صفحه اول

حزب سیاسی، رهبران توده ای، انقلاب و ...

از پاسخ به سوالات در گفت و شنود استکهلم دسامبر ٢٠٠٥
(بخش دوم)
به نقل از نشریه کمونیست شماره ١٣٢



توضیح: آنچه در اینجا میخوانید بخش هائی از پاسخ کورش مدرسی به سوالاتی است که در جلسه گفت و شنود رهبری حزب در دهم دسامبر ٢٠٠٥ (١٩ آذر ١٣٨٤) مطرح گردید. در این جلسه که به دعوت تشکیلات استکهلم حزب بود عبدالله دارابی، مهرنوش موسوی و کورش مدرسی شرکت داشتند حاضرین در جلسه سوالات و نقطه نظرات خود را حول سیاست های حزب بیان داشتند. سرنگونی رژیم اسلامی و انقلاب آینده ایران، قدرت کمونیسم در کردستان و تشکیل گارد آزادی و اهداف آن بیشترین وقت مباحثات و سوالات را به خود اختصاص داد. با تشکر از مینو همیلی که در تنظیم این مطلب کمک کردند. - کمونیست


* در مورد سوالی که در باره کومه له شد و اینکه ما کومه له را جا گذاشتیم بحث زیاد شده است اما اینجا به یک نکته اشاره میکنم. باید به پرسم کومه له چیست؟ ؟کومه له اردوگاه در خاک عراق است؟

نه!

کومه له کوچ مردم مریوان است. کسانی مردم یک شهر را کوچ داند. کسانی که این کوچ را دادند نه در کومه له فعلی هستند و نه در سازمان زحمتکشان آقای مهتدی و نه در حزب حمید تقوائی. در حزب ما هستند. اینجا هستند.

کومه له یعنی مقاومت بیست و هشت روزه توده ای مردم سنندج در مقابل جمهوری اسلامی. آنهائی که این کار را کردند اکثرا نه در کومه له فعلی هستند، نه در زحمتکشان و نه در حزب کمونیست کارگری و نه در حزب دمکرات. اینجا هستند. کومه له یعنی دفاع از شرافت انسانی در مقابل مذهب و نفوذ مذهبی. کسانی که این کار را کردند اینجا هستند. کومه له یعنی دفاع از کمونیسم و آزادی در مقابل حزب دمکرات. کسانی که این کار را کردند و به آن افتخار میکنند اینجا هستند. کومه له یعنی دفاع از حق زن در یک جامعه و در یک سنت تماما مرد سالارانه. کسانی که این کار را کردند اینجا هستند. کومه له یعنی اسناد کنگره چهار و پنج و شش آن. نویسندگان این اسناد، آنهائی که زنده هستند، اینجا هستند.

میخواهم بگویم کومه له بت نیست. ممکن است امروز برای عامه این تمایز تماما روشن نباشد. اما باور کنید با به میدان آمدن بیشیر مردم علیه جمهوری اسلامی مردم رهبران شان را بیشتر از همیشه باز خواهند شناخت. مردم دنبال کومه له رفتند چون دنبال رهبران شان که در کومه له بودند میرفتند. کومه له به اعتبار حضور رهبران مردم در آن و به اعتبار رهبران یک خط فکری و سیاسی کمونیستی رهبر مردم شد نه به ضرب خون پرستی و یا ضجه موره آقای رزازی.

این اشتباهی است که چپ سنتی همیشه کرده است این است که فکر میکند مردم دنبال سازمان میروند. مردم از سر رهبران توده ای جذب احزاب میشوند. رهبرانی که در دنیای بیرون، و نه در تحلیل من و شما یا روی اینترنت، رهبر مردم هستند. رهبری اجتماعی و توده ای تحلیل بر نمیدارد یک پدیده ابژکتیو است. من رهبر توده ای نیستم چنین ادعایی هم نمیکنم. رهبر سازمان خودمان هستم ولی کسانی مانند عبدالله دارابی یا صدیق کمانگر رهبر توده ای هستند. تعداد نسبتا زیادی در میان ما هستند که مردم در ابعاد ده ها هزار نفر خود را برای شان به خطر میاندازند، به فراخوان شان به خیابان می آیند، و فردا به فراخوان شان قیام میکنند.

* ما طرفدار هر نوع انقلابی نیستیم. طرفدار انقلاب خودمان هستیم. یک خمینی دیگر سر کار بیاید یا شیرازه جامعه از هم گسیخته شود ما ضرر کرده ایم. ما حمّال رساندن اقشار و طبقات دیگر به قدرت نیستیم و این را هم روش میگوئیم. شعار انقلاب ما آزادی، برابری، حکومت کارگری و زنده باد سوسیالیسم است. سوسیالیسم را همین امروز ممکن و ضروری میدانیم.

کمونیسم ما مدل مارکس است. کمونیسم اجتماعی، کمونیسم انقلابات ١٨٤٨، کمونیسم کمون پاریس، کمونیسم لنین و انقلاب اکتبر است که به نظر من کمونیسم منصور حکمت هم هست. این کمونیسمی است که در جامعه هست. قدرت ما در اجتماعی بودن مان است نه در هنرپیشگی سیاسی. هنرپیشگان سیاسی و مجریان سیاسی تلویزیون نمیتوانند انقلابی را سازمان دهند.مادونا از همه ما مشهور تر است. در این برنامه آخری اش داد میزد بورژوازی فلان و بهمان است و شعار میداد علیه بورژوازی. چرا طبقۀ کارگر به پا نمی خیزد؟ واقعیت این است هنرپیشگان سیاسی انقلاب را سازمان نمیدهند. تلویزیون انقلاب نمیکند. رهبران سیاسی مردم انقلاب را سازمان میدهند و حزبی که این رهبران و بخش مهم طبقه کارگر و توده زحمتکش را زیر یک سیاست روشن و در یک سازمان رزمنده محکم متحد و سازمان یافته میکند این امکان را به واقعیت تبدیل میکند. این یکی از موضوعاتی بود نتوانستیم آن را به مغز رهبری جدید حزب کمونیست کارگری فرو کنیم. برایشان تلویزیون "کلید انقلاب" بود و هنرپیشگان سیاسی در مقابل دوربین تلویزیون مهمتر از رهبران اجتماعی. اینها فکر میکنند خاصیت کاسترو این است که مثلا ١٢ ساعت میتواند یک نفس سخنرانی کند! بنابراین تمرین سخنرانی، البته در پالتاک، را با سازماندهی انقلاب عوضی گرفته اند. خراب کردند.

