنند. مردم ناراضی هستند، در هر مقطع نارضایتی به چیزی گره میخورد. مردم و طبقه کارگر در اعتراض به وضع موجود به موضوعی نه میگویند و یا خواست سرراستی در رابطه با آن طرح میکنند: مثلا جنگ نه، جمهوری اسلامی نه، سرکوب نه، فقر نه، دستمزد، زمین یا نان میخواهیم و ...

بورژوازی و احزاب بورژا این را میفهمند اما چپ سنتی مردم را چون خود روشنفکران منفردی میداند که از سر اینکه "ایده ای" را پذیرفته اند به سیاست کشیده میشوند. در نتیجه بجای مبارزه سیاسی ، روشنگری، توضیح و تشریح مثلا سوسیالیسم و یا افشاگری را می نشانند. روشن است که روشنگری، ترویج و تشریح سوسیالیسم و افشاگری از جمله ارکان مبارزه سیاسی است اما ینها را بجای خود مبارزه سیاسی گرفتن مانند آن است که فرد درکردن توپ و رژه رفتن و نقل و انتقال را مساوی سازمان دادن جنگ بداند. روشن است که چنین کسی بجای ایجاد حزب یک گروه تبلیغ، ترویج و افشاگر را سازمان میدهد و شکست میخورد.

مردم به حزب و رهبرانی روی می آورند که بهتر از همه، قاطع تر از همه، ساده تر و سرراست تر از همه بیانگر نه مردم به وضع موجود هستند و بعلاوه قادرند که این مبارزه را به پیروزی برسانند .

حزبی که بخواهد نارضایتی مردم را به خود گره بزند باید سمبل نارضایتی از وضع موجود یا "نه" به دنیای امروز باشد. سیستماتیک ترین پرچم سلبی را ما در منشور سرنگونی جلو گذاشته ایم: گفته ایم. "جمهوری اسلامی نمیخواهیم"، "سپاه و ارتش نمی خواهیم"،" حزب الله و وزارت اطلاعات نمی خواهیم"، "آخوند و ولی فقیه نمی خواهیم"،" حوزه علمیه نمی خواهیم"، همه را مصادره میکنیم و ... در منشور سرنگونی تعداد بسیار کمی خواست اثباتی هست. مردمی که پرچم سلبی یک حزب را قبول کنند است که راه حل اثباتی آن را هم میپذیرند. خمینی به درست یا غلط نماینده "شاه باید برود" شد و همراه آن جمهوری اسلامی را هم برای مردم قابل پذیرش کرد. همانطور که حزب بلشویک نماینده جنگ نمیخواهیم، نان و زمین میخواهیم شد و رهبر یک انقلاب سوسیالیستی. حزب حکمتیست اگر بخواهد رهبر انقلاب علیه جمهوری اسلامی شود باید پلاتفرم سرنگونی جمهوری اسلامی، منشور سرنگونی، را به ذهنیت داده و انتظار مردم از سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل کند. نگران نقد های بی افق و آکادمیک چپ سنتی نشود.

۴ - حزب و قدرت سیاسی - قرن بیست و یک و جنگ نا متقارن

در ابتدای قسمت اول این بحث اشاره کردم که در میان جریاناتی که خود را به منصور حکمت منتسب می کنند بحث حزب و قدرت سیاسی به این معنی برداشت شده است که حزب قدرت سیاسی را می گیرد. و گفتم که

بحث حزب و قدرت سیاسی بحثی فقط راجع به تصرف قدرت سیاسی آنهم در دوره های انقلابی نیست . حزب و قدرت سیاسی یعنی بافته شدن حزب در فابریک جامعه و بعنوان مکانیسم قدرت. در چپ سنتی به این فاکتور کمترین توجه شده است. از نظر ما چه شرایط انقلابی باشد چه نباشد وجود یک حزب کمونیستی در هر جایی باید منجر به قدرتمند شدن مردم در مقابل دولت و سرمایه داری شود. در دوران ما نمونه موفق برقراری چنین رابطه ای میان قدرت و احزاب سیاسی را بیش از هر کس جریانات اسلامی و بعضا ناسیونالیستی نشان داده اند. هر جا اسلامی ها رشد می کنند فضا در مقابل غیر اسلامی ها به هر عنوانی تنگ تر و محیط اسلامی تر می شود. حتی اگر مورد فشار قرار گیرند میتوانند از خود دفاع کنند. حماس و حزب الله نمونه برقراری چنین رابطه ای میان قدرت سیاسی و حزب هستند.

بحث حزب و قدرت سیاسی منصور حکمت بحث چگونگی بافتن یک حزب کمونیستی به فابریک قدرت در جامعه چه دوره انقلابی و چه در دوره غیر انقلابی است. پیوستن به کمونیست ها باید به معنی متحد شدن و قدرتمند شدن کارگر و مردم زحمتکش باشد. اگر ما در کارخانه ای حضور داریم باید کارگر در مقابل سرمایه دار قدرتمند تر باشد. باید آخوند نتواند مردم را بکشد. و ...وقتی که می گوییم حزب و قدرت سیاسی من پیش از هر چیز منظورم بافتن حزب در فابریک قدرت در جامعه است نه صرفا تصرف قدرت در روز قیام که همه آن را بلد هستند.

بحث حزب و قدرت سیاسی برمی گردد به بافت جامعه و به پایه ای ترین تار و پود جامعه. بحث حزب و قدرت سیاسی در نهایت رابطه حزب است با قدرت، ما گفتیم که در قرن بیست و یک رابطه حزب با قدرت سیاسی مربوط به فردای انقلاب یا نزدیکی های انقلاب نیست. همین امروز در هر تشکل سیاسی و بخصوص کمونیستی و در هر تشکل مغیر حزبی و بخصوص کارگری را میزند. در دنیای قرن بیست و یکم بحث حزب و قدرت سیاسی قبل از هر چیز رابطه موجودیت یک حزب است با مردم نه رابطه آتی آن حزب با قدرت سیاسی.

حزب و قدرت سیاسی فقط به این معنی نیست که باید نیروی نظامی داشت یا توانست روز قیام قدرت را گرفت. بحث حزب و قدرت سیاسی امروز بیش از هر چیز عبارت از این است که مستقل از اینکه شرایط انقلابی هست یا نه، بخصوص وقتی که شرایط انقلابی نیست. مردمی که در فلان محله میخواهند در مقابل کل پوزیسیون و اپوزیسیون مقاومت کنند و اعتراض خود را به کرسی بنشانند یا کارگران فلان کارخانه که می خواهد در مقابل سرمایه دار مقاومت کند بتواند به متشکل شدن زیر پرچم آن حزب بتوانند قدرتمند شوند و به هدف خود برسند. حزبی که کسی که به آن می پیوندد در چالش های زندگی روزمره خود احساس قدرت میکند.

جریانات اسلامی دقیقا بر این مکانیسم متکی هستند. فرد را از تنهائی در می آورند. وقتی ما این توانائی اسلامی ها و ناتوانی چپ را در لبنان در مقابل چپ سنتی قرار دادیم، شعور شان همین قدر رسید که ما را به دفاع از حزب الله متهم کردند.

واقعیت این است که متفاوت از اوضاع سابق، امروز سازمان کمونیستی نمیتواند خارج از بافت قدرت و خارج از بافت زندگی مدنی در کارخانه و محله رشد کند. امروز حتی اگر فعال سندیکالیست هم این واقعیت را تشخیص ندهد شانسی ندارد چه برسد به یک سازمان کمونیستی. بورژوازی امروز با بورژوازی اوایل قرن ٢٠ فرق می کند. میدان جنگ و ابزارهای جنگ تغییر کرده اند و کمونیستی که نتواند این تغییرات را وارد تئوری سازمانی اش کند بنا به تعریف بازنده است و هیچ شانسی ندارد.

جریان کمونیستی که بخواهد این خلاء را پر کند باید ابزارهای حزب و قدرت سیاسی، حزب و جامعه، حزب و شخصیت ها به ابزار اتحاد و قدرتمند سازی انسان در عین پروسه کار و زندگیش تبدیل کند. دنیای امروز کمپین کننده صرف را بی خاصیت کرده است. باید تبدیل به محمل اعتراض و تپش زندگی روزمره طبقه کارگر و مردم زحمتکش و آزادیخواه شد. باید به بشریت در هر عرصه ای در جامعه امکان دفاع از خود را داد. ممکن است مجبور باشید علاوه بر اتحادیه، شورا، کمیته های محلی و کارخانه و غیره صندوق تعاون، مهد کودک، کلوپ ورزشی و غیره هم درست کنید. در این پروسه است که مردم قدرت اتحاد خود و قدرت سازمان فشرده متشکل خود را میبینند و باور میکنند که به قدرت خود و نه با اتکا به آمریکا میتوان جمهوری اسلامی را سرنگون کرد.

۱۱ - جنگ نا متقارن

یک مفهوم خیلی اساسی که امروز باید آگاهانه وارد تاکتیک و استراتژی ما بشود مفهوم جنگ نا متقارن (asymmetric warfare) است. جنبشی کمونیستی که بخواهد چالش های فعالیت سیاسی در قرن بیست و در منظقه ای که ما در آن فعالیت میکنیم را پاسخ گو باشد، جنبشی کمونیستی که بخواهد با قدرت در مقابل فشار ناسیونالیسم، انواع گانگستریسم سیاسی و اردو های تروریستی جهان امروز به ایستد ناچار است با مفاهیمی که دنیای امروز با آن قابل بیان و تغییر است فکر کند. و یکی از این مفاهیم جنگ نا متقارن است.

ببینید، جنگ نا متقارن به این معنی است که طرفین جنگ از ابزار های متفاوتی در جنگ استفاده میکنند. این به خودی خود مفهوم جدیدی نیست. قدیم هم کسی به قلعه ای حمله میکرد احتمالا منجنیق و نردبان داشت و کسی که از قلعه ای دفاع میکرد لابد تیر و کمان و دیگ آب جوش لازم داشت. اگر در پاسخ به حمله کننده، مدافع هم با همان سلاح ها وارد میدان میشد احتمالا همان لحظات اول شکست میخورد. یا در جنگ پارتیزانی علیه نیروهای منظم طرفین از سلاح های مختلفی استفاده میکردند.