* به دلایل متعددی که بخشی از آنها در کنترل ما نبود، به دلائل تاریخی و در پرتو اتفاقات پیچ در پیچ ما در یک گوشه مهجور دنیا توانسته ایم تعداد معدودی کمونیست را در همان قامت کمونیستی شان به هبران توده ای تبدیل کنیم. این را در هیچ جای ایران و در اوضاع فعلی در هیچ جای دنیا نداریم. این گوشه مهجور دنیا کردستان ایران است. منطقه کوچکی که کمونیست ها توانسته اند رهبر مردم شوند. این یعنی قدرت. کمونیستی که در ایران از این قدرت شروع نکند، کمونیسمی که یک پایه استراتژی اش را این واقعیت تشکیل ندهد کمونیست نیست. از جامعه و واقعیت جامعه شروع نمیکند از سکت خودش شروع میکند. هپروتی است. در خیالات زندگی میکند.

این قابلیت اجتماعی فقط نقطه قدرت حزب ما نیست. نقطه قدرت آرمان آزادی و برابری و انسانیت است. این سرمایه همۀ کمونیست ها و همۀ آزادیخواهان است. چرا؟ حساب دو دو تا چهار تا و ساده است. در شرایط امروز اگر قیام بشود و یا اوضاع ایران به هم بخورد نه ما و نه هیچیک از نیروهای سیاسی چپ و آزادیخواه نمیتوانند تضمین کنند که رهبری و یا پرچم در تهران یا اصفهان و شیراز بدست کیست. همه ما تلاشمان را میکنیم که ما این رهبران و این پرچم را تامین کنیم. اما تا تضمین این امر فاصله زیادی هست.

اما ما میتوانیم تضمین کنیم که در سنندج و مریوان و بسیاری از شهر های اصلی کردستان ایران کمونیست ها رهبر بشوند و بر پرچم مردم شعار آزادی و برابری حک شود. کسی هست از دیدن این واقعیت به هیجان نیاید؟

یک پای دعوای ما با کل چپ سنتی این است که سیاست و فکر و ایده وقتی با واقعیت اجتماعی گره خورد قدرت میشود. باید با اتفاقات اجتماعی گره خورد و باید با آرزو ها و خواست هائی در ابعاد اجتماعی تداعی شد.باید در ابعاد اجتماعی سازمان داد و متحد کرد و منشا اثر شد. در غیر این صورت فقط با تهییج و مقالات خوب کسی تاثیری در دنیای بیرون نمیگذارد و بیاد هم نخواهد ماند. مردم مصدق یادشان نمیرود چون مصدق به یک تاریخ گره خورده است. مردم قاضی محمد یادشان نمیرود چون قاضی محمد به یک آرزو یا رویا گره خورده است. مردم عبدالله دارابی ها و صدیق کمانگر ها را فراموش نمیکنند چون برای این مردم در تجربه اجتماعی آنها و در ابعاد توده ای به یک تاریخ، به دفاع از زحمتکشان و به قاطعیت در مقابل جمهوری اسلامی گره خورده اند.

اگر ده سال دیگر بگذرد و ما منشا هیچ تحول اجتماعی نباشیم، بچه ده ساله امروز بیست ساله میشود و نه ما و نه منصور حکمت را بیاد نخواهد داشت. تبدیل به انجمن اختاپوس خواهیم شد. اگر شانس بیاوریم کتاب های مان را کنار کتاب های احسان طبری و دیوید یافه میفروشند. تازه اگر شانس بیارویم.

بحث کلیدی ما این است که اگر ما هنری داشته باشیم این است که سوسیالیسم را به عنوان یک پدیده اجتماعی وارد سیاست ایران بکنیم. این هنری است که ما باید داشته باشیم. کمونیسم قبل از هر چیز یک حقیقت اجتماعی است نه یک مکتب فکری . با مکتب فکری به هیچ جا نمی رسیم. در بهترین حالت یک مکتب میشویم قاطی مکتب های دیگر.

* آیا حتما پیروز میشویم؟ ابدا من این یقین را ندارم. پیروزی حتمی نیست. ممکن است اما حتمی نیست. گفتم به قیامت اعتقاد ندارم، به پیروزی حتمی سوسیالیسم هم اعتقاد ندارم. ولی امکان اش هست. کل خاصیت دخالتگری انسان این است که میتواند امکان را تشخیص دهد و امکان را متحقق کنند. این کل هیجانی است که تغییر دنیا برای انسان به وجود می آورد. پیروزی یا شکست بیش از هر چیز به ما بستگی دارد. اگر نتوانیم این کار را انجام بدهیم به سرنوشت همۀ چپ های دیگر که متلاشی شدند دچار میشویم و باید شروع کنیم خاطرات امان را بنویسیم. تصور من این است که آدم سیاسی که شروع کرد خاطرات اش را نوشتن دیگر تقریبأ دارد بازنشست میشود. من میخواهم خاطراتم را در دوره سوسیالیسم بنویسم.