امروز اما این مفهوم تقریبا همه جا گیر شده است. رشد عظیم تکنولوژیک، آپارتاید عظیم در ثروت، امکانات و تکنولوژی نه تنها در نبرد میان دولت با مخالفین، بلکه در نبرد میان دولت ها و حتی در مبارزه میان نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون، گانگستر های سیاسی هم به آن پیوسته اند، این مفهوم وارد شده است.

سوالی که باید از خود کرد این است که مثلا اسلام سیاسی چگونه توانسته است با آمریکا وارد جنگ شود. تروریسم بیان کافی برای تبیین تاکتیک های اینها نیست. تروریسم (انقلابی یا ضد انقلابی) قبلا هم وجود داشت اما نه این قابلیت را داشت و نه این ابعاد را. مبارزه چریک های فلسطینی یا بریگاد سرخ و جریان بادر ماینهوف آلمان در سالهای دهه ۶۰ میلادی به هیچ عنوان کارائی مثلا جریان بن لادن را نداشت.

یک لحظه قضاوت سیاسی و اخلاقی را شیوه مبارزه میان آمریکا و جریان اسلام سیاسی را کنار بگذارید و از نظر گاه یک استراتژیست نظامی آن را صرفا به عنوان یک جنگ بررسی کنید. با این واقعیت تکان دهنده روبرو میشوید که یک نیرو یا ارتش (ارتش اسلام سیاسی) توانست برای اولین بار در تاریخ آمریکا را در خود آمریکا مورد حمله قرار دهد. ژاپن و آلمان در جنگ دوم و ویت کنگ در جنگ ویتنام نتوانست با همه امکانات خود این کار را انجام دهند. اسلام سیاسی و جریانات قومی در قالب کانگستریسم سیاسی در مدت چند سال نیروهای آمریکا در عراق را به تنگ آورده اند. این جنگ نا متقارن است و با جنگ دو ارتش که در مقابل هم با تانک و توپ ردیف میکنند از پایه متفاوت است. جنگ جمهوری اسلامی با آمریکا در عراق جنگی کاملا نا متقارن بوده که آمریکا در آن شکست خورده است. جمهوری اسلامی، دارو دسته های اسلامی و قومی کاری میکنند که یک نفر به خود بمب میبندد و خودش را جائی همراه گناهکار و بیگناه منفجر میکند.

جنگی که بورژوازی علیه کمونیسم امروز راه انداخته است جنگ همه جانبه ای است. بورژوازی، چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون، نه تنها همه امکانات خود را علیه ما، علیه کارگر، زحمتکش و کمونیستی که متشکل شده و خصوص برای کسی خطری شده است بکار میگیرد، بلکه همین شیوه های "نامتقارن" را هم علیه ما بکار خواهد گرفت. .

از طرف دیگر کمونیسم هم قادر نیست علیه بورژوازی، چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون، به روش های متقارن بسنده کند یا دل بندد. برای ما این یک بحث آکادمیک نیست. سوالاتی واقعی در مقابل ما هست: در مقابل سرازیر شدن نیروی مسلح ناسیونالیست های ترک، کرد، عرب، فارس و غیره، در مقابل تروریسم جریانات اسلامی قبل یا بعد از هر گشایش سیاسی ای در ایران، کمونیست ها، طبقه کارگر و مردم چگونه خود را حفظ میکنند؟ آیا ما هم باید درست همان ابزارها، همان روش هائی را بکار بگیریم که دیگران میگیرند؟

در انقلاب روسیه این مشکل لااقل به این شکل نبود. علیه آن انقلاب، تازه بعد از تصرف قدرت توسط بلشویک ها، دولت های خارجی و روس های سفید با همان ابزار هائی به جنگ بلشویک ها آمدند که خود بلشویک ها داشتند و یا در مدت کوتاهی تهیه کردند. هر دو طرف سواره نظام داشتند. حتی در جنگ ویتنام ارتش آمریکا و ویت کنگ و ارتش ویتنام شمالی کمابیش از یک نوع زرادخانه استفاده میکردند. امروز نه فقط مقابله با آمریکا و جمهوری اسلامی، پاکستان مسلح به سلاح هسته ای بلکه حتی مقابله با حزب دمکرات و اسلامی ها و قوم پرستان دیگر نیازمند تمهیدات و تاکتیک های غیر متعارف و نا متقارن است. تئوری سازمانی کمونیستی که این واقعیات را در خود ملحوظ نداشته باشد بنا به تعریف از بورژوازی شکست خورده است.

برای ما کلید این جنگ نا متقارن ایده حزبی است که در فابریک زندگی روزمره و در دم و بازدم جامعه ادغام شده است میباشد. ما بدون ایجاد یک حزب سیاسی توده ای کمونیستی قدرتمند در میان مردم و قبل از سرنگونی رژیم و در عین قدرت جمهوری اسلامی راهی وجود ندارد. حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه مفاهیم کلیدی در این جنگ نا متقارن هستند.

این چالش وظایفی را در مقابل ما قرار میدهد که کنگره اول حزب ما نتیجه گرفت. در نتیجه در اساس باید به این دو سند برگشت، "قطعنامه در مورد اوضاع سیاسی ایران و مصاف های حزب حکمتیست" و "قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سیاسی"

۱۲ - پاسخ به سوالات

* بحث اصلی این بود که مردم در هر جایی اعتراض می کنند اما این اعتراض بدون افق یا بدون سنت و سیاست و ایدئولوژی نیست. مردم خود را با یکی از جنبش هائی که قابل انتخاب است تداعی میکنند و داده ها و مفروضات خود را از آن میگیرند. و گفتیم که جنبشی که افق بخش اعظم جنبش سرنگونی را تشکیل میداد، جنبش ناسیونالیسم پرو غرب ایران بود که شکست خورد. اما با شکست این سنت یا هر سنتی اعتراض مردم که تعطیل نمیشود. ممکن است فرو کش کند اما تعطیل نمیشود. کارگر که نمیتواند تصمیم بگیرد که دستمزد نمیخواهد یا مردم آزادی بخواهند یا زن به این زندگی راضی شود چون ناسیونالیسم پرو غرب شکست خورده است. مردمی که به اهداف شان نرسیده اند مبارزه می کنند، در نتیجه دنبال یک جنبش هستند که خودشان را با آن تداعی کنند و با آن احساس قدرت کنند. و گفتم که جنبش کمونیستی به شرطی که یک کارهای خاصی بکند می تواند پاسخگوی این جستجوی مردم باشد.

وظایف خاصی را بر نشمردم. این، کار حزبی است که باید بنشیند و ببیند که چکار باید بکند. منتهی این حزب هر کاری که می کند باید به اهداف معینی برسد.

از من میپرسید چکار باید بکنیم؟ باید تلویزیون بسازیم؟ پاسخ من این است که وقتی که می گویید که ما چکار باید بکنیم، منظور تان از این ما دقیقا کیست؟

من وقتی که از کمونیستها حرف می زنم منظورم از کمونیستی که در تهران در کارخانه است تا کمونیستی که در دانشگاه مشغول است تا سرباز و کمونیستی که در لندن است و از کمونیستی که رئیس فلان حزب است، تا کمونیستی که فعال فلان کمیته حزبی است، را شامل میشود و راه حل در این سطح باید تعمیم یافته و همگانی باشد.

اگر بگویم کمونیست ها باید تلویزیون داشته باشند آیا منظور این است که فلان کمونیست در کارخانه یا دانشگاه هم باید تلویزیون داشته باشد؟

می خواهم بگویم که شاخص های سراسری تری را باید مبنا قرار داد. آنوقت هر حزبی، هر کمیته ای و یا هر فعالی میتواند در هر سطحی آن را برای خود معنی کند. لابد اگر این شاخص ها درست باشد کمیته تهران، کمیته نورد اهواز، کمیته ذوب آهن، کمیته پالایشگاه تهران، کمیته خارج، کمیته کردستان، کمیته رهبری حزب هر کدام نتیجه گیری خاص خود را میکنند. خود تلویزیونش هم نوع دیگری برنامه ریزی میکند. من راجع به همه اینها نظر دارم ولی اینکار در چارچوب این بحث نیست. چارچوب بحث من این است که اصولا چه نوع کمونیسمی شانس دارد؟ از نظر من کمونیسمی می تواند این کار را انجام دهد که خط خیلی روشنی داشته باشد و هژمونی فکری را در چپ کسب کند. حزب حکمتیست باید ببیند که خطش را دارد یا نه و فرق اش را با بقیه میداند یا نه؟ چگونه دیگران را نقد میکند؟در تهران چگونه این کار را میکند؟ در سنندج باید چکار کند؟ و ...

این کمونیسم باید به فابریک جامعه گره بخورد و دوخته شود. مثل گل دوزی روی پارچه که به تار و پود پارچه دوخته میشود. معنی اش این است که هر جایی که یک کمونیست هست مردم باید احساس قدرت بیشتری بکنند. کمونیسمی که قدرت دارد و آدمها را به هم وصل کند. شبکه های پایدار می سازد. قدرت و امکان دفاع بوجود می آورد. فضای محله و کارخانه را عوض میکند. اینجاست که بحث کمیته کمونیستی و گارد آزادی شروع می شود. گارد آزادی مساوی گشت نیروی مسلح نیست. چنین گشتی جزو آن هست اما گارد آزادی دادن قابلیت دفاع از خود و از خواسته های انسانی فلان محل توسط مردم همان محل است. چه آن محل کارخانه باشد، چه محله و چه مدرسه و اداره.

اگر این مشخصات را کسب نکنید بدون اینکه سرکوب تان کنند اصولا به جامع بی ربط تان میکنند. دندان سیاسی تان را میکشند.

گفتم امروز قرن ٢١ خود اپوزیسیون سر اپوزیسیون را می برد. قرن ١٩ و اوایل قرن بیست که اینطور نبود. حتی تا ٣٠ سال پیش هم اینطور نبود. مسائلی که کارگر نفت امروز با آن روبرو است با مسائلی که کارگران کارخانه پوتیلف روسیه در انقلاب اکتبر با آن روبرو بودند از اساس فرق میکند. دو رشته مسئله کاملا مختلف اند. کمونیستی که بخواهد نفت را سازمان دهد باید یک معطوف به این مسائل باشد.

قطعنامه درباره اوضاع ایران و مصاف های حزب کمونیست کارگری – حکمتیست

کنگره اول حزب کمونیست کارگری – حکمتیست

٢٩ - ٣٠ مهرماه ١٣٨٥ (۲١ - ٢٢ اکتبر ۲٠٠٦)
  1. ۱ - ناتوانی ذاتی جمهوری اسلامی در پاسخ گوئی به نیازهای اقتصادی و سیاسی جامعه ایران بر متن نفرت عمومی مردم از این رژیم بحران سیاسی در این نظام را زنده نگاه میدارد و اوضاع جامعه ایران را متحول و بحرانی نگاه داشته است.

  2. ۲ - علیرغم ناتوانی کمونیست ها در تبدیل شدن به پرچم اعتراض جامعه در مقابل جریان دو خرداد، تداوم بحران سیاسی در ایران و ناتوانی اپوزیسیون راست در سازمان دهی و رهبری هر مبارزه میلیتانت و رادیکال علیه جمهوری اسلامی و بحران عمیق ایدئولوژیک – سیاسی این اپوزیسیون ، فرصتی مجدد در باز سازی، عروج و رهبری جنبش سرنگونی از یک زاویه کمونیستی – کارگری را برای طبقه کارگر و برای حزب ما فراهم آورده است.

  3. ۳ - سیاست ارتجاعی دولت آمریکا برای سلطه بر جهان و امکان حمله آمریکا به ایران، حمله ای که میتواند شیرازه جامعه را از هم بپاشد و بزرگترین تراژدی انسانی تاریخ معاصر ایران و منطقه را شکل دهد، به جنبش سرنگونی و نقش طبقه کارگر و حزب ما ابعادی بشدت پیچیده میدهد. مردم ایران و طبقه کارگر در این طوفان عظیم به قطب نمائی مطمئن و هدایت کننده ای مصمم، روشن بین و قدرتمند نیاز دارند.

  4. ۴ - کنگره اول حزب کمونیست کارگری – حکمتیست بر این امر واقف است که برای یک حزب سیاسی یافتن فرصت مجدد در رهبری یک جنبش در تاریخ کم سابقه است و در همان حال کنگره بر موانع بسیار عظیمی که در مقابل تحقق این امکان و پیروزی این حزب وجود دارد واقف است. اما این فرصتی است که دیگران ندارند و یک امکان تاریخی را در مقابل طبقه کارگر و این حزب قرار میدهد تا سوسیالیسم، آزادی و برابری انسانها در برخورداری از نعمات زندگی و دنیای کمونیسم طبقه کارگر را به یک واقعیت موجود در جهان امروز ما تبدیل کنند و زندگی انسان دوران معاصر را در این مسیر تغییر دهند.

  5. ۵ - کنگره بر این اصل اصرار دارد که پایه ای ترین و اساسی ترین شرط پیروزی در این اوضاع وجود یک حزب کمونیستی سیاسی، مدرن، اجتماعی، توده ای و قدرتمند است که بتواند رهبری، اتحاد، سازمان و اعتماد به نفس را در صفوف مردم و بویژه طبقه کارگر شکل دهد و این جنبش را به پیروزی برساند.

  6. ۶ - کنگره اول توجه کل حزب و رهبری آتی آن را به عملی کردن و گسترش ایده های مطرح شده توسط منصور حکمت در مباحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" جلب میکند.

  7. ۷ - کنگره کل حزب را فرا میخواند تا بخصوص اهداف زیر را با سرعت هرچه بیشتر عملی سازند:

    1. ۱ - حزب باید تبدیل به رهبر مبارزه مردم و طبقه کارگر گردد. بدین معنی حزب باید نه تنها یک دستگاه آژیتاسیون و روشنگری باشد بلکه به محمل اتحاد، لولای سازمان یابی و قدرت گیری مردم، طبقه کارگر و رهبران آنها تبدیل شود. در نتیجه حضور حزب در هر جا باید به معنی سازمان یافته تر شدن جامعه در مقابله با جمهوری اسلامی و افزایش نفوذ ارزش ها و ایده های انسانی کمونیسم طبقه کارگر باشد.

    2. ۲ - نقطه شروع و نقطه خاتمه هر سیاست و هر روش و هر سنتی برای حزب باید جامعه باشد. رهبری حزب اکیدا باید از نظر فکری، سنتی و عملی حزب را از چپ غیر اجتماعی و غیر سیاسی جدا کند. تبلیغات، فرهنگ سازمانی و سنن تشکیلاتی حزب باید از این زاویه مورد ارزیابی سریع و تغییر رادیکال قرار گیرند.

    3. ۳ - کنگره بر این امر اصرار دارد که شاخص موفقیت حزب نه ارزیابی های سوبژکتیو بلکه درجه نفوذ حزب در جامعه، قابلیت حزب در ایجاد سدی در مقابل جمهوری اسلامی و نیروها و سنن ارتجاعی، و در تعداد انسانهای آزادیخواه و بخصوص آژیتاتورها و رهبران سوسیالیست و کمونیست طبقه کارگر که به حزب میپیوندند باید جستجو شود.

    4. ۴ - کنگره بر اهمیت حیاتی تبدیل طبقه کارگر و بویژه صنایع کلیدی به پایگاه اصلی سیاسی، سازمانی و نفوذ معنوی حزب تاکید دارد. این حزب قبل از هر چیز و مهمتر از هر چیز باید حزب رهبران و آژیتاتور های کمونیست طبقه کارگر بشود.

    5. ۵ - حضور حزب در هر جا و هر محل باید با افزایش اتحاد در میان مردم و طبقه کارگر، افزایش قابلیت طبقه و مردم در پس زدن فشار های جمهوری اسلامی و فعالیت جریانات قوم پرست سناریو سیاهی، و بالاخره آمادگی مردم و طبقه کارگر در کوتاه کردن دست عوامل سناریو سیاه از زندگی خود و دفاع از جامعه در مقابل اضمحلالی که آمریکا، اسلام سیاسی و قوم پرستان و ماجراجویان سیاسی در تدارک آن هستند معنی پیدا کند.

    6. ۶ - کنگره تاکید میکند که رابطه حزب و قدرت سیاسی باید ابعاد اجتماعی و فرا سازمانی داشته باشد و قبل از هر چیز با مساوی شدن حضور حزب در هر جا با تغییر تناسب قوای میان مردم و طبقه کارگر با جمهوری اسلامی، با سرمایه داران و با نیروهای ارتجاعی معنی شود.

    7. ۷ - حزب کمونیست کارگری – حکمتیست، باید از قابلیت و قدرت حزب در کردستان به عنوان دروازه قدرت و اهرم سیاسی، تشکیلاتی و اجتماعی برای قدرت گیری حزب در سایر نقاط ایران استفاده نماید.

    8. ۸ - حزب کمونیست کارگری حکمتیست باید به سرعت استانداردهای سازمانی، فرهنگی، سیاسی و حزبی را در جهت ایجاد یک سازمان مدرن کمونیستی تغییر دهد. رهبری حزب باید تحقق یک وظیفه تاریخی یعنی ایجاد یک حزب کمونیستی سیاسی اجتماعی، توده ای را تضمین کند. رهبری حزب حکمتیست باید برای اولین بار در تاریخ معاصر جهان یک حزب کمونیستی توده ای مدرن را در مقابل طبقه کارگر جهانی قرار دهد.

    9. ۹ - کنگره اول مصر است که معیارهای درون حزب باید تماما سیاسی باشند، کنگره بر باز بودن فضای سیاسی و فرهنگی حزب تاکید دارد و در همان حال خواستار عدم سازش با هر سنت و روشی که حزبیت و دیسیپلین حزبی را زیرپا می نهد است.

قطعنامه در باره طبقه کارگر و قدرت سیاسی

کنگره اول حزب کمونیست کارگری – حکمتیست

٢٩ - ٣٠ مهرماه ١٣٨٥ (۲١ - ٢٢ اکتبر ۲٠٠٦)

بحران عمیق سیاسی و اقتصادی فعلی، اعتراض وسیع اجتماعی علیه جمهوری اسلامی و چشم انداز سرنگونی، فروپاشی و اضمحلال آن، مساله آینده جامعه ایران را در مقابل طبقه کارگر قرار داده است. این فرصت تاریخی است تا طبقه کارگر بتواند در راس جنبش برای آزادی و برابری، برای مدرنیسم، و برای سرنگونی جمهوری اسلامی قرار بگیرد، اعتماد اقشار معترض و آزادیخواه جامعه را به خود جلب کند، و پرچمدار یک انقلاب سوسیالیستی و رهائی بخش انسان بشود.

فراخوان اصلی حزب کمونیست کارگری – حکمتیست به کارگران، به اعضا و فعالین خود و به همه کمونیست ها و رهبران کارگران، تلاش برای رفع هرچه سریعتر موانع عروج طبقه کارگر بعنوان یک نیروی مدعی قدرت و رهبر کل جامعه در مبارزه برای رهائی از شر جمهوری اسلامی و برپا کردن یک زندگی انسانی، آزاد و برابر، و برای ایجاد یک جامعه سوسیالیستی در ایران است.

از آنجا که:

  1. - فلاکت بی سابقه، بیکاری و بیکارسازی های بسیار گسترده، تفرقه بین کارگر شاغل و بیکار، بومی و مهاجر را دامن زده و حفظ و تامین شغل را به مشغله اصلی بسیاری از کارگران تبدیل کرده و آنها را در طرح مطالبات سراسری ناظر بر بهبود اوضاع اقتصادی و یا دخالت و حضور مستقیم و موثر در اوضاع سیاسی محتاط کرده است؛

  2. - اعتراضات کارگری با وجود آنکه یک وجه جنبش اعتراضی عمومی علیه جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد، اما عمدتا محدود به بخش هائی هستند که در معرض بیکارسازی و عدم پرداخت دستمزد ها قرار دارند و مور حمایت فعال کارگران شاغل قرار نگرفته اند، و حتی در همین بخش نیز اعتراضات کارگری خصلتی پراکنده دارند و به مبنایی برای بهبود جدی معیشت این بخش و به طریق اولی زمینه عروج متحد و سیاسی کارگران تبدیل نشده اند؛

  3. - با وجود برپائی مجامع عمومی در بسیاری حرکات و استفاده از آن بعنوان ظرف بسیج کارگران، هنوز این مجامع به صورت شکل تثبیت شده خودسازمانیابی توده ای کارگری تثبیت نشده اند و کارگران فاقد تشکل های واقعی و ارگانهای اعمال اراده مستقیم خود هستند؛

  4. - جمهوری اسلامی ضمن خودداری از درگیری رو در رو با اعتراضات کارگران و اتخاذ تاکتیک خسته و فرسوده کردن آنها، در عین حال از یکسو با تمام توان دستگاه امنیتی و جاسوسی خود فعالین و رهبران رادیکال و کمونیست کارگری را دستگیر و زندان و اخراج میکند، و از سوی دیگر از طریق شبکه دولتی شوراها و انجمن های اسلامی، خانه کارگر میکوشد تا شعارها و مطالبات و حرکات اعتراضی کارگری را که قابلیت بسیج سراسری طبقه کارگر را دارند، مسخ و مخدوش کند و در چهارچوب قانونی و امید بستن به دولت اسلامی مهار زند؛

  5. - و مهمتر، از آنجا که تحت تاثیر عوامل فوق و عدم انسجام سیاسی و سازمانی رهبران عملی و فعالین کارگری حول یک پرچم کمونیستی کارگری، تمایل سیاسی مسلط بر طبقه کارگر در شرایط کنونی، از یکسو نفرت و انزجار از جمهوری اسلامی و روز شماری برای سرنگونی آن و از سوی دیگر حالت انتظار، عدم دخالت فعال در دعوا های سیاسی، عدم شرکت متحد و فعال در جنبش های اعتراضی سیاسی روزمره جامعه، است؛

از اینرو:

  1. ١ - کنگره اول حزب کمونیست کارگری – حکمتیست توجه کارگران را بر حساسیت شرایط تاریخی کنونی و لزوم حضور متحد و متشکل طبقه کارگر در صحنه سیاست، طرح مطالبات سراسری برای تغییر وضع معیشتی خود در قبال هر مسئله اجتماعی و بدست گرفتن عملی رهبری جنبش برای رهائی از فلاکت، حکومت مذهبی، اختناق، تبعیض جنسی و برای سرنگونی جمهوری اسلامی جلب می کند. حزب کمونیست کارگری – حکمتیست معتقد است که یک فرصت تاریخی کمیاب برای طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت و تحقق شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری در ایران فراهم آمده است. کارگران باید سریعا نقش خود را در راس جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی باز یابند.

  2. ٢ – حزب کمونیست کارگری – حکمتیست همه کارگران مبارز ایران را به اتحاد در صفوف حزب فرا میخواند. حزب کمونیست کارگری – حکمتیست پرچمدار وحدت طبقاتی و ضامن حضور مستقل طبقه کارگر ایران در تحولات سیاسی تاریخ ساز جاری است.

  3. ٣ - حزب کمونیست کارگری – حکمتیست بار دیگر بر اهمیت براه اندازی یک جنبش وسیع مجامع عمومی در کارگاهها و واحد های تولیدی و اقتصادی تاکید میکند. در غیاب شوراهای قوام گرفته کارگری، در غیاب هر نوع سازمان توده ای قدرتمند و ادامه کار کارگری، مجمع عمومی یعنی تجمع هدفمند و آگاهانه کارگران برای تصمیم گیری جمعی و تامین رهبری حرکات اعتراضی، کلید پیشروی جنبش توده ای و مطالباتی و اعتراضی کارگران است. مجمع عمومی ادامه کار ترین و موثر ترین شیوه سازماندهی حرکات توده ای در شرایط اختناق است.

  4. ٤ – حزب همه فعالین کمونیست در طبقه کارگر را به پیگیری اولویت های زیر فرا میخواند:

    1. * مبارزه علیه فلاکت، اتحاد کارگری علیه بیکاری

      بیکاری رکن اساسی تحمیل فلاکت بر طبقه کارگر است. بیکاری تنها مسئله کارگران بیکار نیست، خطری است که هر کارگر شاغل را نیز تهدید میکند و شمشیری آویخته ای بر سر مقدرات هر خانواده کارگری است. سازمان دادن اتحاد کارگری علیه بیکاری شرط اساسی مهار کردن این اهرم قدرت سرمایه داران بر مقدرات کل طبقه کارگر است که حول خواست سرراست بیمه بیکاری مکفی برای همه افراد بالاتر از ١٦ سال میتواند سازمان یابد. طرح شعار هایی نظیر افزایش واقعی و سراسری دستمزد ها و بیمه بیکاری مکفی بویژه از سوی بخش های شاغل و موثر طبقه کارگر، متحد کردن صفوف کارگران شاغل و بیکار، بومی و مهاجر در مبارزه سراسری برای بهبود اوضاع معیشتی، حمایت فعال از اعتراضات کارگران در معرض بیکارسازی و برای گرفتن دستمزدهای معوقه، همچنین دفاع بی قید و شرط از حقوق کامل شهروندی برای همه مهاجرین از اجزا مهم این فراخوان است.

    2. * برپائی جنبش مجامع عمومی

      منظم کردن تشکیل مجمع عمومی، روتین کردن تصمیم گیری کارگران در مجمع عمومی، انتخاب نماینده و گزارش دهی نمایندگان در مجمع بعنوان ارگانهای اعمال مستقیم اراده کارگران یک امر حیاتی است. همچنین و همزمان، لازم است تا فعالین جنبش مجامع عمومی، بویژه و نمایندگان منتخب مجمع عمومی هر کارخانه با فعالین و نمایندگان مجامع عمومی کارخانه های منطقه خود یا هم رشته خود تماس حاصل کنند و زمینه های اتحاد های وسیع منطقه ای و رشته ای کارگران را جهت سازمان دادن حرکات وسیع منطقه ای و رشته ای را فراهم آورند.

    3. * مبارزه برای انحلال شوراهای اسلامی

      کوتاه کردن دست این ارگانهای رژیم از دخالت در عتراضات کارگری، مقابله با هرگونه ادعای شوراهای اسلامی و خانه کارگر در نمایندگی کارگران، چه در سطح جامعه و چه در سطح بین المللی، تحریم "انتخابات" و مقابله با تشکیل این ارگان ها، طرح فعال شعار انحلال شوراها و انجمن های اسلامی بعنوان نهاد های دست ساز و جاسوس جمهوری اسلامی و تلاش عملی برای بیرون راندن آنها از محیط کار.

    4. * دخالت مستقیم در جدالهای سیاسی

      در جامعه سرمایه داری مبارزه طبقه کارگر برای تحقق مطالبات اقتصادی فی نفسه کشمکشی سیاسی است. اما در اوضاع کنونی ایران خصلت سیاسی مبارزه کارگری به مراتب عیان تر و برجسته تر است. هر اعتراض کارگری، ولو حول مطالبات اقتصادی و رفاهی کارگری، فورا به مساله ثبات و بقا، و عدم بقا، رژیم اسلامی گره میخوارد. اما به این نباید بسنده کرد. در اوضاع کنونی لازم است کارگران ایران آگاهانه وارد جدال سیاسی جاری در جامعه شوند. شعار ها و مطالبات سیاسی نظیر آزادی زندانیان سیاسی، آزادی اعتصاب و تشکل، آزادی بیان و مطبوعات، برابری زن و مرد، لغو حجاب، جدایی مذهب از دولت باید بر پرچم اعتراضات کارگری نقش بندد. جدالهای سیاسی در جامعه، جنبش های اعتراضی زنان و دانشجویان و یا شورش های شهری، همه عرصه هایی برای دخالت فعال و متحد کارگران است و امکانی برای طبقه کارگر برای تبدیل شدن به رهبر ستم کشان و آزادیخواهان جامعه، را فراهم میکند.

    5. * دخالت مستقیم در ممانعت از پاشیدن زندگی اجتماعی و عراقیزه شدن جامعه ایران

      پاشیدن شیرازه زندگی اجتماعی و عراقیزه شدن ایران در نتیجه رقابت بخش های مختلف بورژوازی به یک سیر ممکن و یک امکان دهشتناک تبدیل شده است. بخش های مختلف بورژوازی از آمریکا و دارو و دسته های اسلامی درون و بیرون جمهوری اسلامی و قوم پرستان و ناسیونالیست های فارس، کرد، ترک، بلوچ و عرب نه تنها ابائی از تبدیل جامعه ایران به نمونه ویران تری از جامعه عراق ندارند بلکه چه بسا این سیر اضمحلال زندگی اجتماعی را برای خود مفید و پر منفعت می یابند. یک رکن مهم این سیر دامن زدن به هویت قومی و مذهبی در میان کارگران و مردم زحمتکش است. نیروی اصلی اجتماعی که میتواند در مقابل این فاجعه سد به بندد طبقه کارگر است. حزب حکمتیست رهبران کارگری و فعالین کمونیست را فرا میخواند تا افشای جریانات ناسیونالیستی و قوم پرست و ممانعت از دامن گرفتن هویت قومی و مذهبی در میان طبقه کارگر، افشای هرگونه توهم به آمریکا و نیروهای اپوزیسیون راست پرو غرب و بالاخره امر گسترش مبارزه علیه جمهوری اسلامی و تضمین سرنگونی هرچه سریعتر از آن را جزو وظایف حیاتی این دور خود بدانند. رهبران کارگری و فعالین کمونیست باید طبقه کارگر را آماده کنند تا امکان اعمال قدرت مستقیم و متشکل طبقه کارگر برای کنترل محل زندگی و کار و برای سرکوب قدرتمند عوامل سناریو سیاه را فراهم کنند. یک شرط ممانعت از تحقق چنین سناریویی وجود چنین قدرت سازمان یافته ای در جامعه است.

    6. * گسترش تشکیلات حزبی در محیط کار و زندگی

      لازمه پیشبرد و هدایت منسجم تمام فعالیت های فوق وجود سازمان منضبط و سراسری بهترین و فعالترین رهبران عملی کارگری و کمونیست ها است. حزب کمونیست کارگری - حکمتیست تمامی کارگران آگاه و مبارز را به عضویت در صفوف خود و به تشکیل واحد های حزبی و عضو گیری وسیع در محیط کار و زندگی و به برقراری و حفظ رابطه سیاسی و تشکیلاتی با رهبری حزب فرا میخواند. این حزبی است که مصمم است تا در پیشاپیش صفوف طبقه کارگر "آزادی، برابری، حکومت کارگری" را به پرچم مبارزه توده های میلیونی در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و بنای جامعه نوین تبدیل کند


توضیحات

۱ - کورش مدرسی، "حزب کمونیستی و قدرت سیاسی"، نشریه حکمت شماره ۱، ژانویه ۲۰۰۵، انتشارات حزب کمونیست کارگری - حکمتیست